ارزش زندگىِ اجتماعى

در سومين پرسش كه مطرح مى شود، مى گوييم: آيا اجتماعى زيستن، چه ارزشى دارد؟ و متقابلاً، كناره گيرى از اجتماع و رهبانيت، از نظر اخلاق اسلامى حكمش چيست؟
براى پاسخ به اين پرسش، بايد اجتماعى زيستن و كناره گيرى از جامعه يا رهبانيت را
? صفحه 27?
تحليل كنيم. چه عواملى موجب گرايش انسان به جامعه مى شود و چه عواملى انسان را به گوشه گيرى وانزوا وادار مى كند؟
اجتماعى زيستن و تقويت پيوندهاى اجتماعى يا اعتزال و انزوا، هيچ كدام ارزش ذاتى ندارند، بلكه ارزش خود را از عوامل و ريشه هاى ديگرى مى گيرند. از اين رو، ما براى تعيين و تحديد ارزش هر كدام ناگزير از بررسىِ علل و عوامل هر يك از آن دو خواهيم بود.
عواملى را كه گرايش به زندگى اجتماعى را در انسان برمى انگيزند، مى توان به چند دسته تقسيم كرد:
ـ دسته اول، عوامل غريزى اند؛ مانند غريزه جنسى. هر فردى از آن جا كه تكويناً تمايل به جنس مخالف دارد، خواه و ناخواه، به او نزديك مى شود، با او معاشرت و مباشرت مى كند و زندگى اش را با زندگىِ او پيوند مى دهد.
البته زندگىِ خانوادگى با زندگىِ اجتماعى، به يك معنا، دو اصطلاح متفاوتند؛ ولى در يك مفهوم وسيع تر، زندگىِ خانوادگى، در واقع، خود شكلى از زندگىِ اجتماعى است؛ بلكه هسته هاى اوليه و ريشه و اساس زندگىِ اجتماعى را ـ چنان كه بعضى از نظريات جامعه شناسى كه تا حدود زيادى مورد تأييد قرآن كريم است، اظهار داشته اند ـ خانواده تشكيل مى دهد.
البته هيچ يك از سطوح زندگىِ اجتماعى و جريانات و مقاطع تاريخى، تك عاملى نيستند، بلكه پيوسته، عوامل مختلفى در ايجاد آن ها نقش دارند؛ ولى اين فرض غلطى نيست كه گفته شود: دو فرد، زندگىِ مشتركشان را براساس غريزه جنسى بنا بگذارند و غريزه جنسى، عامل زندگىِ جمعى آن دو باشد.
ـ دسته دوم، عوامل عاطفى اند كه موجب گرايش به اجتماع و پيوند دادن زندگىِ يك فرد با افراد ديگر مى شوند. در بحث عواطف گفتيم كه انسان به طور طبيعى، ميل دارد كه به انسان هاى ديگر نزديگ شود و با آن ها انس بگيرد و مخصوصاً عواطف خانوادگى، موجب بقا و دوام زندگىِ خانوادگى مى شود.
ـ دسته سوم، عوامل عقلى اند كه از عوامل ديگر، وسيع تر و جنبه اختيارى آن ها بيش تر است.
انسان با عقل خود درك مى كند كه به تنهايى قادر به تأمين نيازمندى هاى زندگىِ
? صفحه 28?
خويش نيست. هم در تأمين نيازهاى مادى مثل لباس، مسكن و غذا احتياج به همكارىِ ديگران دارد و هم در تأمين نيازهاى معنوى. تكامل معنوى و تأمين نيازمندى هاى مادىِ انسان در گرو زندگىِ اجتماعى است و اگر جامعه نباشد، علاوه بر لنگ ماندن زندگى مادىِ فرد، تعليم و تربيتى هم وجود ندارد و رشد معنوى و اخلاقى هم تحقق نمى يابد و از اين جا است كه عقل به لزوم معاشرت با ديگران، پيوند دادن زندگى به زندگىِ ديگران و تعاون و همكارى با آنان در رفع مشكلات زندگى حكم مى كند.
