الف- خانواده‏
نقل است كه شخصى به نام اقرع پسر حابس به حضور پيامبر (ص) شرفياب شد. پيامبر (ص) نواده‏هاى عزيز خود- حضرت امام حسن و امام حسين عليهماالسلام- را بر زانو نشانده و گاه به گاه بر صورت آنها بوسه مى‏زد. اقرع- كه اين ملاطفت پيامبر براى او شگفت آمده بود- گفت: «من ده فرزند دارم؛ ولى هرگز آنها را نبوسيده‏ام!» رسول خدا (ص) فرمود: «هر كس به ديگران محبت نكند، محبت نخواهد ديد.» «1»
جابر- از ياران رسول خدا- نقل مى‏كند كه وقتى ابراهيم، فرزند خردسال پيامبر، بيمار شد و از دنيا رفت، رسول خدا او را در آغوش گرفته، نوازش مى‏كرد. و با چشمانى پر از اشك فرمود: «قلبم از غم و اندوه مى‏سوزد و اشكم از غصه مى‏ريزد.» «2»
شعار رهبر اسلام درباره خانواده چنين بود:
احْسَنُ النَّاسِ ايماناً احْسَنُهُمْ خُلْقاً وَ الْطَفُهُمْ بِاهْلِهِ وَ انَا الْطَفُكُمْ بِاهْلى‏. «3»
از مردم، ايمان كسى بهتر است كه اخلاقش بهتر و با خانواده‏اش مهربان‏تر است و من از همه شما با خانواده مهربان‏ترم.
و درباره حضرت زهرا (س) فرمود:
فاطمه پاره تن من است. هر كس او را دوست بدارد، مرا دوست دارد و هر كس با او دشمنى كند، با من دشمنى كرده است. «1»
روايت كرده‏اند كه امام حسن و امام حسين (ع) در خردسالى بيمار شدند.حضرت على و زهرا (س) نذر كردند كه اگر خدا فرزندانشان را شفا بخشد، سه روز روزه بگيرند. خداوند حاجت آنان را روا كرد و آنان نيز بيدرنگ به نذر خود وفا كردند. «2»
همين طور زهراى مرضيه علاقه فراوانى به پدر ارجمندش داشت و چون پروانه گرد شمع وجودش مى‏چرخيد. گاه در جنگ با مشركان به پدر كمك مى‏كرد. در جنگ احد شايع شد كه رسول خدا (ص) را كشته‏اند. حضرت فاطمه (ع) با گروهى از زنان شتابان به ميدان جنگ شتافت تا از سلامتى پيامبر مطمئن شد و نيز گاه مى‏شد كه آذوقه اندك را به پدر اختصاص مى‏داد و او را برخود و فرزندانش مقدم مى‏داشت. «3» روز عاشورا امام حسين (ع) فرزند خردسالش- على اصغر- را در آغوش گرفت؛ ولى يكى از سربازان يزيد تيرى انداخت و او را بر دست پدر شهيد كرد.
سالار شهيدان از اين ماجرا بسيار غمگين شد و از شدت ناراحتى‏ با خدا مناجات كرد و گفت: «خدايا چون تو مى‏بينى، من اين مصيبت را تحمل مى‏كنم.» «1»زراره مى‏گويد: يكى از بستگان امام باقر (ع) بيمار شد و امام كنار او نشسته، از او مراقبت مى‏كرد و اگر كسى مى‏خواست به بيمار نزديك شود، اجازه نمى‏داد و مى‏فرمود: «بيمار ضعيف شده است. اگر دست به او بزنيد، برايش ضرر دارد.» «2» پس از رخداد كربلا، امام زين العابدين (ع) و ديگر بازماندگان شهيدان را به كوفه و مجلس عبيداللَّه بن زياد آوردند. عبيداللَّه با امام سجاد (ع) به طعن و كينه سخن گفت؛ ولى از پاسخ‏هاى دندان شكن و استوار امام به خشم آمد و دستور داد امام را به شهادت رسانند. زينب (ع) با شهامت برخاست و امام سجاد (ع) را در آغوش گرفت و به عبيداللَّه گفت: «اينكه همه مردان ما را كشته‏اى كافى نيست؟! آيا مى‏خواهى آخرين يادگار اهل بيت (ع) را نيز بكشى؟! هرگز نمى‏گذارم چنين كنى مگر نخست مرا بكشى!» عبيداللَّه از اين فداكارى و مهربانى شگفت زده شد و گفت: «پيوند خويشاوندى چه عجيب است! او واقعاً آماده است در راه حفظ فرزند برادرش خود را به كشتن دهد!» آن گاه از اعدام امام صرف نظر كرد.»