مقدمه

از جمله عام ترين مفاهيم در زمينه اخلاق اجتماعى، از يك سو، و قطعى ترين ارزش هاى اخلاق اجتماعى، از سوى ديگر، مفهوم و ارزش «عدل» است كه در مقابل آن، مفهوم و ارزش منفى «ظلم» قرار مى گيرد و مشابه اين دو، مفاهيم «اصلاح» و «افساد» خواهد بود.
ارزش و اصالت عدالت
در اين كه همه انسان ها براى عدالت، جايگاه ويژه و ارزش والايى قائلند، شكى نيست و تنها سوفسطاييان، در اين زمينه شبهه اى القا كرده و كليّت آن را نپذيرفته اند. البته ما اطلاع دقيقى از افكار سوفسطاييان نداريم؛ اما از كتاب هاى تاريخ فلسفه استفاده مى شود كه آنان درباره ارزش هاى اخلاقى، عدالت، تقوا و امثال آن ها نيز با ديگران اختلاف نظر داشته اند و به ويژه، سقراط در اين باره، با ايشان مناظره كرده كه افلاطون آن ها را در محاورات خود نقل كرده است. در قرون اخير نيز در ميان اروپاييان گرايش هايى به طرز فكر سوفسطاييان پيدا شده كه چكيده سخن آن ها اين است كه انسان لذت خويش را مى خواهد و همه تلاش هاى او براى دست يابى به مطلوب و توسعه قدرت خويش و استفاده بيش تر از مواهب طبيعت خواهد بود. در نتيجه، دست يابىِ هر چه بيش تر به نعمت هاى طبيعى، خواست انسان است و هر چيزى كه اين خواست طبيعىِ انسان را محدود كند، پذيرفتنى نيست. آنان معتقدند كه انسان، مانند ديگر حيوانات، خواسته هايى طبيعى دارد كه براى تأمين آن ها تلاش مى كند و محدوديت هايى كه برايش پيش مى آيد، جبرى، قسرى و غيرطبيعى خواهد بود كه در مواردى ناچار است به آن ها تن دهد؛ اما در غير اين موارد، حق طبيعىِ او اين است كه هر چه بيش تر از مواهب و نعمت هاى موجود در طبيعت استفاده كند. بر اين اساس، مثلا اگر ارتش يك كشور به كشور ديگرى حمله كرد، آنان را زير سلطه خود
? صفحه 122?
درآورد و استثمارشان نمود، اين حق آن كشور است؛ زيرا خواسته هايى دارد و قدرت بر تأمين آن خواسته ها را نيز دارد و هيچ چيز نمى تواند مانع آن در دست يابى به خواسته هايش بشود. در محاورات افلاطون آمده است كه سوفسطاييان به خشايارشاه حق دادند كه از ايران لشكر كشيد و يونانيان را شكست داد؛ زيرا او فرد قدرتمندى بود كه مى خواست قدرت خود را به كار گيرد و اين كاملا طبيعى بود و اگر ما هم بوديم، همين كار را مى كرديم. در بين فلاسفه اخير اروپا نيز چنين گرايش هايى به وجود آمده است؛ مثلا نيچه مى گويد: اصل در اخلاق، قدرت است. انسان بايد قدرت خود را توسعه دهد و هر چيزى كه نشانه ضعف يا موجب آن شود، مطلوب نيست. او مى گويد: مفاهيمى مثل حسن عدالت و قبح ظلم، دستاويزى هستند براى قدرتمندان كه مى خواهند به وسيله آن ها مردم را رام كنند و هيچ اساس ديگرى نمى توان براى آن در نظر گرفت. چنين گرايشى، كم و بيش، در طول تاريخ فلسفه وجود داشته و ارزش مطلق عدالت، مورد ترديد قرار گرفته است. در واقع، انكار ارزش عدالت، به انكار اصالت اخلاق برمى گردد و معنايش اين است كه ارزش هاى اخلاقى، مطلق و اصيل نيستند، بلكه نسبى و تابع خواست هاى انسان ها و جوامع انسانى اند. غير از كسانى كه منكر اصالت ارزش هاى اخلاقى هستند، طرفداران همه نظام هاى اخلاقى و همه كسانى كه اصالت اخلاق را پذيرفته اند، عدالت را يك ارزش معتبر مى دانند. در اين جا، براى روشن شدن مسائل مورد بحث در اين بخش، لازم است ديدگاه هاى مربوط به مسئله اصالت اخلاق را ـ هر چند كه در اصل، به فلسفه اخلاق مربوط مى شود ـ به منظور رفع برخى شبهات و ابهامات بيان كنيم.