نقد و بررسى

به نظر ما اين اصل يا اين قضيه كه «هر انسانى آزاد است هر طور مى خواهد زندگى كند» يا «هر جامعه اى آزاد است هر طور مى خواهد رفتار كند»، از قضاياى مشهوره است كه به اين صورت و با اين كليّت براى ما قابل قبول نيست؛ زيرا اين گونه قضايا پشتوانه هايى برهانى دارند كه اگر آن براهين در متن خود، مقيد به يك قيد باشند يا وجود قيدى را اقتضا كنند، اين قضايا نيز، كه اعتبار خود را از آن براهين مى گيرند، بر آن كليّت و وسعت باقى نمى مانند و مقيد به همان قيودى خواهند شد كه در برهان وجود دارد.
نه تنها اصول و قضاياى نامبرده، بلكه همه مشهورات، داراى چنين محدوديت هايى هستند و حتى مثلاً، قضيه اى كه مى گويد: «راست گويى خوب است» كه يكى ديگر از مشهورات است و همه انسان ها آن را قبول دارند، هيچ گاه، كليّت ندارد؛ چرا كه در بعضى موارد، نه تنها مطلوب نيست، بلكه مذموم و ناپسند نيز هست؛ مثلا آن راستگويى كه جان كسى را به خطر بيندازد يا فساد ديگرى را به دنبال داشته باشد، نه تنها داراى چنين ارزش مثبتى نيست، بلكه ارزش منفى هم دارد.
از نظر ما، چنان كه قبلاً هم گفتيم، اساس ارزش ها صرفاً به انسان بودن انسان بر نمى گردد، بلكه به رابطه انسان با خدا برمى گردد؛ نه به اين معنا كه ارزش ها را امورى صرفاً تشريعى و قراردادى و به اصطلاح علماى خودمان، جعلى بدانيم و بگوييم: هر چه را كه خدا در قوانين دينى و آسمانى، خوب ناميده، خوب است، و هر چه را بد دانسته، بد است، بدون آن كه به ريشه هاى فطرى و تأثيرهاى تكوينىِ آن ها ارتباطى داشته باشد؛ چرا كه اين سخن، مورد قبول ما نيست، بلكه به اين معنا كه با توجه به حكمت الهى و هدف آفرينش است كه همه ارزش ها شكل مى گيرند. پس براى دست يابى به ارزش ها بايد ببينيم خداوند چه هدفى از آفرينش انسان داشته است و در اين رابطه، ارزش ها را مورد توجه قرار دهيم.
اكنون در مسئله آزادى فرد و جامعه، كه در اين جا مورد بحث ما است، نيز بايد به همين اصل مراجعه كنيم و ببينيم هدف از آفرينش انسان چيست؟
به نظر ما، چنان كه قبلاً گفته ايم، هدف از آفرينش انسان، تكامل اختيارىِ او است و تكامل اختيارىِ انسان، از ديدگاه اسلام، تقرب به خداى متعال و سعادت معنوى و ابدى
? صفحه 419?
او خواهد بود. با توجه به اين هدف و براساس اين حكمت الهى است كه همه ارزش هاى حقوقى و اخلاقى، جاى خودشان را پيدا مى كنند و اگر ما به هدف آفرينش انسان، توجه نكنيم، هيچ ارزش اخلاقى و حقوقى اى را نمى توانيم ثابت كنيم.
آزادىِ انسان هم به عنوان يك ارزش، تا اندازه اى قابل طرح است؛ زيرا تكامل حقيقىِ انسان، بدون آزادىِ او ممكن نيست؛ چرا كه تكامل انسان، يك تكامل اختيارى است و بايد آزادانه حاصل شود، نه به صورت جبرى؛ ولى لازمه اين آزادى، آن نيست كه هيچ كس حق دخالت در زندگىِ شخصى يا اجتماعىِ ديگران را نداشته باشد؛ زيرا در بعضى موارد، براساس هدف آفرينش، حق دخالت در زندگىِ ديگران و حق جلوگيرى از بعضى كارهاشان، به انسان داده مى شود؛ مثلاً اگر كسى بخواهد خودكشى كند، بايد جلوى او را گرفت و جلوگيرى از چنين كارى، كه نوعى دخالت در زندگىِ خصوصى ديگران است، به هيچوجه خلاف اخلاق يا خلاف حقوق نيست، بلكه ترك آن، گناه و غير اخلاقى شمرده مى شود. مطلب بالا، در مورد دخالت در امور داخلىِ جوامع ديگر نيز دقيقاً صادق است. يك جامعه، وقتى ارزش دارد و محترم است كه هماهنگ با هدف كلىِ آفرينش سير كند و نظام رفتارى و آيين زندگى اش وقتى محترم است كه در جهت تكاملش باشد و يا دست كم، بر ضد تكامل آن جامعه و مانع تعالىِ آن نباشد.
اما در مورد رفتار و نظامى كه هم به زيان خود آن جامعه است و هم به زيان ديگران، هيچ اصل كلىِ معتبرى وجود ندارد كه ارزش و احترام چنين رفتارى را اثبات و آزادىِ جامعه در مورد آن را تضمين كند و ديگران را از دخالت در امور داخلىِ آن جامعه، در مورد اين رفتارهاى نادرست، باز دارد. بديهى است كه اين نوع دخالت، به معناى نفى اختيار و سلب آزادى از ديگران نيست، بلكه به معناى فراهم كردن زمينه است براى استفاده درست از اختيار و آزادى و يا براى گزينش راه درست در زندگى.