چرا از مرگ مي ترسيم؟
از جناب ابوذر پرسيدند: «چرا ما دوست نداريم بميريم؟» حضرت ابوذر قريب به اين مضمون فرمود2 که فرض كنيد يک نفر را كه خانة ويلايي بسيار مرفه و خدم و حشم و نوکر دارد، مي گيرند و مي برند در بيابان، در يک اتاق گِلي، او را زندان مي کنند. آنجا كه او را زندان کردند، چقدر ناراحت است؟ چقدر دل او مشتاق است كه به زندگي اوليه خود برگردد؟ اگر بعد از مدتي او را از اين اتاق گِلي آزاد بکنند و به زندگي مرفه خود برگردانند، چقدر خوشحال مي شود؟ متقين و مؤمنين كه آخرت خود را آباد کرده‌اند همين‌طور هستند. دلشان براي رفتن به سراي ديگر پر مي زند و مي خواهد زودتر به آن آبادي برود. اينجا که آبادي نيست؛ اينجا کاروانسرا است. خودشان فرمودند که پل است. مردن، براي اولياي الهي اين‌طور است؛ اما کسي زندگي مرتب و اوضاع خيلي عالي دارد و مي خواهند او را براي هميشه ببرند در بيابان و در يک خرابه، زندان بکنند، مطمئناً نمي خواهد برود. ما اين‌طوري هستيم؛ به همين دليل از مردن مي ترسيم.
------------------------------
2.كافي، ج 2 ، ص 458.