اخلاق و زندگى اجتماعى

در مبحث اخلاق اجتماعى، نخستين پرسش درباره ارزش خود زندگىِ اجتماعى است. آيا اجتماعى زيستن، از ديد اسلام، بار ارزشى دارد تا در محدوده اخلاق قرار گيرد و آيا مى توان زندگى كردن به صورت جمعى را هم، جزء اخلاق اجتماعى برشمرد؟ يا اين كه بار ارزشى ندارد و خارج از موضوع و محدوده اخلاق است؟
در پاسخ بايد گفت كه قضاوت درباره اين موضوع به اين بستگى دارد كه اجتماعى زيستن را يك فعل اختيارى براى انسان تلقى كنيم يا اين كه آن را جبرى و غيراختيارى بدانيم. اگر اجتماعى زيستن در اختيار انسان باشد، يعنى اگر بخواهد، بتواند زندگى اجتماعى داشته باشد و اگر نخواهد، بتواند از جامعه كناره گيرى كند، در اين صورت،
? صفحه 24?
خود زندگىِ جمعى نيز يك موضوع اخلاقى خواهد بود و اگر زندگى اجتماعى، جبرى است و هيچ كس قادر نيست به طور انفرادى و منعزل از جمع زندگى كند، در اين صورت، موضوع زندگىِ جمعى، خارج از محدوده و موضوع اخلاق خواهد بود؛ زيرا همان طور كه گفتيم، ارزش هاى اخلاقى ـ چه مثبت و چه منفى ـ مربوط به افعال اختيارى است.
بنابراين، در ضمن پاسخ گويى به پرسش فوق، سؤال ديگرى طرح مى شود كه پاسخ به آن به حوزه اخلاق مربوط نمى شود، بلكه در محدوده علوم ديگرى قابل طرح و بررسى خواهد بود و آن، اين كه آيا انسان در زندگىِ اجتماعىِ خود، مجبور است يا مختار؟ ما اين سؤال را در بحث هاى مربوط به جامعه مطرح خواهيم كرد؛ ولى در اين جا نيز ناچاريم به عنوان مقدمه ورود در بحث اخلاق، به آن اشاره كنيم.
برخى از انديشمندان غربى معتقد بوده اند كه اجتماعى زيستن، يك امر جبرى است و ديدگاه هاى مختلفى از اين دست، در علوم اجتماعى به چشم مى خورد كه زندگىِ اجتماعى را براى انسان يك ضرورت طبيعى برمى شمارد. بعضى از اين هم فراتر رفته و گفته اند: فرد، در ضمن جامعه، هيچ اصالتى از خود ندارد، بلكه به منزله سلولى است در بدنه اجتماع كه حيات و هويت و شخصيتش به آن بستگى دارد و يا گفته اند: وجود فرد، هم چون برگى است در ميان انبوه برگ ها، شاخه ها و ساير اندام هاى درخت. و در ضمن تشبيهاتى از اين دست، خواسته اند اين وابستگى را نمايش دهند و فرد را تابع محض جامعه و عارى از هر گونه استقلال، و جامعه را داراى اصالت و وجود حقيقى معرفى كنند. طرفداران اين نظريه، از نظر مبالغه در اصالت دادن به جامعه، افكار متفاوتى دارند و مكتب هاى جامعه شناسى نيز از اين نظر، اختلاف هايى دارند؛ اما كم و بيش، كسانى كه ديدگاه اصالت جمع را مطرح كرده اند، گرايش به اين دارند كه هويت فرد، در ضمن جامعه تحقق مى يابد و وجودش تابعى از وجود جمع است. نهايت چيزى كه بعضى از طرفداران اين نظريه پذيرفته اند، اين است كه فرد، در درون جامعه مى تواند نوعى استقلال محدود داشته باشد در اين حد كه خودش را از جامعه جدا كرده، به صورت عضو مرده اى درآورد؛ مثل برگى كه از درخت جدا شود يا عضوى كه از پيكر انسان
? صفحه 25?
بريده مى شود و طبعاً، پس از جدايى، تنها در مدتى كوتاه مى تواند به حيات ظاهرى خود ادامه دهد و به سرعت فاسد مى شود و از بين مى رود. فرد هم نسبت به جامعه، همين حكم را دارد. وقتى از آن جدا شد، به منزله موجود مرده اى است كه در مدت كوتاهى، از هستى انسانى ساقط مى شود و اگر زنده بماند، زندگى او بيش از يك زندگىِ حيوانى نخواهد بود.
