مريض شدن يكي از انبياء
در روايتي است كه يكي از انبياء مريض شد و خيلي حالش بد شد. اطرافيان عرض كردند: «يا نبي الله! به سراغ طبيب برويم؟» گفت: «نه، طبيب لازم نيست. خدا من را مريض کرده و خود او هم مرا شفا مي دهد». طول کشيد. يک روز گفت: «خدايا! ما همين طور مريض مانده­ايم». خطاب شد: «به عزت و جلال خودم قسم! تا پيش طبيب نروي، عافيت نيست».1
دکتر که مي روي و دارو مي دهد، داروها مال خدا است. اين خواص را خدا در اين داروها قرار داده است. شفا مال خدا است؛ اما با اين وسيله ها است. دکتر برو؛ او به مغز دکتر القا مي کند که فلان دارو را براي او بنويس و آن دارو هم که دکتر نوشته است، خدا به او اجازه مي دهد که اثر بکند. دکتر بايد بروي، دارو بايد بخوري، تا حالت بهتر شود. همين طوري نيست. کار بايد با اسباب جلو برود. حضرت صادق7با آنکه عالم وجود، به فرمان حضرت است، مريض شدند. عالم وجود تحت اختيار همة چهارده نور مقدس و به فرمان آن‌ها بود. دردها به فرمان آن‌ها بود و مي باشد. حرفي در آن نيست. خلاصه اينکه حضرت صادق7فرمودند: «برويد کربلا، بالاي سر جدم حضرت اباعبد الله دعا کنيد، تا من حالم خوب شود».2 مي خواستند به من و شما ياد بدهند که مريض شدي، دکتر برو، دارو بخور، دعا هم بکن؛ تا نتيجه بگيري.
------------------------------
1.وسائل‏الشيعة، ج 2، ص 409.
2.وسائل‏الشيعة، ج 14، ص 537.