پيدايش حقيقت جوئى در انسان
از سوى ديگر، توجّه به نفس اثر ديگرش عبارتست از جستجو و تحصيل يك سلسله از علوم حصولى و كسب معرفتهاى ذهنى خاصّ. علومى كه در صعود و حركت تكامليش نقش مثبت دارند.توجّه به نفس موجب مى شود كه انسان درباره خويش بينديشد و در نتيجه، نفس انسانى را بشناسد كه چگونه موجودى است، از كجا آمده و در دنياچه موقعيّتى دارد و به كدام سو در حركت خواهد بود؟ [مِنْ اَيْنَ، فى اَيْنَ، اِلىاَيْنَ].از سوى ديگر، انسان با پى بردن به اعماق، زوايا و پيچيدگيهاى نفس، آن را به عنوان آيتى از آيات الهى و مظهر بسيارى از صفات الهى مى شناسد و با چنين برداشتى از نفس ميدان تازه اى از فكر براى او آشكار مى شود و در نهايت به علم و معرفت حصولى درباره خدا و اسماء و صفات او منتهى خواهد شد؛ يعنى، در واقع، علم به نفس با توجّه به ويژگى وابستگى نفس، سكّويى مى شود براى صعود به قلل خداشناسى و معرفت نسبت به اسماء و صفات او. بر اين اساس، رابطه عميقى كه بين انسان كه مخلوق و وابسته است با خدا كه خالق، مربّى و تكيه گاه اوست، برايش كشف مى شود و از طريق اين شناخت حصولى نيز به نوع ديگرى از خداشناسى؛ يعنى، خداشناسى حصولى دست پيدا خواهد كرد و احتمالا مى توان گفت: آياتى از قرآن مثل:«وَفِى الاَْرْضِ اياتٌ لِلْمُوْقِنينَ وَفى اَنْفُسِكُمْ اَفَلا تُبْصِرُوْنَ.»(1)[و در زمين نشانه هائى (از خدا) است براى اهل يقين و در جانهاتان (نيز آيات و نشانه هاى خدا هست) آيا نمى بينيد]،و يا مثل آيه:
--------------------------------
1ـ ذاريات/ 2.

«سَنُريْهِمْ اياتِنا فىِ الاْفاقِ وَفى اَنْفُسِهِمْ حَتّى يَتَبَيَّنَ لَهُمْ اَنَّهُ الْحَقُّ.»(1)[به زودى نشانه خود را در آفاق (و اطراف جهان) و در جانهاشان به آنان مى نمايانيم تا برايشان آشكار شود كه او حقّ است].و آيات ديگرى نظير آيات فوق، ناظر به همين معرفت و خداشناسى حصولى است.اينكه انسان نفس خويش را به عنوان آيت و نشانه الهى مورد مطالعه قرار دهد در تحصيل معرفتهاى ارزشمند ديگر مؤثّر خواهد بود.سومين اثر و منفعت توجّه به نفس اينستكه انسان را به فكر منافع و مصالح خويش مى اندازد.
انسان چنانكه گفتيم بر اساس حب نفس و خوددوستى توجّه به خويش پيدا مى كند و از آنجا كه حبّ ذات ريشه و اساس حدوث و بقاء حبّ هاى ديگرى مثل حبّ بقاء، حبّ كمال، حبّ علم، حبّ قدرت و ... خواهد بود چنانكه قبلا، اشاره كرديم؛ از اين رو، توجّه به نفس منشأ مى شود كه اين ابعاد نفسانى نيز مورد توجّه قرار گيرند و در صدد بر مى آيد تا اين ابعاد وجودى مورد محبّت خويش را بشناسد، راه وصول به آنها را تشخيص دهد و سپس در راه تحصيل آنها بكوشد.مختصر آنكه توجّه به نفس از سه نظر مفيد خواهد بود و يا سه اثر مفيد بر آن، مترتّب مى شود: نخست آنكه معرفت حضورى آگاهانه اى نسبت به نفس و سپس معرفت شهودى و حضورى آگاهانه اى نسبت به خداى متعال پيدا مى كند.دوّم آنكه منشأ معرفت حصولى به نفس و آغاز و انجام آن مى گردد و از اين رهگذر به خداشناسى حصولى و ساير معارف لازم دست پيدا خواهد كرد.سوّم آنكه موجب مى شود تا انسان در فكر شناختن كمالات و مصالح خودش و راه كسب آنها بيفتد و براى تحصيل آنها تلاش كند و از سوى ديگر عيوب و نواقص و مفاسد خويش را باز شناسد و خود را از آلوده شدن و سقوط باز دارد. و بديهى است
--------------------------------
1ـ فصّلت/ 53.