آن چه را كه در بالا توضيح داديم، ديدگاه طرفداران اصالت جامعه، به معناى فلسفىِ آن است و طبعاً، ديدگاهى بسيار افراطى است و با موازين و مبانىِ بينش اسلامى، هم خوانى و سازگارى ندارد. حال اگر كسى وجود فرد را دقيقاً، مثل سلولى از يك پيكر زنده يا برگى از يك درخت، تفسير كند، معنايش اين است كه زندگىِ اجتماعى، براى فرد، يك ضرورت طبيعى است و غير از اين، راهى براى زندگى ندارد و نتيجه اش اين است كه در حوزه اخلاق قرار نمى گيرد و نمى توان گفت كه بايد در جامعه باشد يا نباشد؛ زيرا انسان از اين جهت كه انسان است، اگر بخواهد زنده بماند و زندگى كند بايد در ظرف جامعه باشد. ما در جاى خود، اين حقيقت را اثبات كرده ايم و در اين جا آن را به عنوان يك اصل موضوعى تلقى مى كنيم كه زندگىِ اجتماعى، كم و بيش، براى فرد، اختيارى است نه جبرى، و هر فرد، موجود مستقلى است كه روح مستقل دارد، اراده، فكر و شناخت دارد و قادر است مسيرهاى مختلفى را براى خود در زندگى انتخاب كند. مى تواند زندگى خودش را با زندگىِ افرادى پيوند دهد و مى تواند اين پيوند را قطع كند.
وجود فرد، ارتباطى ارگانيك با وجود جامعه ندارد و به منزله سلولى از پيكر جامعه يا برگى از درخت نيست كه قابل تفكيك از آن نباشد و جدا شدن از جامعه به نيستىِ او بينجامد، بلكه موجودى مختار است، زندگىِ مستقلى دارد و به اختيار خود مى تواند به صورت جمعى يا فردى زندگى كند و به اندازه اى كه انسان، در امر زندگى جمعى اختيار دارد، مى تواند در حوزه علم اخلاق مورد بحث واقع شود. بنابراين، ما مى توانيم در آغاز ورود در بحث اخلاق اجتماعى، اين مسئله را بررسى كنيم كه آيا زندگىِ اجتماعى، از جهت اخلاق، چه ارزشى دارد؟ خوب است يا بد؟ هم چنين درباره كميت و كيفيت زندگىِ جمعى و اين كه چگونه و با چه كسانى بايد معاشرت
? صفحه 26?

و پيوند داشت يا پيوند را بريد؟ اين ها تا حدودى در اختيار انسان و در محدوده اخلاق است، هر چند كه اختيار انسان، در اين موارد، يك سان نيست؛ مثلا، ما در نفس كشيدن خودمان هم اختيار داريم؛ ولى اختيار ما در نفس كشيدن، مثل اختيارى كه در حركت دستمان داريم نيست. دستمان را هر طورى كه دلمان بخواهد حركت مى دهيم؛ اما نفس را تا حدى مى توانيم حبس كنيم و بعد به جايى مى رسد كه ديگر توان حبس كردن نفس را از كف مى دهيم. آرى، نفس كشيدن تا حدى، هر چند ضعيف، در اختيار ما است و مثل حركت قلب نيست كه انسان هاى متعارف، هيچ گونه اختيارى در آن ندارند و به همان اندازه كه اختيارى است، مى تواند داراى حكم اخلاقى هم باشد؛ يعنى مثلاً اگر كسى بتواند نفَس خودش را حبس كند تا بميرد، اين كار، خودكشى تلقى مى شود و از نظر اخلاقى حرام است. اين توضيحى بود براى اين كه مى گوييم: اختيارى بودن كارها متفاوت است، پس اخلاقى بودن آن ها هم متفاوت خواهد بود و كارهاى اختيارى، تا اندازه اى كه در اختيار انسان هستند، مورد بحث اخلاقى قرار مى گيرند.
زندگىِ اجتماعى هم تا حدودى اختيارىِ انسان است و در همان حد كه اختيارى است، اخلاقى نيز هست. ممكن است كسى تصميم بگيرد در گوشه اى دور از ديگران، در غارى يا جنگلى، تنها زندگى كند، با كسى معاشرت نكند و سخنى نگويد، از كسى چيزى نگيرد و به كسى چيزى ندهد، از علف بيابان و ميوه جنگل بخورد، به شكلى خودبسنده، خودش را از سرما و گرما حفظ كند و براى مدتى به زندگىِ فردىِ خود ادامه دهد. آرى، اين گونه زندگىِ دور از جامعه هم براى فرد ممكن است. وجود ما تكويناً با وجود افراد ديگر جوش نخورده است به شكلى كه از زندگىِ ديگران انفكاك ناپذير باشد.