يک داستان از حسابرسي برزخ
يکي از اولياي الهي خواب يکي از مسئولان خيلي زمانهاي دور را ديده بود. حالا نميخواهم بگويم چه کسي. همة شما او را ميشناسيد. گفت: خواب او را ديدم که در بياباني بود که داراي ريگهاي داغ آفتاب خورده بود كه نميشد روي اين ريگها پا بگذاريم. من روي اين ريگها ميدويدم اين طرف و آن طرف تا يک پناهگاهي پيدا كنم. از آن دور، عمارتي به نظرم آمد. به طرف آن رفتم و ديدم خرابهاي است. ايستادم و يک نفر را ديدم که آمد و هيبت او من را گرفت. خيلي ترسيدم. ديدم يک صندلي شکسته آورد و کنار ديوار خرابه گذاشت. بعد زير بغل يک نفر را گرفتند و آوردند روي اين صندلي شکسته نشاندند؛ در حالي كه آن شخص به زحمت خودش را نگه ميداشت و ضعيف و سياه شده بود. بعد پروندههاي اعمالش را آوردند. اين طرف و آن طرف، پروندهها چيده شد و رفت تا بالا. هر مقداري که آوردند، قد آنها هم بلند ميشد. پروندهها رفت تا طرف آسمان. بعد آمدند به او گفتند: «همة اين پروندهها را يک به يک بايد جواب بدهي». ناصري هر روزي يک پروندهاي دارد که بايد جواب آن را بدهد. اين مطلبي نيست که شوخي يا اينکه اغراق باشد؛ عين حقيقت است. صريح قرآن است:
ما يَلْفِظُ مِنْ قَوْلٍ إِلاَّ لَدَيْهِ رَقيبٌ عَتيد؛2
انسان هيچ سخنى را بر زبان نمىآورد، مگر اينكه همان دم، فرشتهاى مراقب و آماده براى انجام مأموريت [و ضبط آن] است.
روز قيامت، وقتي پروندهام را به دست من ميدهند،صريح قرآن است كه انسانها ميگويند:
يَقُولُونَ يا وَيْلَتَنا ما لِهذَا الْكِتابِ لايُغادِرُ صَغيرَةً وَ لا كَبيرَةً إِلاَّ أَحْصاها وَ وَجَدُوا ما عَمِلُوا حاضِراً وَ لايَظْلِمُ رَبُّكَ أَحَدا؛3
و مىگويند: «اى واى بر ما! اين چه كتابى است كه هيچ عمل كوچك و بزرگى را فرونگذاشته، مگر اينكه آن را به شمار آورده است؟!» و [اين در حالى است كه] همه اعمال خود را حاضر مىبينند و پروردگارت به هيچ كس ستم نمىكند.
اين را چه کسي نوشته است؟ حتي شوخيها را هم نوشته اند. خدا ميداند که مينويسند. هر چه از دهن ناصري در بيايد، اين بزرگواران مينويسند. همه ما هم روز قيامت با سواد ميشويم، لذا وقتي پرونده من را به دستم ميدهند، آن را ميخوانم و ميبينم كه همه را نوشتهاند. يک مقدار انسان حواسش را جمع کند. عزيز من! يک مقدار چشمهايمان را بيشتر کنترل کنيم. يک مقداري زبانمان را بيشتر کنترل کنيم. يک مقداري حواسمان را جمع خودمان کنيم. کسي دلش به حال ناصري نمي سوزد. ناصري بايد خودش دلش به حال خودش بسوزد. هر کس به کار خودش است؛ زن و بچه و نوه و همه، هر کس به فکر خودش است. من بايد خودم به فکر خودم باشم.
------------------------------
2. ق: 18.
3. كهف: 49.
|