الف- ارتباط صادقانه و صميمانه‏
بزرگان معصوم عليهم السلام همه انسانها را بنده خدا و شايسته احترام مى‏دانند و به طور طبيعى با همگان ارتباط برقرار مى‏كنند و در اين ارتباط،براى آنان، اصل، نوعدوستى و صميميت است و هدف، تعامل و همگرايى و همفكرى و خيرخواهى؛ چنان كه پيامبران الهى در نخستين ارتباطى كه در حوزه تبليغ دين با مردم برقرار كرده‏اند، سخن از خيرخواهى، راهنمايى، خداجويى و عدم هرگونه چشمداشت مادى بر زبان آورده‏اند:
وَمَا أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ مِنْ أَجْرٍ إِنْ أَجْرِيَ إِلَّا عَلَى‏ رَبِّ الْعَالَمِينَ. (شعرا: 109) «1»
من براى اين [دعوت‏] هيچ مزدى از شما نمى‏طلبم. اجر من تنها بر پروردگار عالميان است.
پيامبر گرامى اسلام در آغاز دعوت خويش، بدون هيچ تكلّفى، نخست خويشان و نزديكان را به خانه خويش دعوت كرد، به آنان غذا داد و با صراحت و صداقت فرمود كه من از سوى خدا به پيامبرى برگزيده شده‏ام و اينك آماده‏ام آنچه را از خدا دريافت مى‏كنم، به شما ابلاغ نمايم. پس همگى به دين خدا در آييد تا رستگار شويد.اميرمؤمنان (ع) در وصف رسول خدا (ص) چنين مى‏فرمايد:
طَبيبٌ دوّارٌ بِطِبِّهِ، قَدْ احْكَمَ مَراهِمَهُ وَ احْمى‏ مَواسِمَهُ يَضَعُ مِنْ ذلِكَ حَيْثُ الْحاجَةِ الَيْه مِنْ قُلُوبٍ عُمْىٍ و آذانٍ صُمٍّ وَ الْسِنَةٍ بُكْمٍ. «2»
او طبيبى بود كه با طبابت خويش در پى بيمار مى‏گشت تا هر جا نياز افتد، آن را به كار برد و دلهاى كور و گوشهاى كر و زبانهاى لال را درمان بخشد.اخلاق خوش، مهربانى و دلسوزى پيامبر- كه به ارتباط صميمى با مردم مى‏انجاميد- مهم‏ترين علّت نفوذ سخن او در دل مردم و گسترش‏ سريع اسلام بود؛ چنان كه قرآن مجيد مى‏فرمايد:
فَبِمَا رَحْمَةٍ مِنَ‏اللّهِ لِنتَ‏لَهُمْ وَ لَوْ كُنتَ فَظّاً غَلِيظَ الْقَلْبِ لَانفَضُّوا مِنْ حَوْلِكَ (آل عمران: 159)
به [بركت‏] رحمت الهى، در برابر مردم، نرم و مهربان شدى و اگر خشن و سنگدل بودى، از پيرامونت پراكنده مى‏شدند.
تاريخ سراغ ندارد كه كسى از رفتار و گفتار پيشواى معصوم رنجيده يا به ستوه آمده باشد مگر تبهكاران و نابكاران كه خفاش صفت از نور و خورشيد گريزانند. عموم مردم حتى نامسلمانان همواره با اخلاق كريمانه توأم با ادب و احترام معصومين عليهم السلام رو به رو شده‏اند و چه بسا تحت تأثير همين روحيات عالى قرار گرفته و مسلمان شده‏اند. امام صادق (ع) نقل مى‏فرمايد:
روزى اميرمؤمنان (ع) با نامسلمانى همسفر شد. در راه به گفت و گو پرداختند. مرد از امام پرسيد: «مقصد شما كجاست؟» پاسخ داد: «كوفه». وقتى به نقطه‏اى رسيدند كه راه كوفه جدا مى‏شد، امام همراه او آمد و به سوى كوفه نرفت. پرسيد: «مگر شما آهنگ كوفه نداشتيد؟» فرمود: «آرى، آهنگ كوفه دارم؛ ولى حق همسفرى و همسخنى ايجاب مى‏كند كه شما را بدرقه كنم. اين، دستور پيامبرما است.» مرد نامسلمان از اين رفتار پسنديده بسيار متأثر شد و همانجا اسلام آورد. «1»
همچنين نقل است كه روزى مردى مسيحى با حضرت امام باقر (ع) روبرو شد و با كنايه و بى ادبى به ايشان گفت: «آيا تو بقرى؟» «2» امام فرمود: «نه‏ من باقرم.» گفت: «تو پسر زنى هستى كه آشپز بود؟» امام فرمود: «اينكه ننگ و عار نيست. شغلش اين بود.» گفت: «مادرت زنى سياه و بد زبان بود!» امام فرمود:
«اگر تو راست مى‏گويى، خداوند او را ببخشايد و اگر دروغ مى‏گويى، از گناهت بگذرد كه به بى گناهى تهمت مى‏زنى.»
اين برخورد حكيمانه و كريمانه امام، انقلابى در دل مرد مسيحى به پا كرد كه نه تنها از بى ادبى خود سر افكنده شد، بلكه به آرمان و عقيده راستين حضرت امام باقر (ع) ايمان آورد و مسلمان گشت. «1»