نتيجه

اگر بخواهيم عدل در جامعه برقرار شود، بايد مصاديق حق را بشناسيم و اگر بخواهيم مصاديق حق را بشناسيم، بايد ببينيم روابط بين انسان ها چگونه بايد باشد كه موجب
? صفحه 147?
كمال آنان شود؛ يعنى ملاك عدالت اين است كه ارتباط افراد و اعضاى جامعه با هم به گونه اى تنظيم شود كه به تكامل ايشان كمك كند. اكنون اين پرسش مطرح مى شود كه از طريق ادراكات عادى تا چه اندازه مى توان به وجود اين ملاك ها پى برد؟ پاسخ اين است كه على رغم ديدگاه دوم، مبنى بر اين كه تشخيص اين ملاك ها از طريق عقل، ناممكن است، در بعضى موارد، انسان با عقل خود قادر به تشخيص اين ملاك ها هست و مى تواند بفهمد كدام يك از اعمال و رفتارهاى انسان، به تكامل او كمك بيش ترى مى كند و كدام يك از آن ها براى تكامل انسان زيان بار خواهد بود؛ مثلا اگر هر انسانى حق داشته باشد هر كسى را كه توانست، بكشد روشن است كه اين، نتيجه اى جز نابودىِ انسان ها نخواهد داشت و اين، خلاف هدف آفرينش است؛ زيرا اقتضاى صفات الهى و هدف از آفرينش او اين است كه انسان هاى بسيارى بر روى زمين به وجود آيند و به كمالات وجودى خود نايل شوند كه اين اقتضاى رحمت بى نهايت و صفات ديگرى چون فيّاضيّت و حكمت او است. پس نبايد انسان ها به دست ديگران به قتل برسند يا از اكمال خود محروم شوند.
ملاك حسن، تمايلات و هوس هاى افراد نيست. هم چنين اقتضاى طبيعت انسان و يا (اگر مفهوم درستى داشته باشد) طبيعت جهان نيست و نيز نمى توان عواطف را ملاك ارزش ها برشمرد. انسان هايى هستند كه از كشتن حيوانات ناراحت مى شوند و يا مثلا، بچه ها از سر بريدن مرغ خانگى ناراحت مى شوند؛ نمى شود گفت: لازمه چنين عواطفى اين است كه ذبح هيچ حيوان حلال گوشتى جايز نباشد. پس على رغم آن كه بعضى از مكتب ها عواطف را به عنوان اساس و ريشه ارزش هاى اخلاقى معرفى كرده اند، مى بينيم كه اين مبنا كارساز نيست و اخلاق و حقوق اسلامى را نمى شود بر عواطف و احساس مبتنى كرد، بلكه ريشه عميق ترى دارد. البته عاطفه را هم بايد تا حدود زيادى رعايت كرد؛ اما طبيعى است كه بايد عقل بر عواطف و احساسات حاكم باشد. پس همان طور كه قبلا گفتيم، ملاك ارزش و اساس حق و تكليف، اقتضاى اهداف و صفات الهى است.
بنابراين نمى شود گفت كه ما در حقوق الهى، هيچ مسئله اى نداريم كه مصداق حق را خود عقل، مستقيماً بفهمد؛ زيرا مسائل فوق و نظاير آن ها را عقل درك مى كند و هر چند كه ما در شناخت حق و تكليف خود نيازمند وحى انبيا هستيم، اما عقل نيز فى الجمله مى تواند حق را بشناسد.
? صفحه 148?
اين كه گفتيم: در بعضى موارد، عقل مى تواند حق و تكليف و ملاك حق و تكليف را درك كند، به اين معنا نيست كه اين شناخت در فطرت انسان سرشته شده و يا از راه تمايلات فطرى، آن را درك مى كند و يا خود طبيعت، حق را ايجاد يا تعيين مى كند و يا اين كه ما عقل جداگانه اى به نام عقل عملى، در كنار عقل نظرى داريم كه اين گونه احكام را درك مى كند، بلكه به اين معنا است كه همان عقل نظرى، كه درباره همه حقايق قضاوت مى كند، در اين جا نيز حاكم است؛ زيرا ارزش ها و احكام عملى، با ساير شناخت هاى انسانى، تباين ذاتى ندارند و عقل بر اساس شناخت خداوند و هدف آفرينش و صفات الهى، مى تواند ارزش ها را نيز درك كند و در مواردى كه ارزش ها و ملاك هاى احكام را درك كرد، حكم او حجت و قابل قبول خواهد بود.
البته در مواردى كه عقل قادر به درك ملاك ها نيست و روابط پيچيده افعال انسان با كمال نهايى او براى ما روشن نيست، وحى به كمك عقل مى آيد. سرّ نياز انسان به وحى نيز همين است كه چون ما نمى توانيم همه ملاك هاى رفتار صحيح انسان را از طريق عادى بشناسيم، نياز به وحى داريم. شايد اين تعبير درستى نباشد كه بگوييم: وحى به كمك عقل مى آيد؛ زيرا ممكن است چنين برداشت شود كه ما اصالت را به عقل داده ايم؛ ولى منظور اين است كه چون عقل به تنهايى براى شناخت راه كمال نهايى كافى نيست، حكمت الهى اقتضا دارد كه راه ديگرى براى شناخت آن وجود داشته باشد و آن راه وحى است. پس در مقام اثبات حقوق و ارزش ها روى وحى تكيه مى كنيم و معتقديم كه در مواردى، بدون وحى قادر به درك آن ها نيستيم؛ اما اين سخن، به معناى نفى مطلق ادراك حقوق و ارزش هاى اخلاقى توسط عقل نيست؛ چرا كه يك سلسله مستقلات عقليه وجود دارند كه عقل، مستقلا و بدون كمك وحى، آن ها را درك مى كند؛ ولى اين ها كارساز نيست و بار انسان را به منزل نمى رساند؛ زيرا در برخى موارد، انسان با مستقلات عقليه، قادر به حل مشكلات نيست و بايد دست به دامن وحى بزند كه بيش تر موارد جزئى، از اين قبيل هستند. نتيجه اين كه براى شناختن مصاديق حق، هم برهان عقلى وجود دارد و هم راه تعبدى و وحى اما دايره مستقلات عقلى محدود است و ما را بى نياز از وحى نمى كند. پس لازم است در تشخيص حقوق و تعيين موارد خاص آن، از وحى استفاده كنيم كه براى شناخت حقوق و تكاليف و درك اخلاق و ارزش هاى اخلاقى، وسيله اى است مطمئن، تضمين شده و كامل.