سيره معصومين عليهم السلام
پيامبر بزرگوار اسلام صلى الله عليه و آله، با اين كه خود، شاخصترين الگوى فضائل اخلاقى بود، گاه و بىگاه با بعضى افراد، شوخىهاى زيبا و نمكين مىكرد، ليكن در عين حال، پا را از چارچوب حقّ بيرون نمىنهاد و در شوخىهايش جز شادكردن دلهاى مردم و زدودن غبار غم و اندوه از سيماى آنان، هدف ديگرى را تعقيب نمىكرد؛ او خود در اين باره مىفرمود:
«انّى لَأَمْزَحُ وَ لا أَقُولُ إِلَّا حَقّاً» «1»
همانا من شوخى مىكنم، ولى چيزى جز حق نمىگويم.
زنى كه او را امّ ايمن مىگفتند، خدمت پيامبر صلى الله عليه و آله رسيد و عرض كرد:
همسرم شما را به منزل دعوت كرده است. آن حضرت فرمود: شوهرت، همان كه در چشمش سفيدى است؟ زن (كه متوجّه منظور پيامبر صلى الله عليه و آله نشده بود.) عرض كرد: نه به خدا سوگند! در چشم او سفيدى نيست.
حضرت فرمود: چرا (من مىدانم!) در چشمش سفيدى است. زن دوباره عرض كرد: نه به خدا سوگند!
آنگاه حضرت با تبسّم فرمود: عنبيّه چشم همه مردم سفيد است. «2»
همچنين نقل شده كه آن حضرت، پيرزنى فرتوت را ديد كه دندانهايش ريخته بود. فرمود: آگاه باشيد كه پيرزنان بىدندان، وارد بهشت نخواهند شد.پيرزن گريان و اندوهگين شد. حضرت كه متوجّه حال او بود، علّت گريهاش را پرسيد. عرض كرد: اى رسولخدا! من بىدندان هستم. حضرت خنديد و فرمود:
«بله! تو با اين حال وارد بهشت نخواهى شد.» (بلكه اوّل جوان مىشوى و دندانهايت مىرويد، آنگاه به بهشت مىروى. «3»)
همچنين، رسول خدا صلى الله عليه و آله گاهى مطلبى به خردسالان مىفرمود و سپس به شوخى مى گفت:
«لا تَنْسَ يا ذَا الْأُذُنَيْنِ» «1»
اى صاحب دو گوش! فراموش مكن.
بديهى است اين مقدار مزاح، نهتنها مفسدهاى ندارد، بلكه سبب مىشود كه محبّت و صميميّت در بين مردم بيشتر شود و اندوه و ناراحتى ناشى از مشكلات زندگى،- كه موجب كسالت روحى شده و نشاط و اميد آدمى را تحت تأثير خود قرار مىدهد- برطرف گردد. مطالعه دقيقتر سيره معصومين عليهم السلام نشان مىدهد كه آنان نهتنها خود مزاح مىكردند، بلكه برخوردشان بهگونهاى بود كه ديگران نيز جرأت مىيافتند تا با آن بزرگواران شوخى كنند. صُهَيْب از اصحاب رسول خدا صلى الله عليه و آله بود. او مدّتى به درد چشم مبتلا شد. روزى حضرت او را در حال خرماخوردن ديد. به او فرمود: با آن كه چشمت درد مىكند، خرما مىخورى؟ صُهيب عرض كرد: با آن طرف كه درد نمىكند مىخورم! آن حضرت طورى تبسّم كرد كه دندانهاى ايشان مشاهده مىشد. «2»
نُعَيْمان نيز از ياران شوخطبع رسول خدا صلى الله عليه و آله بود. روزى عربى را ديد كه مشكى پر از عسل به همراه دارد. او را درب خانه پيامبر صلى الله عليه و آله آورد و عسل را از او گرفته و به يكى از اهل خانه داد. مرد عرب را هم بر درِ خانه نشانيد و خودش رفت. پس از مدّتى مرد صدا زد: اى اهل خانه! اگر قيمت عسل حاضر نيست، خودِ عسل را به من برگردانيد! رسول خدا صلى الله عليه و آله متوجّه ماجرا شده، فورى قيمت آن را پرداخت و وقتى نعيمان را ديد به او فرمود: چرا چنين كردى؟ عرض كرد:
من مىدانستم كه شما عسل دوست داريد و پولى هم كه با آن قيمت عسل را بپردازم، نداشتم. حضرت تبسّم نمود و اظهار ناراحتى نكرد. «1»
گاهى نيز در اين مطايبات، مقابله به مثل مىكردند، يعنى به شوخىكننده پاسخى مناسب مىدادند. براى مثال روزى پيامبر صلى الله عليه و آله و حضرت امير عليه السلام خرما مىخوردند. هر خرما كه پيامبر صلى الله عليه و آله مىخورد، دانهاش را نزد حضرت امير عليه السلام مىنهاد. وقتى خرماها تمام شد، همه دانهها نزد ايشان بود در اين هنگام پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: هر كه دانه او بيشتر است، پرخور است. حضرت امير عليه السلام نيز پاسخ داد: هر كه خرما را با دانه خورده، پرخور است. پيامبر صلى الله عليه و آله خنديد و هديهاى به ايشان داد. «2»
همچنين روزى على عليه السلام در مسجد نماز مىخواند. شخصى بلندقد به شوخى نعلين آن حضرت را برداشت و در جاى بلندى نهاد و خود در كنار ستونى به نماز ايستاد، ايشان كه چنين ديد، قدرى مكث كرد تا او به تشهّد نشست. آن گاه جلو آمد، ستون مسجد را برداشته و دامن لباس او را در زير ستون نهاد و نعلين خود را برداشت و آهنگ رفتن كرد. آن مرد نماز را تمام كرد. همين كه خواست برخيزد، ديد لباسش زير ستون است، به امام التماس كرد تا او را نجات داد. «3»
|