6 و 7- تولّى و تبرّى‏

اساس آفرينش بر «عشق و محبّت» پى‏ريزى شده است؛ در حديث قدسى آمده كه پروردگار يكتا فرموده است: «كُنْتُ كَنْزاً مَخْفِيّاً فَاحْبَبْتُ انْ اعْرَفَ فَخَلَقْتُ‏الْخَلْقَ لِكَىْ اعْرَفَ» «1»من‏گنج پنهانى بودم و دوست داشتم كه شناخته شوم، از اين رو آفريده‏ها را آفريدم تا شناخته شوم.مرحوم ملّا صدرا در اين باره مى‏گويد: «مراتب عشق، عين مراتب وجود است؛ هر جا وجود، قوى است، آنجا عشق قوى و كامل است و هر جا وجود، ضعيف است ظهور عشق، ضعيف خواهد بود و عشق با هستى، مساوق و ملازم بلكه متحد است.» «2»
در ازل پرتو عشقش ز تجلّى دم زد
عشق پيدا شد و آتش به همه عالم زد

جلوه‏اى كرد رخش ديد مَلَك عشق نداشت
عين آتش شد از اين غيرت و بر آدم زد

حافظ
اسلام نيز- كه تنها دين مقبول آفريدگار است- چيزى جز عشق و محبت نسبت به خدا و دوستان خدا و دشمنى با ضدّ خدا نيست، چنان كه امام باقر عليه‏السلام فرمود: «هَلِ‏الدّينُ الَّاالْحُبُّ وَالْبُغْضُ» «1»
آيا دين، جز دوستى و دشمنى است؟از اين رو، هر چه انسان مؤمنتر باشد، عاشقتر است و سراپاى وجود مؤمنان واقعى را عشق به خدا پر كرده است: «... الَّذينَ امَنُوا اشَدُّ حُبّاً لِلَّهِ ...» «2»آنان كه ايمان آورده‏اند، شديدترين علاقه را به خدا دارند.از سوى ديگر، عشق به خدا و هر چه متعلق به او و در راه او و براى اوست، به درگيرى با هر چه ضدخداست مى‏انجامد، «تبرّى‏» فرع «تولّى‏» و سايه به سايه او خود نمايى مى‏كند و تولّى بدون تبرّى معنا ندارد، چنان كه تبرّى منهاى تولّى، بى‏پايه است.بدين سبب يكى از بزرگان گفته است:نيمى از كلمه توحيد (لااله‏الّااللّه) نفى و نيم ديگر، اثبات است تا دانسته شود كه نصف ايمان، دوستى و نصف ديگرش، دشمنى است.» «3»و بدين سان، «تولّى و تبرّى» از اصول خدشه‏ناپذير سياست دينى محسوب مى‏شود و كسى حق ندارد ضرورت آن را انكار كند، يا در اعتقاد و عمل به آن سستى ورزد.