رابطه حق و اهل حق

اكنون، اين پرسش به ذهن مى رسد كه آيا نخست بايد حق را بشناسيم تا اهل حق را به وسيله سخن حق آنان، تشخيص دهيم يا بر عكس، بايد اهل حق را بشناسيم تا بتوانيم سخن را از آنان بشنويم و بپذيريم؟
در پاسخ مى گوييم: در روايات، به ويژه در نهج البلاغه، اين رابطه از هر دو طرف مطرح شده است. در بعضى موارد فرموده اند: حق را بشناس تا با آن بتوانى اهل حق را بشناسى؛(1) ولى در موارد ديگرى هم مى فرمايند كه شما نمى توانيد حق را بشناسيد مگر آن كه قبلاً اهل حق را شناخته باشيد(2) و ممكن است به نظر برسد كه اين دو مطلب با هم تناقض و تهافت دارند.
ولى بايد توجه داشت كه اين يك تناقض ظاهرى است و براى حل آن بايد گفت كه بى شك، هر انسانى لازم است برخى مطالب را حتماً با عقل خود درك كند و از آن جمله، اين كه به چه كسانى مى توان اعتماد كرد و سخن چه كسانى را بايد پذيرفت.
البته ما مى توانيم اعتماد به افراد را با معرفىِ ديگران به دست آوريم؛ ولى آن ديگران را هم بايد ديگرانى معرفى كنند؛ ولى سرانجام، بايد به كسانى برسيم كه شخصاً يقين به وثاقت و حقانيت آن ها داشته باشيم، نه از طريق معرفىِ ديگران؛ زيرا در غير اين صورت، اين كار، سر از تسلسل در مى آورد. مثل آن كه ما از مجتهد جامع الشرائطى تقليد مى كنيم كه او را به وسيله اهل خبره شناخته باشيم؛ ولى اهل خبره را نيز بايد با معرفىِ ديگران بشناسيم و اين معرفى ها در نهايت، به كسانى منتهى مى شود كه خود ما شخصاً به آن ها اعتماد داريم و وثاقت ايشان را احراز كرده ايم.
از سوى ديگر، پشتوانه اعتبار سخن مجتهد، كلام امام معصوم است و حجيت كلام امام را از كلام پيغمبر يا كلام خدا تشخيص مى دهيم؛ اما وجود خدا و صحت كلام او را با عقل درك مى كنيم.
پس بى شك، يك سلسله از حقايق اوليه را هر كسى تنها بايد با اعتماد عقل و درك

1ـ «اعرف الحق تعرف اهله».
2ـ نهج البلاغه/ خطبه 147.
? صفحه 366?

خود بشناسد و در شناخت آن ها به هيچ كس ديگر نمى توان اعتماد كرد و به هر اندازه كه اين حقايق را بشناسد، به همان نسبت، قدرت تشخيص پيدا خواهد كرد. از سوى ديگر، ما ناچاريم در زندگىِ خود، براى شناختن يك سلسله مطالب، خواه مربوط به مسائل عادىِ زندگى باشد و خواه مربوط به مسائل شرعى، به ديگران اعتماد كنيم و نيازمند اجتهاد، علم، تخصص و تجربه مجتهدان، متخصصان و اهل هر فن هستيم و براى به حركت انداختن چرخ زندگى، راهى جز اين نداريم؛ زيرا اگر اعتماد نكنيم، كار زندگىِ انسان به سامان و بار زندگىِ وى در جامعه، به منزل نمى رسد.
با توجه به بيان بالا متوجه مى شويم كه اين دو دسته حديثِ به ظاهر متعارض، ناظر به دو مرتبه از شناخت هستند:
در مرتبه اى كه هنوز هيچ حقى و هيچ شخص قابل اعتمادى را نشناخته ايم، نمى توانيم به سخن كسى كوركورانه اعتماد كنيم، بلكه بايد يك سلسله حقايق را اول با عقل خود بشناسيم تا از طريق شناخت آن حقايق اوليه، بتوانيم اهلش را بشناسيم.
اما پس از آن كه اهل حق را به اجمال و از طريق معلومات خود شناختيم، آن گاه مى توانيم در مورد حقايقى كه با عقل خودمان قادر به درك آن ها نيستيم يا صلاحيت علمى اش را نداريم، به سخن اشخاص صلاحيت دار، يعنى همان كسانى كه حقانيتشان را با كمك عقل خود و شناخت خود، دريافته ايم، اعتماد كنيم. بنابراين، هر دو مطلب صحيح است و تناقضى در كار نيست، هم حق را از اهل حق و هم اهل حق را از حق مى شناسيم.