الف- تئورى‏
جاه طلب نخست بايد بينديشد كه اگر بر فرض، در كوتاه مدّت نيز به آرزوى خويش برسد و چند صباحى در ديدگان مردم جلوه كند، در نهايت، قدرت پوشالى و ظاهرى او رو به افول گذاشته، بطور قطع، زوال خواهد يافت. در آن زمان تنها وزر و وبال و پيامدهاى ناهنجار جاه طلبى بر دوشش سنگينى خواهد كرد، چرا كه با پرداختن به سراب قدرت و شوكت كاذب و خيالى، از تكامل واقعى و كسب كمالات روحى و انسانى بازمانده و نقد هستى را در برابر متاعى پوچ به تاراج داده است. به نوشته امام راحل (ره):... نفس رياست طلب، اگر قطرى را در زير پرچم اقتدار درآورد، متوجّه قطر ديگر گردد و اگر تمام كره زمين را در تحت سلطنت درآورد، ميل آن كند كه پرواز به كرات ديگر كند و آنها را متصرّف [گردد] ولى بيچاره نمى‏داند فطرت، چيز ديگر را طالب است؛ عشقِ جبلّىِ فطرى، متعلّق به محبوبِ مطلق است، تمام حركاتِ جوهرى و طبيعى و ارادى و جميع توجّهات قلبى‏ و تمايلات نفسانى، به جمال زيباى جميل على الاطلاق است و خود آنها نمى‏دانند و اين محبّت و اشتياق و عشق را- كه بُراق معراج و رفرفِ وصول است- در غير مورد خود، صرف مى‏كنند و آن را تحديد و تقييد بيجا مى‏نمايند. «1»
دوّم بايد در فرجام جاه طلبان تاريخ انديشيد و از سرنوشت نكبت بار آنان پند گرفت؛ پايان كار كسانى چون قارون، فرعون، بلعم باعورا- كه سردمداران سه محور زر و زور و تزوير بودند- و در مقامِ نخستِ سيه روزى و تيره بختى، جاى گرفتند و لعن و نفرين خدا، فرشتگان و خردمندان را بدرقه راه خود كردند.سوم‏اينكه ميان اقبال ظاهرى مردم‏و نظر خاصّ الهى- كه‏شامل حال وارستگان است- مقايسه كند و بسنجد كه كدام يك ارزنده‏تر و پاينده‏تر است؛ نظر و عنايت خدا- كه از طريق ترك جاه طلبى و خودسازى به دست مى‏آيد- يا اقبال و توجه مردم، كه ممكن است با رياست طلبى به چنگ آورد؟ چنين شخصى، اگر خردش دچار اختلال نگشته باشد، در مى‏يابد كه اين دو هرگز قابل مقايسه نيستند تا چه رسد به اينكه اين را بر آن ترجيح دهد!چهارم- باور داشته باشد كه گردونه امور دنيا بر محور اراده خدا مى‏چرخد و او هر كس را بخواهد بر تخت عزّت يا خاك مذلّت مى‏نشاند: «قُلِ اللَّهُمَّ مالِكَ الْمُلْكِ تُؤْتِى الْمُلْكَ مَنْ تَشاءُ وَ تَنْزِعُ الْمُلْكَ مِمَّنْ تَشاءُ وَ تُعِزُّ مَنْ تَشاءُ وَ تُذِلُّ مَنْ تَشاءُ ...» «2»بگو: بار الها! مالك حكومتها تويى؛ به هر كس بخواهى، حكومت مى‏بخشى؛ و از هر كس بخواهى، حكومت را مى‏گيرى؛ هر كس را بخواهى عزّت مى‏دهى؛ و هر كه را بخواهى خوار مى‏كنى.