كه ارزش والاى هر يك از اين آثار به نوبه خود، اهميّت توجّه به نفس را اثبات خواهد كرد.توضيح آن كه انسان با توجه به نفس خويش و شؤون مختلف آن به وجود بسيارى از خواسته ها و ميلهاى موجود در نفس پى مى برد. خواسته ها و ميلهايى كه تأمين نيازهاى درونى انسان را طلب مى كنند، مثل ميل به برقرارى ارتباط با ديگران، ميل به تحصيل كمال، ميل به كسب علم و قدرت و غيره، و در خواهد يافت كه وجود هر يك از اين ميلهاى درونى، انسان را وادار به تلاشى خاصّ براى وصول به متعلق خود خواهد كرد.بنابراين، انسان از يك سو مى فهمد كه به اشيايى در ماوراى خود نيازمند است و براى تأمين نياز خود بايد آنها را به دست آورد. از سوى ديگر درك مى كند كه صرف وجود تمايلات و خواسته ها در نفس كافى نيست، بلكه، بايد براى بدست آوردن آنچه را كه مى خواهد و بدان نيازمند است، به كار و تلاش بپردازد. او به خوبى مى فهمد كه به كمك كار خود و بعضى از اشياى خارجى است كه مى تواند اين نيازها را برطرف و خواسته و تمايلات خويش را اشباع سازد.انسان هر چند نسبت به دو حقيقت نامبرده آگاهى دارد اما نسبت به دو چيز ديگر، بويژه در مراحل، اوليّه، آگاهى ندارد. او نمى داند اين اشياى خارجى كه مى تواند با كمك آنها نيازهاى خود را برطرف كند چه هستند.همچنين، بر فرض شناختن خود آنها، از كيفيّت استفاده از آنها بى خبر است. پس بر وى لازم است آنچه را كه در رفع نيازمنديهايش مؤثّرند و نيز طرز استفاده از آنها را باز شناسد تا در مجموع قادر به رفع نيازمنديهاى خويش باشد.از اينجاست كه مى گوييم: علم دوستى و حقيقت جويى، نقش چشمگير خود را در تأمين نيازها و اشباع ساير تمايلات ايفا مى كند. وقتى انسان به اين حقيقت توجه كرد كه نيازهايش بوسيله چيزهايى تأمين مى شود كه قبلا بايد آنها را بشناسد،حقيقت جويى و علم دوستى فطرى وى جهت مشخص خود را پيدا مى كند و انسان مى فهمد كه به دنبال شناخت و آگاهى يافتن از چه چيزهايى بايد باشد. وى در خواهد يافت بايد چيزهايى را بشناسد كه بتوانند نيازهاى وى را برطرف سازند و مصالح زندگى وى را تأمين كنند و به هنگام ارضاى ميل به شناخت اشيايى كه مورد نياز انسانند و مى توانند در تكامل وى مؤثّر باشند بايد از قوّه عاقله كمك گرفت.

معرفتهاى لازم بوسيله قوايى به دست مى آيد كه در درون انسان وجود دارند: هم ميل به شناخت در انسان وجود دارد و هم ابزار شناخت، چه آنهايى كه مربوط به نفس است و چه آنهايى كه به بدن و اندامهاى مادّى تعلّق دارند همگى را دستگاه آفرينش در اختيار انسان قرار داده است و نفس، اصل وجود آنها را با علم حضورى درك مى كند؛ ولى، آگاهى از كيفيّت به كار گرفتن و نتايجى كه از آنها حاصل مى شود از نوع علم حصولى مى باشد. وجود عقل را كه بوسيله آن مى انديشيم، با تأمّل در ذات خود مى يابيم اما داده ها و ادراكاتى كه از آن حاصل مى شود و نتايجى كه از كاربرد عقل و انديشه براى ما حاصل مى شود ديگر عين ذات ما نيست، تا نفس با مشاهده حضورى خود آنها را در خود بيابد بلكه جزو علوم اكتسابى است كه از خارج از ذات انسان براى وى حاصل مى گردد.انگيزه كسب علم، خود به خود، جهت معيّنى ندارد و متعلّق خاصّى را نشان نمى دهد؛ بلكه، با همه دانستنيها نسبت مساوى دارد و انسان را تشنه كسب علم نسبت به همه آنها مى كند؛ ولى، با توجّه به جهات ديگرى كه در نفس هست، دست كم در مرحله اوّل، اولويّت را به چيزهايى مى دهد كه در راه تكامل نفس مؤثّر باشند.در اينجا اين نكته نيز قابل ملاحظه است كه چون نفس، داراى ابعاد مختلف است، توجه به آن، اقتضا دارد كه همه ابعادش را مورد توجه قرار دهيم و اگر توجه ما صرفاً، در يكى از ابعاد نفسانى تمركز يافت، اين خود انحراف از مسير فطرت خواهد بود؛ چرا كه، ساختمان متعادل و فطرى نفس اقتضاى تمركز در يكى از ابعاد و غفلت از ديگر ابعاد آن را ندارد.

