ترس از مرگ و مبارزه با آن
امروزه يكى از مسايلى كه در همه جاى دنيا مطرح است و در هر يك از فلسفه ها، مكاتب، مذاهب و نحله هاى مختلف فكرى و اجتماعى، مورد توجّه قرار گرفته، همين مسأله ترس از مرگ است.ترس از مرگ يك پديده هول انگيز روانى است، و موجب نگرانى، اضطراب و ناراحتى افراد مى شود و اگر آدمى بخواهد راحت و آسوده خاطر و شاد زندگى كند، بايد ترس و نگرانى از مرگ از روح و روان او زدوده شود تا از اين دلهره و اضطراب كه زندگى را بر وى تلخ مى كند، برهد.اگر براى ما ممكن مى بود كه مرگ را از قاموس زندگى انسان برمى داشتيم و اين تحوّل و انتقال را از برنامه زندگى وى حذف مى كرديم، خود به خود، زمينه اى براى ترس از مرگ باقى نمى ماند، ولى از آنجا كه مرگ براى انسان، خواه و ناخواه به طور حتم و قطع پيش مى آيد و سرنوشت محتوم انسان در قاعده «كُلُّ نَفْس ذائِقَةُ الْمَوْت» رقم خورده است، طبعاً، ترس و نگرانى از آن در جان انسان وجود دارد و آثار و عوارض خود را به وجود مى آورد تا جايى كه مى توان گفت: منشأ بيمارى بسيارى از كسانى كه مبتلا به امراض روانى مى شوند همين حالت و پديده روانى است و علت انحراف بسيارى كه به مسلك پوچ گرايى كشيده مى شوند همين است كه آنان را وا مى دارد تا دست از كار و تلاش براى زندگى بكشند يا دست به خودكشى بزنند و يا به مواد مخدّر و سكرآور پناه برند.اهميّت اين پديده روانى تا بدانجا است كه بسيارى از روانشناسان را به خود مشغول داشته و اين پرسش به صورت جدّى برايشان مطرح است كه «چگونه مى توان ترس و نگرانى از مرگ را از روح انسان زدود تا بتواند راحت و آرام زندگى كند؟» و سرانجام به هيچ نتيجه اى نرسيده و نتوانسته اند چاره اى بينديشند جز آن كه بايد مرگ را به عنوان يك واقعيّت قطعى انكار ناپذير به انسان قبولاند. آنان درنهايت بيچارگى به اينجا رسيده اند كه بايد آرام آرام، افراد را آماده كنيم تا مرگ را نيز همانند هر واقعيّت ديگر زندگى بپذيرند و از آنجا كه خواه و ناخواه به سراغ هر انسانى خواهد رفت بدون ترس از آن استقبال كنند.

روانشناسان بر اين اصل تربيتى تأكيد كرده اند كه لازم است تربيت كودك از آغاز بر اساس درك و پذيرش واقعيّات باشد همانطور كه هستند واقعيّاتى كه امكان تحوّل و تغيير آنها وجود ندارد. جمله معروفى است از بعضى از مربيان و روانشناسان كه گفته اند:
«خودت را آن طور كه هستى و واقعيات را آن طور كه هستند بپذير.»در هر حال، انسان بايد فكر و خيال چيزهايى كه نشدنى است و از آن جمله جاودانگى و نداشتن مرگ را از سر بيرون كند.توجّه به اين حقيقت لازم است كه خداوند اين حالت روانى ترس از مرگ را بر اساس حكمت و تدبير حكيمانه خود در نهاد انسان قرار داده و اين حالت به نوبه خود مى تواند زندگى انسان را از بسيارى از خطرها، مهلكه ها و مرگهايى كه قابل پيشگيرى است برهاند، و او را وادار به مبارزه با بسيارى از بيماريها و امراض و كناره گيرى از خطرات بنمايد.چنانكه اساس و پايه زندگى اجتماعى، نظم و قانون بر آن نهاده شده و با وجود احكام و قوانين كيفرى، اين ترس از مرگ و يا محدوديّتها رنجها و ناراحتى ها است كه افراد را وامى دارد تا رفتار و روابط خود را با قانون، هماهنگ كرده، دست از پا خطا نكنند و در همه جا با رفتار و مشى عاقلانه زندگى خود را از خطرات و مهالك رها سازند.ترس از مرگ و ميل به بقا حتى نسبت به زندگى مادّى تا اين حدّ، بدون ترديد، هم براى خود شخص، هم براى ديگران و هم براى جامعه مفيد خواهد بود. ولى، هنگامى كه از اين حدّ مى گذرد منشأ اضطراب، تزلزل و نگرانى مى شود، يا بيماريهاى گوناگون ديگر روانى را به دنبال مى آورد و يا انسان را به هيچى و پوچى و خودكشى و پناه بردن به موادّ مخدّر و يا مسكر مى كشاند، در اين صورت، قطعاً زيانبار است و بايد با آن مبارزه شود.اما راه مبارزه با آن چنان نيست كه در گذشته از بعضى روانشناسان نقل كرديم يعنى، پذيرش واقعيّتها. چرا كه، برخى از واقعيّتها ترس آور است و پذيرش آنها دردى را دوا نمى كند، بلكه همان منشأ ترس و وحشت انسان مى شود.

