ج- روياروى مخالفان‏
دامنه خوش خلقى و حسن سلوك اهل بيت (ع) چنان گسترده بود كه مخالفان اسلام را نيز در بر مى‏گرفت؛ زيرا از قرآن چنين آموخته بودند:
ادْفَعْ بِالَّتِى هِىَ أَحْسَنُ فَإِذَا الَّذِى بَيْنَكَ وَ بَيْنَهُ و عَدَ وَةٌ كَأَنَّهُ‏و وَلِىٌّ حَمِيمٌ (فصلت: 34) بدى را با نيكى پاسخ بده كه ناگاه همان كسى كه ميان تو و او دشمنى است، گويى دوستى صميمى است!
بسيارى از دشمنان اهل بيت در برابر اين خصلت اخلاقى زانو مى‏زدند و از بغض و كينه دست مى‏شستند و به موافق تبديل مى‏شدند و چنين معجزه‏اى اينك نيز از اين خصلت اخلاقى بر مى‏آيد و بايد بر قرآن، آفرين گفت كه چنين اصل پايدارى را به پيروان خويش آموخته است.مردى از شام، كه طرفدار امويان بود، به مدينه آمد و با امام حسن مجتبى (ع) رو به رو شد و تا آنجا كه توانست به ايشان ناسزا گفت. وقتى ساكت شد، امام رو به او كرد و پس از سلام، با تبسم فرمود:
اى پيرمرد! گمان مى‏كنم در شهر ما غريبى و در باره ما به اشتباه افتاده‏اى. هر نيازى دارى، برايت برآورده مى‏سازيم از خوراك و پوشاك گرفته تا جا و مكان استراحت و غيره و تا در اين شهر هستى، ميهمان ما باش!
مرد شامى با مشاهده چنين اخلاقى، با شرمندگى گفت: گواهى مى‏دهم كه تو شايسته امامتى و خدا نيك مى‏داند كه رسالتش را به كه بسپارد. تا اين ساعت تو و پدرت على (ع) نزد من از همه مبغوض‏تر بوديد و اينك كسى نزد من از شما محبوب‏تر نيست. «1» آورده‏اند كه شخصى به حضرت زين العابدين (ع) پرخاش كرد و سخنان ياوه گفت: امام در پاسخ او فرمود:
«اگر من آن گونه‏ام كه تو گفتى، از خدا آمرزش مى‏طلبم و گرنه براى تو آمرزش مى‏طلبم».
مرد شرمنده شد و گفت: فدايت شوم كه پاك و منزهى. پوزش مى‏طلبم. «2»
همچنين نقل شده است كه مردى مسيحى به امام باقر (ع) گفت: تو بقر هستى! امام فرمود: نه؛ من باقرم! مسيحى گفت: مادر تو آشپز است. امام فرمود: آشپزى شغل او بود. مسيحى گفت: تو پسر كنيز سياه و بدزبان هستى! امام پاسخ داد: «اگر تو راست مى‏گويى، خدا مادرم را ببخشايد و اگر دورغ مى‏گويى از تو در گذرد.»!
مرد مسيحى با مشاهده اين بزرگوارى به خود آمد و ضمن اظهار پشيمانى به دين اسلام گرويد. «1»