ب- اجتماعى
نه تنها افكار، اخلاق، كردار و گفتار پيشوايان معصوم (ع) بر اساس حق و عدالت است و هرگز از اين مدار بيرون نمىروند؛ بلكه مسئوليت تعديل جامعه و اجراى عدالت در هر زمينهاى را نيز به عهده دارند و اصولًا فلسفه راهبردى وجود معصوم اين است كه به انسانها بياموزند چگونه در پندار و گفتار و كردار عدالت در پيش گيرند و از صراط مستقيم پاى بيرون نگذارند و اين وظيفه خطير را با سخن و عمل خويش ادا مىكنند.آنان نخست به تصحيح انديشه مردم و تعديل آن همّت مىگماردند و با القاى عقايد و معارف ناب الهى «تعقّل متعادل» را آموزش مىدهند و مردم را از افراط و تفريط در عقيده باز مىدارند و به همين دليل، آموزههاى حكمتآميز و متين آنان پس از قرآن مجيد ژرفترين و محكمترين معارفى است كه در دسترس بشر قرار گرفته و عدالت فكرى را بيان كرده است؛ چنان كه امير مؤمنان (ع) مىفرمايد:
الَيمينُ وَ الشِّمالُ مَضَلَّةٌ وَ الطَّريقُ الْوُسْطى هِىَ الجادَّةُ. «1»
چپ و راست گمراهى است و راه ميانه، جاده زندگى است.معصومين خود بر راه راست مشى مىكنند. نقل است كه رسول خدا (ص) آيه «انَّ هذا صِراطى مُسْتَقيماً ...» «2» را تلاوت كرد و آن گاه خط مستقيمى كشيد و خطوطى نيز در كنار آن نهاد و فرمود:
اين خط مستقيم، راه توحيد است كه همه پيامبران و پيروانشان بر آن گام مىنهند و خطوط كژ، راه گمراهان است. «3»
و حضرت امام خمينى (ره) مىفرمايد:
اعتدال حقيقى جز براى انسان كامل كه از اول سير تا منتهى النهايه وصول هيچ منحرف و معوج نشده است براى كسى ديگر مقدور و ميسور نيست و آن به تمام معنا خط احمدى و خط محمّدى است. «1» انديشه عادلانه، رفتار عادلانه در همه ابعاد زندگى را در پى دارد و چون انديشه بزرگان معصوم (ع) به تمام و كمال بر عدالت است، رفتار فردى و اجتماعى آنان نيز بر وفق عدالت و راستى محض است و باز به همين دليل آنها براى حكومت و رهبرى شايستهترند و هيچ كس را نمىرسد كه با وجود معصوم، رهبر مردم شود. قرآن مجيد خطاب به پيامبر (ص) مىفرمايد:
قُلْ امَرَ رَبّى بِالْقِسْطِ. (اعراف: 29)
بگو: پروردگارم به عدالت فرمان داده است.بسيار روشن است كه رهبران معصوم بهتر و بيشتر از ديگران اين فرمان را اجرا مىكنند. در روايتى، ابوسعيد خدرى مىگويد: روزى رسول خدا (ص) اموالى را ميان مردم تقسيم مىكرد. مردى از قبيله تميم- كه بعدها جزو خوارج شد- به آن حضرت عرض كرد: «به عدالت تقسيم كن!» پيامبر فرمود:
«واى بر تو! اگر من به عدالت نباشم چه كسى عادل است؟!» «2»
امير مؤمنان درباره اجراى عدالت اجتماعى و ميانه روى به مالك اشتر چنين دستور مىدهد:
بايد از كارها آن را بيشتر دوست بدارى كه نه از حق بگذرد و نه فرو ماند، و عدالت را فراگيرتر بُوَد و رعيت را دلپذيرتر كه ناخشنودى همگان خشنودى نزديكان را بىاثر گرداند، و از خشم نزديكان، خشنودى همگان را زيانى نرساند. «1»
اقتصاد و ميانهروى امامان (ع) هدفمند بود. آنان خواه در مسند حكومت، خواه در گوشه زندان و چه در ميان دوستان و چه در محاصره دشمنان، همواره منادى اعتدال و ميانه روى بودند و در ميدانهاى گوناگون سياسى، اجتماعى، علمى و فرهنگى، نظامى و اقتصادى هيچ گاه از خط مستقيم ميانه روى چهره بر نگرداندند. براى راه يافتن به اين حقيقت به نمونههاى زير مىنگريم:
اميرمؤمنان (ع) به پرچمدارش فرمان مىداد:
پاى خويش را در زمين ميخكوب كن، هنگام نبرد دندانهايت را بر هم بفشر و به آخرين فرد دشمن چشم بدوز! «2»
اما در همين جنگ (صفين) هرگز آب را بر روى دشمن نبست هر چند سربازان معاويه پيشتر چنين كرده بودند. همچنين با اينكه دشمنان او به تعبير رسول خدا (ص) ناكثين، مارقين و قاسطين بودند، ولى امام هرگز جنگى را آغاز نكرد و همواره در حالت دفاع بود و جنگهاى داخلى را ديگران بر آن حضرت تحميل كردند.چون امام على (ع) بر اثر ضربت ناجوانمردانه ابن ملجم بر بستر شهادت بود، به امام حسن مجتبى (ع) فرمود:
او يك ضربت زده است و شما حق داريد يك ضربت به او بزنيد. مبادا به بهانه قتل من، دست به خون كس ديگرى بيالاييد و بدن قاتل مرا هم قطعه قطعه نكنيد. «1» روزى امام صادق (ع) هزار دينار به غلام خود- مصادف- پرداخت تا با آن تجارت كند. مصادف گندم خريد و به مصر برد. چون در مصر گندم كمياب بود، آن را به بهاى دو برابر فروخت. وقتى به مدينه بازگشت و خدمت امام رسيد، امام سود ناعادلانه را نگرفت و تنها سرمايه خويش را گرفت. «2»
با اينكه پس از ارتحال پيامبر تا آغاز غيبت صغرى، همه خلفايى كه بر مسند حكومت نشستند، ناحق بودند و حق مسلّم معصومين عليهم السلام را غصب كردند، امامان براى حفظ مصالح و منافع مسلمانان در برابر بيگانگان دست به اغتشاش و شورش نزدند و هرگز كارشكنى نكردند و با هيچ يك از دول مخالف مسلمانان يا گروههاى شورش همراهى و همكارى نكردند. از سوى ديگر، با خلفا قهر و قطع رابطه نيز نكردند؛ بلكه در بسيارى از مسائل حكومت با آنان مشورت كرده، نظر صائب خويش را ابراز مىداشتند؛ چنان كه اميرمؤمنان در ماجراى جنگ عمر با ايرانيان چنين كرد. «3» البته آن رهبران الهى هيچ گاه از بيان اينكه خلافت حق قانونى و الهى آنان است دريغ نورزيدند و به صراحت باورهاى درست خود را درباره ولايت الهى و امامت بر زبان مىآوردند تا مؤمنان و خردمندان و آيندگان از حقيقت امامت آگاه شوند و اين آموزه صواب به محاق فراموشى نلغزد.
|