ساختمان فطرى نفس اقتضا مى كند كه همه ابعاد و شؤون مختلف آن مورد محبت و توجّه خودش باشد. توجّه ناقص و يك بعدى، منشأ كج روى خواهد شد و آثار بدى را ببار مى آورد و يك سونگرى، به نوبه خود، عامل اتّصاف افعال انسان به بدى و منشأ ارزش منفى آنها مى شود و هر چه كه نفس انسان در اين زاويه پيش برود انحراف بيشترى از مسير اصلى فطرت پيدا خواهد كرد. مثلا، اگر در مقام توجّه به نفس فقط به بعد مادّى آن توجّه كنيم و از بعد معنوى آن، غفلت ورزيم، طبيعى است كه فعاليّتهاى عضوى و ظاهرى، نيز در همان بعد مادى متمركز خواهد شد و صرفاً، لذّتهاى مادّى، علوم و دانشهاى مادّى، بقا مادّى و كمال مادّى جاى آرمانها و اهداف نهايى ما را پر مى كنند، همه تلاشها و فعاليّتهاى ما را جهت مى دهند و عمر ما تنها مصروف آنها خواهد شد. بنابراين، براى اين كه در اعمال و رفتار خود گام درست برداريم بايد در مقام توجّه به نفس، همه سونگر باشيم، همه ابعاد نفس را در نظر بگيريم و در اعماق روح و روان خود، همه جهات و شؤون نفس را مورد توجّه قرار بدهيم.غريزه حقيقت جويى، به طور فطرى، در گام نخست، ما را وادار به مطالعه و شناخت نفس مى كند و در نتيجه، براى ما روشن مى شود كه نفس چه وابستگى هايى به خارج از خود دارد؟ در كجاى هستى قرار گرفته؟ آيا مستقلّ است يا وابسته؟ و اگر وابسته است به چه چيزهايى بستگى دارد؟
و هنگامى كه پاسخ سؤالات فوق براى ما روشن شد و اين حقيقت را درك كرديم كه وجود ما مستقلّ و دائم به ذات خويش نيست؛ بلكه، وابسته و نيازمند است، از راه عقل و انديشه به اين نتيجه مى رسيم كه خداوند او را به وجود آورده و در هر لحظه، نعمت بزرگ هستى را به او اعطا و افاضه مى كند و اين خود در واقع، مهمترين و اساسى ترين رابطه ميان نفس و يك موجود ديگر است كه ما آن را كشف مى كنيم؛ چرا كه، اين رابطه در واقع همان رابطه اشراقى است كه اساس هستى وهويّت او را به تمام معنا و با همه ابعاد و جنبه ها و شؤونى كه دارد تشكيل مى دهد. آرى در همين رابطه است كه ما كشف مى كنيم قوام وجودى نفس انسان به خداى متعال است و سپس ساير وابستگيهاى نفس مثل بستگيهايى را كه، براى بقاى زندگى دنيوى، به موجودات مادّى و براى تأمين مصالح و منافع خود به جامعه دارد همه را مى شناسيم و همه آنها را به اين عنوان مى شناسيم كه در شعاع آن وابستگى اصيل؛ يعنى، بستگى وجودى انسان به خدا، قرار مى گيرند. بنابراين، حبّ علم و حقيقت جويى انسان در نهايت به شناخت خداوند كه سرچشمه هستى انسان است منتهى خواهد شد.