داستان حضرت عيسي7
حضرت عيسي7به منزل يکي از اصحاب خود مي رفت. در راه که مي رفت، به گياهي رسيد و گياه گفت: «من داروي درد دختر حاکم اين شهر هستم.» حضرت عيسي مقداري از آن را در جيب خودش گذاشت و به منزل آن صحابي رفت. آنجا به حضرت عيسي عرض شد که حاکم گفته: «دخترم مريض است و دکترها نتوانسته‌اند مداوايش کنند. اگر کسي دختر من را مداوا کند، هر چه بخواه، به او مي‌دهم. اگر شما از خدا بخواهيد و خدا به او عافيت بدهد و از پادشاه بخواهيد که به دين حق وارد بشود، بسيار عالي است.» حضرت عيسي گفت: «برو به پادشاه بگو: من مي آيم.» آنجا رفتند و حضرت عيسي7گياه‌ها را جوشاند و داد به او خورد و فردا و پس فردا هيچ اثري نشد. حضرت عيسي از خجالت گذاشت و از شهر بيرون رفت. سال ديگر دوباره عبورش به آنجا افتاد و ديد گياه، همان را مي گويد. گفت:‌«تو پارسال هم همين حرف را زدي و آبروي ما را کم و زياد کردي. امسال ديگر چه مي گويي؟» گفت: «چندين سال است خدا من را براي مداواي اين درد خلق کرده است؛ لکن مأمور نبودم عمل بکنم. امسال مأمورم عمل بکنم.»3
------------------------------
3.؟؟؟؟


اثر کردن هر دارو به دست او است. اگر دکتر مي روي، برخدا توکل كن. دارو هم بايد اجازه داشته باشد تا اثر کند. اگر اين دارو اجازه نداشته باشد، اثر نمي کند. شما دکتر متخصص مي روي، دارو هم همين دارو است که دستور داده؛ لکن دارو مأمور نبوده اثر بکند؛ لذا انسان سزاوار است همه وقت بگويد: خدا. مريض شدي، بگو: خدا؛ دکتر مي روي، بگو: خدا؛ دارو را مي‌خواهي به مريض بدهي، بگو: خدا؛ همه اش خدا. الحمد لله الذي يفعل ما يشاء ولا يفعل ما يشاء غيره 1 همه کاره او است.
------------------------------
1. سپاس خدايي را كه هر كاري كه بخواهد انجام مي دهد و غير از او كسي نيست که هر كاري را كه خواست، انجام دهد. (كافي، ج 2 ، ص 529).