الف- در برخورد با ستمگران
يكى از صحنههاى زيباى نمايش عزّت و ارجمندى در زندگى پيامبر و ائمه (ع) هنگام رويارويى با ستمگران خيره سر، ترسيم شده است، چرا كه سفيدى در كنار سياهى و نور در برابر ظلمت جلوهاى ديگر دارد.
در صدر اسلام، بت پرستان ستمگر براى خاموش نمودن مشعل هدايت اسلام، به هر شگردى متوسل شدند. آنان با تطميع، تهديد، ايجاد رعب و وحشت و ... در صدد بودند كه پيامبر (ص) را از هدف مقدسش باز دارند. آنها چندين بار نزد ابوطالب، عموى پيامبر رفتند تا توسط او مانع تبليغ پيامبر (ص) بشوند. ابوطالب نيز سخنان آنان را براى پيامبر (ص) بازگو مىكرد. مشركان، گاهى پيشنهاد رياست، اموال فراوان، دختران زيبا و گاه نيز سازش و صلح را مطرح مىساختند و رسول خدا (ص) در برابر همه آن ترفندها ايستاده، از خود بزرگمنشى و عزّت وصف ناپذيرى نشان داد و روزى با جملهاى رسا و پرمعنا، اوج عزّت و بىنيازى خود و ذلّت ستمگران بت پرست را براى هميشه اعلان كرد و به ابو طالب فرمود:
يا عَمِّ وَاللَّهِ لَوْ وَضَعُوا الشَّمْسَ فى يَمينى وَالْقَمَرَ فى يَسارى عَلى انْ اتْرُكَ هذَا الْامْرَ حَتَّى يُظْهِرَهُ اللَّهُ اوْ اهْلَكَ فيهِ، ما تَرَكْتُهُ «1»
اى عمو! به خدا سوگند اگر خورشيد را در دست راست و ماه را در دست چپم قرار دهند كه دست از ترويج اسلام بردارم، چنين نخواهم كرد تا اينكه خدا آن را بر همه پيروز كند يا من در اين راه كشته شوم.پس از تشكيل حكومت اسلامى در مدينه و شروع جنگهاى سهمگيننيز، پيامبر (ص) با اينكه اغلب، دچار تنگناى اقتصادى و تسليحاتى بود، هرگز ذرّهاى ضعف و سستى از خود نشان نداد و در اوج عزّت و سرافرازى، برنامه خويش را به پيش برد تا آنجا كه در كمتر از ده سال، گردنكشان عرب را به تواضع و كرنش واداشت، بطورى كه تراكم هيأتهاى نمايندگى در سال نهم هجرى، به آن «سنة الوفود» يعنى سال هيأتها لقب داد. «1»
رسول اكرم (ص) در نامهاى به كسرى، پادشاه ايران، او را به اسلام دعوت كرد و با اينكه كسرى خود را قدرتى بىرقيب و منطقه حجاز را تحت الحمايه خويش مىدانست، پيامبر خدا (ص) پس از شروع نامه با نام خدا نوشت: مِنْ مُحَمَدٍ رَسَولِ اللَّهِ الى كَسْرى عَظيمِ فارِس و نام خود را بر نام او مقدّم داشت، اين ابراز عزّت و سرافرازى پيامبر (ص) سبب خشم شاه ايران شد، بگونهاى كه نامه آن حضرت را نخواند و پاره كرد و به فرماندار يمن- باذان- نوشت كه پيامبر (ص) را از نبوت خود توبه دهد! و گرنه او را بكشد و سرش را براى كسرى بفرستد! «2»
امير مؤمنان (ع) در جنگ خندق، عمرو بن عبدود را به هلاكت رساند. با اينكه عمرو زرهى قيمتى بر تن داشت و در جنگها مرسوم بود كه قاتل، وسائل شخصى مقتول را تصاحب كند، ولى آن حضرت از روى جوانمردى و عزّت نفس دست به لوازم و زره عمرو نزد. خواهر عمرو وقتى از جريان آگاه شد گفت:
هرگز تأسّف نمىخورم كه برادرم كشته شده است، زيرا قاتل او فردى جوانمرد و باشخصيت است و گرنه تا زنده بودم، برايش اشك مىريختم. «3» پس از ارتحال رسول خدا (ص) و جانشين شدن بعضى از خلفاى غير شايسته، تنها مانعى كه راه تاخت و تاز اسلام زدايى حاكمان بىكفايت را سدّ مىكرد، وجود پرصلابت جانشينان واقعى پيامبر (ص) بود. آنان چون كوهى مقاوم در برابر همه گردبادهاى سهمگين كه با شكلهاى مختلف از سوى خلفا مىوزيد، از حريم اسلام دفاع كردند و هرگز اجازه ندادند كه عزّت و ارجمندى اولياى الهى و مؤمنان واقعى خدشهدار شود و بر عكس، اين دشمن بود كه در ميدان مبارزه با آنها ننگ و ذلت ابدى را به دست مىآورد. تا آنجا كه سرور شهيدان و سالار بهشتيان، پرچم عزّت، مناعت، مردانگى و شرف اهل بيت را براى هميشهدر بلندترين قلّههاى آزاد مردى و حرّيت يعنى شهادت به اهتزاز درآورد و نقش و زمينه اين تابلو را با خونهاى مقدس خود و يارانش ترسيم كرد. او به يزيد و يزيد منشان اعلام كرد:
هَيْهاتَ مِنَّا الدَّنيَّةُ يَأْبى ذلِكَ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الْمُؤْمِنُونَ وَ حُجُورٌ طابَتْ وَ انُوفٌ حَمِيَّةٌ وَ نُفُوسٌ ابيَّةٌ وَ انْ نُؤْثِرَ طاعَةَ اللِّئامِ عَلى مَصارِعِ الْكِرامِ «1»
خوارى از ما دور است و خدا، پيامبر، مؤمنان، دامنهاى پاك و منزّه، انسانهاى با غيرت و اشخاص آزادمنش نيز ما را منع مىكنند از اينكه فرمانبرى پَستان را بر قتلگاه كريمان، ترجيح دهيم.
جالب اين است كه امام حسين (ع) عزّت و سرافرازى را به عنوان خميره و سرشت ذاتى براى اهل بيت (ع) اثبات مىكند و به عبارت ديگر لازمه امامت و جانشينى پيامبر بودن، عزّت و شرافت است و چنين روحيهاى در فرد فرد امامان (ع) به شكل چشمگيرى وجود داشت، بگونهاى كه سفّاكترين دشمنانشان هم جرأتكوچكترين اهانت را به ساحت مقدسشان نداشتند و تمام آنها به آخرين حربه، كه همانا كشتن با زهر يا شمشير بود، متوسّل مىشدند كه با آوردن يك نمونه اين بخش را به پايان مىبريم:
منصور دوانقى، خليفه خونخوار عباسى، بارها قصد جان حضرت صادق (ع) را كرد، گاه و بىگاه، افرادى را به سراغ آن حضرت مىفرستاد و ايشان را به قصد كشتن، به مركز حكومت خود احضار مىكرد، ولى هر بار كه آن حضرت حضور مىيافت، ابهت، معنويت و بزرگوارى آن حضرت مانع از آن مىشد كه خليفه بديشان اهانت نموده يا آزارى برساند، بلكه هر بار از امام (ع) عذر خواهى كرده و با عِزّت و احترام آن حضرت را به منزل باز مىگرداند. «1»
|