بنابراين سؤال اين است كه: چگونه بايد با اين حالت مبارزه كرد؟براى اين كه بتوانيم پاسخ درستى به اين پرسش بدهيم بايد قبلا منشأ اصلى ترس از مرگ را شناسايى كنيم و از آنجا به معالجه آن بپردازيم.مى توان گفت: منشأ اصلى ترس از مرگ جهل به حقيقت مرگ و تحليل و تفسير نادرست از آن است.اگر مرگ به معنى نيستى و نابود شدن جبرى و حتمى انسان باشد و انسان فكر كند كه بدون آن كه خودش نقشى داشته باشد سرنوشت محتوم او مرگ است و او با مرگ نيست و نابود و فانى مى شود، بطورى كه هيچ اثرى از وجود و حيات و زندگى او باقى نخواهد ماند، طبيعى است كه انسان از اين وضع آينده و سرنوشت حتمى كه دست قضا بر او نوشته است و راه گريزى از آن ندارد پيوسته در ترس و وحشت به سر مى برد.ولى اگر متوجّه شود حقيقت مرگ نيستى و زوال و فنا نيست و پس از مرگ باز مى گردد و زندگى او نه تنها ادامه پيدا مى كند، بلكه آثار و علايم زندگى در او قوى تر و بارزتر مى شود و لذايذ، آلام و ادراكات او عميق تر خواهد شد چنانكه زندگى دنيا در برابر آن زندگى با آن آثار و علايم رنگ مى بازد، در اين صورت، مسلّماً وضع فرق خواهد كرد. انسانى با اين ديد و با چنين تفسيرى از مرگ ديگر از مرگ ترس به خود راه نمى دهد، بلكه با اين بينش كه:«النَّاسُ نيِامٌ فاِذا ماتُوا انْتَبَهُوا»(1) زندگى محسوس و مادّى را كه ما زندگى مى ناميم خواب مى داند و مرگ بدن را بيدار شدن از خواب، و در اين صورت ديگر جايى براى ترس از مرگ باقى نمى ماند.

اكنون اگر بخواهيم حقيقت مرگ را بشناسيم و به ديگران هم بشناسانيم، از آنجا كه مرگ از حالات و عوارض انسان و زندگى انسان است ناگزير لازم است شناخت خود را درباره انسان و زندگى انسان كامل و عميق كنيم.اگر ما حقيقت انسان را درست شناختيم و فهميديم كه نه تنها حيات انسان منحصر به همين حيات دنيا نيست، بلكه زندگى اصلى و حيات واقعى او بگونه اى است كه نمى توان اين حيات را نسبت به آن «حيات» ناميد، بينش ما درباره مرگ تغيير كرده، اضطراب و نگرانى مان برطرف خواهد شد.قرآن درباره زندگى اخروى تعبير جالبى دارد.در آنجا كه از قول كسانى كه در دنيا اعمالى انجام نداده اند تا در آنجا از آن استفاده كنند مى فرمايد:«يَقُولُ يا لَيْتَنى قَدَّمْتُ لِحَياتى.»(2)[مى گويد: اى كاش براى زندگى ام چيزى از پيش فرستاده بودم].
ظاهر آيه اين است كه انسان در آنجا حيات و زندگى اخروى را آنچنان وسيع و عميق مى يابد كه تازه مى فهمد حيات و زندگى يعنى چه؟ و اگر زندگى اين است كه در آخرت وجود دارد، آنچه را كه در دنيا زندگى مى ناميد اصولا زندگى نبوده و نمى توان نام حيات را بر آن اطلاق كرد.قرآن در آيه ديگر همين برداشت ما را از آيه فوق تأييد و تأكيد كرده مى گويد:«وَما هذهِ الْحَيوةُ الدُّنْيا اِلاّ لَهوٌ وَلَعِبٌ وَاِنَّ الدّارَ الاْخِرَةَ لَهِىَ الْحَيَوانُ لَوْ كانُوا
--------------------------------
1ـ محمدتقى مجلسى، بحارالانوار، ج 50، ص 134، روايت 15.
2ـ فجر/ 24.

يَعْلَمُونَ.»(1)[و اين زندگى دنيا سرگرمى و بازيچه اى بيش نيست و حقّاً اگر مى دانستند (و حقيقت را بطور شايسته درك مى كردند) تنها و تنها (زندگى در) سراى آخرت است].در اين آيه لام تأكيد و ضمير فصل (هى) و الف و لام كه بر سر كلمه حيوان آمده دلالت بر حصر مى كنند و بر منحصر بودن حيات و زندگى در آنچه در دار آخرت جريان دارد، تأكيد مى كنند.آرى زندگى واقعى و اصلى انسان در آخرت است و اگر آدمى چنين بينشى پيدا كرد، علاقه او به خلود و ابديّت و ميلش به بقا و جاودانگى، جهت صحيح و جاى واقعى خود را يافته است و در اين صورت است كه انسان مى فهمد علاقه به ابديّت و ميل به جاودان شدن پوچ نيست، ناممكن نيست، بلكه، واقعيّت دارد، بايد به دنبالش رفت و آن را پيدا كرد.بنابراين، همانطور كه قبل از اين گفته ايم، باز هم تأكيد مى كنيم كه علّت اصلى انحراف در ميل به خلود و ابديّت را بايد در نقص معرفت و كمبود شناخت جستجو كرد. يعنى وقتى انسان درك نكرد حقيقت زندگى و زندگى حقيقى را و خلاصه كرد زندگى را در زندگى دنيوى، اين ميل، او را به بيراهه مى كشاند و ارزش منفى پيدا مى كند ولى اگر شناخت درست و صحيحى داشته باشد، ميل به ابديّت هم تأثير و ارزش مثبت خود را خواهد داشت.
--------------------------------
1ـ عنكبوت/ 64.