عزيزِ عزّتبخش
امام خمينى، در همه خصايص و فضايل، بسان خورشيد بود؛ هم نورانى و پر حرارتبود و هم، نور و گرما مىبخشيد؛ اگر شجاع و دلاور بود، امت اسلامى را نيز شجاعت بخشيد، اگر خود ساخته و مهذّب بود، ديگران را نيز به خودسازى فراخواند و ... چون عزيز و بزرگوار بود، دوست داشت ديگران نيز عزّتمند گردند. او عزّت و سربلندى امّت اسلام را، عزّت خويش مىدانست و خداى ناكرده خوارى و زبونى آن را، سرافكندگى خود تلقّى مىكرد و در راه سرافرازى مردم، سر از پا نمىشناخت. او طعم خوش عزّت را چشيده بود و دوست داشت ملّت، شاگردان و حتّى مراجع دينى، بيش از پيش عزيز و سرافراز باشند؛ او در نطق تاريخى خود در بهشت زهرا خطاب به اقشار مختلف مردم فرمود:
... من بايد يك نصيحتى به ارتش بكنم ... ما مىخواهيم كه شما مستقل باشيد، ماها داريم زحمت مىكشيم، ماها خون داديم، ماها جوان داديم، ماها حيثيت و آبرو داديم، مشايخ ما حبس رفتند، زجر كشيدند، مىخواهيم كه ارتش ما مستقل باشد ... ما بايد مستقل باشيم، ملت مىگويد: ارتش بايد مستقل باشد، ارتش نبايد زير فرمان مستشارهاى آمريكا و اجنبى باشد ... ما براى خاطر شما اين حرف را مىزنيم .... «1»
آية الله بهاءالدينى مىگويد:
از خصوصيات امام اين بود كه با شاگردانش جلسه مىگرفت و مسأله شاگرد و استاد در برنامه امام، نبود. با شاگردان مىنشست. جلسه مىگذاشت، گاهى رياست جلسه، با يكى از شاگردانش بود. مىخواهم بگويم: بزرگى روح امام تا اين حد بود. «1»
چنين كارى براى بال و پر دادن به شاگردان و عزت بخشى بدانان، صورت مىگرفت؛ چنانكه از هر گونه حركتى كه به شكلى عزّت آنان را زير سؤال مىبرد، جلوگيرى مىكرد. حجة الاسلام عميد زنجانى در اين باره مىگويد:
امام دوست داشت، طلاب، عفيف و با عزت نفس باشند؛ گاه اتفاق مىافتاد بعضى از آقايان طلاب مىآمدند و اظهار احتياج مىكردند. امام برخورد ملاطفتآميزى نداشت؛ يعنى خوشش نمىآمد طلبهاى اظهار نياز كند ...
دوست داشت همه [هيچ يك از] طلاب و علما، نيازشان را به كسى اظهار نكنند و آن حالت توكّل و عزّتنفس خودشان را حفظ كنند. «2»
روح عزتمند و عزت بخش امام، حتى كوچكترين، بىحرمتى نسبت به مراجع را برنمىتابيد و با تدبير و درايت، كوشش مىكرد، عزت و جايگاه والاى مرجعيت، همچنان محفوظ بماند:
در زمان مرحوم آية الله حكيم، عارف- رئيس جمهور وقت عراق- قصد داشت به نجف بيايد و براى تحقير آية الله حكيم، با دو تن از مراجع ديگر، در حرم امام على عليه السلام، ملاقات كند. آية اللّه خويى پذيرفته بود كه با عارف ملاقات كند به شرط اينكه امام هم بپذيرد. من اين موضوع را با امام در ميان نهادم، لبخندى زد و فرمود: من با اينها ملاقات نكرده و نمىكنم. در ايران هم، سرهنگ مولوى- رئيس ساواك- آمد نزد من و اصرار كرد كه من فقط پنج دقيقه با شاه ملاقات كنم، نپذيرفتم، علاوه بر اين، آقاى حكيم رئيس حوزه است (من چرا با عارف ملاقات كنم) سوم اينكه براى آقاى خويى هم اين كار صلاح نيست! «1»
|