عوامل و شرايط پيدايش حسد

حسد صفتى است كه در زمينه خاصى خودنمايى مى كند و عوامل و شرايط خاصى لازم است تا اين صفت در انسان ظاهر شود و كارهاى وى را جهت دهد:

نخست آن كه علاوه بر انسان حسود، وجود انسان ديگرى كه مورد حسد قرار گيرد، ضرورى است. اگر انسان محسود يا مورد حسدى نباشد، هيچ گاه، زمينه براى تحقق حسادت فراهم نمى شود.
دوم آن كه شخص محسود، از نعمت مخصوص و جالب توجهى بهره مند باشد.

1ـ بحار الانوار، ج 2، باب 33، ص 280، روايت 47.
«رفع عن امتى تسعه الخطاء والنسيان وما اكرهوا عليه وما لايعلمون وما اضطروا اليه والحسد و...».
? صفحه 235?
سوم آن كه نعمتى كه وى از آن بهره مند است، به شكلى محدود و مورد تزاحم باشد؛ چرا كه اگر نعمت ها به طور فراوان، و در اختيار همه باشد ديگر، نعمتى كه در دست يك فرد باشد، حسادت ديگران را برنمى انگيزد. بنابراين، حسد در انسان هنگامى تحقق پيدا مى كند كه ببيند شخص ديگرى نعمتى در اختيار دارد كه يا خودش مورد تزاحم است و يا وسيله اى است براى يك موقعيت ويژه و مورد تزاحم؛ مانند آن كه آن نعمت، محبوبيت و موقعيت اجتماعىِ ويژه اى براى صاحب خود به همراه بياورد. در اين جا است كه انسان وقتى آن نعمت يا موقعيت اجتماعىِ ويژه را در دست ديگرى مى بيند، احساس مى كند كه در اين صورت، دست رسى به آن، مشكل يا ناممكن است و بدين علت، حسادت در او برانگيخته و شعله ور مى شود كه شخص محسود و متنعم را عامل محروم شدن خود از آن نعمت و موقعيت تلقى مى كند و آرزويش اين است كه اى كاش آن شخص اين نعمت را نمى داشت تا خود حسود مى توانست از آن نعمت يا موقعيت ويژه، بهره مند شود.
از مطالب بالا به اين نتيجه مى رسيم كه حسد يك گرايش فطرى براى انسان نيست؛ زيرا آن چه كه انسان به طور فطرى مى خواهد، رفع نيازهاى اصيل خويش و دست يابى به كمالاتى است كه استعداد آن ها را دارد و اگر ببيند به نعمتى نيازمند است كه در اختيار شخص ديگرى است، حسادت وى به او برانگيخته مى شود؛ مثلا كودكى كه بچه ديگرى را در آغوش مادر خود مى بيند، به او حسادت مىورزد؛ زيرا مى بيند كه با وجود كودك ديگر، او از محبت و توجه مادرش محروم شده است. بنابراين، متنعم بودن ديگران، مستقيماً احساس خاصى در انسان به وجود نمى آورد، بلكه از آن جا كه منشأ محروم شدن خود انسان خواهد شد، حسادت را در انسان ايجاد خواهد كرد.
پس حسادت، خود به خود و مستقيماً يك احساس فطرى نيست، بلكه نتيجه يك احساس فطرىِ ديگر و دنباله يك گرايش اصيل ديگر است و خود، جنبه فرعى دارد و يك گرايش ثانوى است. ممكن است درباره مثال بالا سؤال شود كه اگر نياز اصلىِ كودك به محبت مادر است، چرا در بعضى موارد، توجهى به مادر نمى كند؛ اما همين كه مادر، كودك ديگرى را در
? صفحه 236?
آغوش گرفت، احساس حسادت مى كند؟ پاسخ به اين پرسش اين است كه در واقع، وقتى مادر كودك ديگرى را در آغوش مى گيرد، توجه اين كودك به اين نياز خاص خود جلب مى شود؛ يعنى كودك، پيش از آن نيز به نوازش مادر نياز دارد، هر چند كه ممكن است به آن توجهى نداشته باشد. هنگامى كه مادرش به نوازش كودك ديگر مى پردازد، توجه وى به نيازى كه خود او به نوازش مادر دارد، جلب مى شود و مى ترسد كه از آن محروم شود.
به بيان ديگر، عامل انگيزش حالت حسادت، فعاليت انحرافىِ حب ذات و خود دوستى است كه وقتى انسان، ديگرى را واجد يك نعمت و خود را فاقد آن ببيند و در مقايسه خود با آن شخص، خود را كم تر از وى احساس كند، به جاى آن كه براى به دست آوردن آن نعمت و بالا بردن خويش تلاش كند و به حد او برسد، آرزوى زوال نعمت او را مى كند و همّ خود را در اين راه مصروف مى دارد كه او با از دست دادن نعمتش پايين بيايد و به حد اين شخص، كه فاقد آن نعمت است، برسد. بنابراين، حب ذات، به جاى آن كه شخص را وادار به كسب مثل آن نعمت و كمال كند و يا حتى كوشش كند تا كمال بالاترى را نيز به دست آورد، حالت حسادت را در وى برمى انگيزد و به جاى آن كه به تقويت و تكامل خود بپردازد، آرزو مى كند كه طرف ديگر هم ضعيف و كوچك شود تا با او مساوى گردد. پس حسد يك پديده حساس و پيچيده است نه يك كشش طبيعى ساده تا گفته شود: انسان فطرتاً حسود است و مى خواهد ديگران نعمتى را نداشته باشند.
بنابراين، مجموعه اى از علل و عوامل، دست به دست هم مى دهند و شرايط پيچيده خاصى فراهم مى شوند و اين ميل انحرافى را به وجود مى آورند. اگر اين شرايط به وجود نيايند، احساسى به نام حسادت در انسان تحقق نمى پذيرد؛ مثلا در مورد امور معنوى، تزاحم و محدوديتى وجود ندارد. علم و دانشى كه براى يك نفر فراهم است، براى ديگرى نيز قابل دست يابى خواهد بود و يا دست يابى تقوا و پرهيزكارى براى همه كس امرى ممكن است. پس مورد حسد قرار نمى گيرند، مگر به لحاظ آثار مادىِ محدود و مورد تزاحمى كه بر آن ها بار مى شود.
بنابراين، حسد يك امر فطرى و يك گرايش اصيل در روان انسان نيست، بلكه دو علت در برانگيختن آن نقش دارند:
? صفحه 237?
يكى اين كه انسان حسود، متنعم بودن ديگران را به خاطر وجود تزاحم، عامل محروم شدن خود بداند. دوم آن كه وقتى ديگرى را مهتر و بزرگ تر مى بيند، به علت انحرافى كه در فعاليت غريزه حب ذات يا خود دوستى پيش مى آيد، به جاى آن كه آن نعمت و موقعيت را براى خود نيز بخواهد تا خود را به او برساند، زوال آن نعمت و موقعيت را از شخص مورد حسد خويش مى خواهد تا او سقوط كند و با خودش مساوى شود.