عوامل نامبرده، مهم ترين عواملى است كه انسان را به انتخاب زندگىِ جمعى وادار مى كند؛ اما نقش اين عوامل، در همه افراد، يك سان نيست. كسانى هستند كه زندگىِ جمعى را تنها براى تأمين نيازهاى مادىِ خود مى خواهند و توجهى به معنويات ندارند و برخى ديگر، اصالتاً توجه به معنويات دارند و براى تأمين نيازهاى معنوى، به جامعه دل مى بندند و به زندگىِ جمعى گرايش پيدا مى كنند. اينان بيش تر در اين انديشه اند كه در جامعه، از علوم، رفتار و تجربه هاى ديگران استفاده كنند و از آن ها در راه تكامل معنوى شان بهره بگيرند، به گونه اى كه اگر اين عامل نبود يا اين مصلحت به خطر افتد، حاضرند دست از زندگىِ اجتماعى بكشند يا آن را محدود كنند. برخى نيز بيش تر تحت تأثير عوامل عاطفى اند و بعضى ديگر، نقش اين عوامل در آن ها ضعيف است و هم چنين تأثير عامل غريزى نيز در افراد، متفاوت است.
بنابراين، ارزيابىِ اجتماعى زيستن، تابع تأثير عوامل و انگيزه هايى است كه انسان را به زندگىِ اجتماعى يا كناره گيرى از آن وادار مى كند. پس بايد نخست، تأثير اين عوامل را بررسى كرد و طبيعى است كه اظهار نظر درباره اين گونه مسائل، با وجود عوامل متعدد و نقش هاى متفاوتى كه دارند، بسيار دشوار و پيچيده است. آن جا كه رفتار انسان، داراى يك عامل است، كم و بيش، مى توان آن را محاسبه و ارزش گذارى كرد؛ اما در اعمال و رفتارهاى پيچيده انسان، كه عوامل مختلفى در ظهور آن ها دست به دست هم مى دهند، در هم اثر مى گذارند و ارزش يكديگر را تحكيم يا خنثى مى كنند، ديگر به سادگى نمى توان ارزش آن ها را بررسى و قضاوت كرد كه سرانجام، اين گونه اجتماعى زيستن چگونه ارزشى دارد و آيا در مجموع، مطلوب است يا نامطلوب؟ بسيارى از محاسبات بايد دقيق انجام بگيرد تا پاسخ درستى به پرسش بالا داده شود.
? صفحه 29?
ارزش گذارى در اين موارد، نسبى است و در بينش اسلامى، هيچ ارزش مطلقى براى زندگىِ اجتماعى يا كناره گيرى از جامعه، نمى توان در نظر گرفت. اين كه مى گوييم: ارزش گذارى در اين موارد، نسبى است نه به اين معنا است كه تابع نظر و سليقه افراد است، بلكه معنايش اين است كه ارزش آن، تابع شرايط مختلف زمانى، اوضاع گوناگون اجتماعى و انگيزه ها و عوامل ديگر است.
به بيان ديگر، چون عوامل مختلفى در ارزيابىِ زندگىِ اجتماعى نقش دارند، نمى توان فرمول ثابتى براى آن ارائه داد نه اين كه صرف تغيير زمان يا موقعيت جغرافيايى يا اختلاف سليقه ها باعث اختلاف ارزش ها مى شود، بلكه چون عوامل، شرايط و انگيزه هاى زندگىِ اجتماعى، مختلفند، ارزش ها هم به تبع آن ها متفاوت خواهند بود. يك دسته از عوامل و شرايط هستند كه اگر جمع شوند، در هر وقت و هر جا و نسبت به هر كسى، ارزش مثبت خواهند داشت و دسته ديگرى، داراى ارزش منفى خواهند بود.
مهم ترين عامل ارزش گذارى در مسائل اخلاقى، نيت و انگيزه انسان است. حتى يك كار كاملا مشخص، ممكن است با دو انگيزه متضاد انجام بگيرد: يك انگيزه، بسيار خوب و يك انگيزه، بسيار بد. هيچ كارى را با صرف نظر از انگيزه انجام آن نمى توان ارزش گذارى كرد. اين حقيقتى است كه در بسيارى از فلسفه هاى اخلاق، مورد غفلت قرار گرفته است.
