نقش خانواده‏
در شكل‏گيرى بيمارى اسكيزوفرنيا عوامل متعددى مانند عوامل وراثتى، زيستى و روان پويايى ذكر شده است كه در ميان آنها نقش خانواده از اهميّت ويژه‏اى برخوردار است، و از سال‏ها پيش روان‏شناسان، متخصصان و محققان امور انسانى، اهميّت روابط خانوادگى، جو خانواده و نيز خصوصيات پدر و مادر را در ارتباط با اين بيمارى و اختلال مورد تأكيد و بررسى قرار داده‏اند.
هرى استاك ساليوان كه از مهم‏ترين نظريه پردازان در اين زمينه است در سال 1953 به اين نتيجه رسيد كه اين آسيب نتيجه غير مستقيم رابطه اولياء با كودكان خود است؛ يعنى به كودك‏
آسيب شناسى خانواده، ص: 93
اجازه برقرارى الگوهاى ارتباطى سالمى كه اضطراب را برطرف مى‏كند، نمى‏دهند. به نظر ساليوان كودك مضطرب از روابط فردى خود با والدينش، تفسير درستى ندارد، بنابراين، به تدريج معيار واقعى را در اين روابط از دست مى‏دهد.خانم دكتر فريدا فرام رايكمن كه روابط ناسالم مادر را مسئول ايجاد اسكيزوفرنيا در كودكان مى‏دانست، اصطلاحى تحت عنوان «مادر اسكيزوفرنيازا» ابداع كرد و بر اهميت اين ارتباط تأكيد كرد.سه پژوهشگر با نام‏هاى كازانين، نايت و سيج سال 1934 ميلادى، تحقيقى درباره چهل و پنج بيمار اسكيزوفرنيك انجام دادند، به اين نتيجه رسيدند كه 60 درصد اين بيماران مادرهاى به شدت طرد كننده يا محافظت كننده داشته‏اند و دسپرت در سال 1942 گزارش داد كه مادرهاى كودكان اسكيزوفرنيك، پرخاشگر، مضطرب، خجول و اغلب بين احساس خشم و محبت در نوسان هستند و به اصطلاح دوسوگرايى احساسى دارند.تحقيقات انجام شده ديگر نيز تأييد مى‏كند كه مادران بيماران اسكيزوفرنيك اغلب، كامل‏طلب، حق به جانب، تسلط جو، كنترل كننده نسبت به تمايلات كودكان خود، بى تحمل، بى‏تفاوت و سرد و در عين حال فداكار هستند و رابطه بين پدر و مادر آنها ناسالم است و غالباً بچه‏هاى خود را بيش از اندازه محافظت مى‏كنند. البته پدران آنها نيز به اندازه مادران دچار نابهنجارى‏هاى روانى هستند و نسبت به كودكان خود خشن، مداخله‏گر، سلطه‏جو، پرخاشگر، عصبى، خودخواه، سرد، طرد كننده و بى اعتنا هستند. «1»