خلق عبادى‏
وقتى انسان، تعلّقات غير خدايى را ترك گفته، دل را متوجّه خدا كند، بتدريج در كانون دلش آتش عشق الهى فروزان مى‏گردد و اينجاست كه «خُلق عبادى» پيدا مى‏كند.منظور از «خُلق عبادى» اين است كه انسان به درجه‏اى از اعتلاى روحى برسد كه همه حركات و سكنات او رنگ عبادت به خود بگيرد. در اين صورت افعال او جز واجب و مستحب نخواهد بود، زيرا كارهاى مباح وقتى با نيّت عبادت و براى رضاى خدا انجام شوند ارزشمند و مستحب مى‏گردند.انسان اگر خلق عبادى پيدا كرد، نه از روى بيم يا اميد، بلكه از روى حبّ و عشق، خدارا عبادت مى‏كند، در نتيجه از عبادت لذت مى‏برد، روحش با عبادت، بر جسم چيره مى‏شود و به سوى كانون نامرئى هستى به پرواز درمى‏آيد، در جذبه‏هاى شوق، جلوه خدا را مشاهده مى‏كند و دلش مجذوبِ آن جمال مطلق مى‏گردد. ديگر براى عبادت، شب و روز نمى‏شناسد، زيرا همه جا و همه وقت او سرشار از روشنايى است.
شب مردان خدا روز جهان‏افروز است
دوستان را به حقيقت شب ظلمانى نيست‏

على عليه السلام در مناجاتى، عبادت خود را چنين توصيف مى‏كند: «ما عَبَدْتُكَ خَوْفاً مِنْ نارِكَ وَ لا طَمَعاً فى‏ جَنَّتِكَ، بَلْ وَجَدْتُكَ اهْلًا لِلْعِبادَةِ فَعَبَدْتُكَ» «1»خداوندا! من تو را به خاطر بيم دوزخت يا طمع در بهشتت پرستش نكرده‏ام بلكه تو را شايسته عبادت يافتم و عبادت كردم.اين اعلا مرتبه كمال و تقرّب است كه در سايه يافتن «خلق عبادى» حاصل مى‏شود و تنها نصيب بندگان خاصّ خدا مى‏گردد و درك فهم آن از حوصله ادراك اشخاص عادى بيرون است. حضرت على عليه السلام، شب زنده‏دارى اين قبيل افراد را چنين وصف فرموده: «فَأَمَّا اللَّيْلُ فَصافُّونَ أَقْدامَهُمْ تالينَ لِأَجْزاءِ الْقُرانَ يُرَتِّلُونَهُ تَرْتيلًا يُحَزِّنُونَ بِهِ انْفُسَهُمْ وَ يَسْتَثيرُونَ بِهِ دَواءَ دائِهِمْ ... فَهُمْ حانُونَ عَلى‏ اوْساطِهِمْ، مُفْتَرِشُون لِجِباهِهِمْ وَ أَكُفِّهِمْ وَ رُكَبِهِمْ وَ أَطْرافِ أَقْدامِهِمْ، يَطْلُبُونَ إِلَى اللَّهِ تَعالى‏ فى‏ فَكاكَ رِقابِهِمْ» «2»

شبها، بر پا ايستاده، آيات قرآن را با آرامى تلاوت مى‏كنند و [با دقّت در معانى آنها] اندوهى عارفانه در دل ايجاد مى‏كنند و داروى درد خويش را آن مى‏جويند ... كمرها را به عبادت، خم كرده پيشانيها، كف دستها، زانوها و سرانگشتان پا را به خاك مى‏سايند و از خداوند آزادى خويش را مى‏طلبند.وقتى عبادت خداوند، جزء اخلاق انسان شد، توجّه انسان از غير خدا منصرف شده يكسره به ذات اقدس الهى معطوف مى‏گردد. همين انصراف از غير و توجّه دائمى به خداوند، ريشه رذايل را در درون آدمى مى‏خشكاند و زمينه را براى پرورش فضايل گوناگون فراهم مى‏سازد؛ زيرا عبادت كننده حقيقى، تلاش مى‏كند تا خود را به معبود و معشوق حقيقى‏اش- خداوند متعال- شبيه سازد و از اين طريق، پرتوى از صفات جمال و جلال او را در خويش منعكس كند.همچنين هرگاه انسان براى كسى تا آن اندازه كرنش كند كه در برابر او به خاك افتد و سجده كند به يقين در برابر فرمان‏هاى او نيز تسليم خواهد بود. به عبارت ديگر، خضوع در حدّ پرستش و ستايش نامحدود نمى‏تواند از اطاعت و تسليم در برابر فرمان معبود جدا باشد، از اين رو اگر انسان به روح عبادت واقعى واقف شود و به آن استمرار بخشد بزرگترين گام را در مسير اطاعت خداوند، انجام نيكى‏ها و پرهيز از بديها و در يك كلام، خودسازى و تكامل خويش برداشته است و چنين عبادت توأم با اطاعتى بويژه اگر دائمى باشد، رمز تكامل و تقرّب آدمى است.