بر اساس برداشتى كه ما تاكنون داشته ايم و نيز تأييد آيات و روايات، دست كم، نيت و انگيزه را، كه از عوامل عمده انجام كار است، نبايد در ارزش گذارىِ رفتارهاى اجتماعى، ناديده گرفت. البته عامل مؤثر در ارزش كار، منحصر در نيت نيست. ممكن است كسى هدف و نيتش خوب باشد، اما راه تحقق بخشيدن به آن را نداند و كار را به گونه اى انجام دهد كه حتى موجب ضرر مادى و معنوىِ خودش يا ديگران شود. پس صرف حسن نيت، به تنهايى ملاك ارزش گذارى نيست؛ ولى ناديده گرفتن آن نيز در ارزش گذارىِ كار، درست نيست و انسان را از حقيقت دور مى سازد.
گاهى انسان منافع زندگىِ اجتماعى را در نظر مى گيرد و بدون توجه به عوامل ديگر، به زندگى اجتماعى، ارزش مطلق مى دهد. در رژيم گذشته، يكى از مسائلى كه در جامعه ما بسيار رايج بود و قضاوت هاى مختلفى درباره آن مى شد، معاشرت زن ها با مردها بود. خوش رفتارى با همه طبقات و گروه ها ارزشى بود كه از فرهنگ غرب وارد فرهنگ ما
? صفحه 30?
شده بود. در بين روشن فكران و غرب زده ها جا باز كرده بود كه انسان بايد با هر انسان ديگرى گرم و خوش رفتار باشد و در اين جهت، فرقى بين مرد و زن نيست. زن هم بايد با هر مردى گرم بگيرد، همين طور كه با زن هاى ديگر شوخى مى كند، با مردان هم شوخى كند. به هر حال، از ديد آنان اين، يك ارزش است كه انسان ها، اعم از زن و مرد، بايد به همديگر محبت و انس داشته باشند و با هم خوش باشند. اين فكر، از يك ريشه فلسفى و فرهنگ عميق، سرچشمه مى گيرد و هنگامى كه آن مبانىِ فكرى، وارد مغز افراد شد، اين نتايج را به بار خواهد آورد و مثلاً، معاشرت زن نامحرم با مرد بيگانه، ارزش خواهد بود. در اين صورت، اگر مهمان بيگانه اى وارد خانه شد و همسر صاحبخانه به استقبال او نيامد و با او دست نداد و پذيرايى نكرد، رفتار او ضد ارزش تلقى مى شود و خود او متهم مى شود به اين كه آداب اجتماعى را نمى داند، معاشرتى نيست و جامعه گريز است.
آرى، هنگامى كه اين انديشه، به عنوان يك اصل كلى و غيرقابل استثنا پذيرفته شد كه همه افراد انسان، سلول هاى يك پيكرند و بايد با يكديگر هماهنگ باشند و با هم بجوشند و نبايد از هم كناره گيرى كنند، چنين انديشه اى در عمل، اين نتيجه را به بار مى آورد و چنين ارزش هايى را ايجاد مى كند. آن گاه، كناره گيرىِ زنى نامحرم از مردى نامحرم، مى شود ضد ارزش، و گرم گرفتن و معاشرت و خوش و بش كردن و شوخى كردن با او مى شود ارزش.
بنابراين، اين گونه ارزش ها خود به خود، به وجود نمى آيند، بلكه زمينه هاى فكرى دارند. وقتى آن فكرها از راه كتاب هاى مختلف، رسانه هاى گروهى و آموزش و پرورش تبليغ شد، اين نتيجه را خواهد داد و اين ارزش ها را ايجاد خواهد كرد و اگر كسى مقاومت كند، مرتجع است، شعور اجتماعى اش رشد نكرده، چيزى سرش نمى شود، از فرهنگ جديد و چيزهاى تازه و زيبا دور مى ماند. از اين ديدگاه، هر چيزى كه تازه تر است، زيباتر، جالب تر و مطلوب تر است و اين همان اصل فرهنگى «نوگرايى» است.
امروز ما نياز به بحث درباره اين گونه مطالب نداريم. جو انقلاب و توجه به دين، حاكم است؛ ولى لازم است در يك محيط آكادميك، اين مسائل دقيقاً بررسى شود تا كسانى كه ناآگاهند، به منطق اسلام و بى پايگىِ گرايش ها و افكار فوق و امثال آن ها پى ببرند.
? صفحه 31?
اين كه نو بودن، يك ارزش مثبت است و كهنه بودن، يك ارزش منفى يا نوگرايى و كهنه گريزى، در ذهن بيش تر مردم جهان، اعم از شرقى و غربى، رسوخ كرده و علاوه بر اين كه موافق طبع نوپسند و هوس هاى عموم مردم است، توجيهات فلسفىِ ويژه اى را نيز با خود همراه كرده است، به ويژه، مكتب ديالكتيك كه هر حركتى را تكاملى مى داند و هر چيز جديدى را كامل تر از قديم و مطلوب تر از آن مى شمارد، اين گونه نوگرايى و كهنه گريزى را نيز يك امر ضرورى تلقى مى كند. در مقابل، ما كه بى پايگىِ اين گونه مطالب را آشكارا مى دانيم، آن ها را قابل بحث و نيازمند بررسىِ علمى نمى دانيم و به راحتى از كنار آن ها مى گذريم؛ اما اگر بخواهيم اين بينش ها و ارزش ها را مورد نقد علمى قرار دهيم، بايد ريشه هاى آن ها را جداگانه بررسى و نقّادى كنيم تا بتوانيم يك فرهنگ پا برجا، متقن، استوار و شكست ناپذير داشته باشيم.
به هرحال، اين كه تنها كسى بگويد: در فلان آيه يا روايت، از زندگىِ اجتماعى، ستايش يا نكوهش شده، براى پاسخ دادن به چنين پرسش پيچيده اى كافى نيست؛ چرا كه ممكن است در آيات يا روايات ديگرى، مطالبى بر خلاف آن داشته باشيم؛ مثلاً روايتى مربوط به آخر الزمان، توصيه مى كند كه «كونوا احلاس بيوتكم»؛(1) فرش خانه هاتان باشيد؛ يعنى از خانه بيرون نياييد.
آيا چنين روايتى بر فرض كه سند صحيح داشته باشد، مى تواند درباره چنين مسئله پيچيده و سرنوشت سازى كه حيات اجتماعى، بستگى به حل امثال آن دارد، ملاك يك ارزش گذارىِ كلى باشد؟
فقهاى بزرگ ـ كثراللّه امثالهم ـ براى استنباط احكام ساده فقهى، مانند احكام آب چاه و احكام ظروف و انفعال آب قليل، چه زحمت هايى مى كشند، چه تلاش هايى براى بررسىِ اسناد روايات و جمع ميان روايات متعارض انجام مى دهند و چه بسا كه در نهايت، در بسيارى موارد، فتواى قطعى ندهند و احتياط كنند. وقتى در چنين مسائلى كه نقش چندان مهمى در زندگىِ انسان ندارند و احتياط در آن، آسان است، نياز به اين همه تلاش و دقت باشد، درباره مسائلى كه با سرنوشت جامعه اسلامى سروكار دارد، چقدر

1ـ بحارالانوار، ج 52، روايت 43، باب 22.
? صفحه 32?
بايد دقت كرد؟ ما ناچار بايد به خود بياييم، اين مسائل را جدى تلقى كنيم و بيش از آن مسائل ساده، درباره اين گونه مسائل به تحقيق بپردازيم كه اساس فرهنگ ما را تشكيل مى دهد و سرنوشت جامعه را مى سازد. حاصل اين است كه اين گونه مسائل، بسيار پيچيده است و در بررسى و ارزيابىِ آن ها عوامل مختلفى را بايد در نظر گرفت. پاسخ به آن ها كار ساده اى نيست. نه به طور مطلق مى توان گفت كه زندگىِ اجتماعى، در هر شرايط و به هر صورتى، مطلوب و داراى ارزش مثبت است و نه مى توان كناره گيرى از جامعه را مطلوب مطلق دانست، بلكه ممكن است گاهى گرايش به جامعه، در عالى ترين حد مطلوبيت باشد و گاهى هجرت از جامعه و كناره گيرى از آن.