توجّه از امور ارزشى و اخلاقى است
با توجّه به آنچه كه، در زمينه وسعت دائره فعل اختيارى و اعمّيت آن از فعل قصدى و ارادى، در بالا گفتيم، مى توان به اين نتيجه رسيد كه بحث درباره اينكه چه فكرى خوب است و چه فكرى بد، يك بحث مربوط به علم اخلاق خواهد بود؛ زيرا، فكركردن و انديشيدن، چنانكه گفتيم، در حوزه افعال اختيارى به مفهوم وسيع آن قرار دارد و بنابراين، جزء افعال ارزشى و اخلاقى شمرده مى شود چنانكه خود اراده كردن نيز مثل انديشيدن از افعال اختيارى درونى و در نتيجه، ارزشى و اخلاقى خواهد بود و مى تواند مورد مدح و ذمّ قرار گيرد؛ اعمّ از اينكه از نظر فقهى منشأ ثواب و عقاب هم، كه بر اطاعت و سرپيچى نسبت به واجبات و محرّمات فقهى مترتّب مى شوند، باشد يا نباشد. در هر حال، اين مسلّم است كه از نظر اخلاقى، اراده انسان، هرچند كه به خاطر وجود موانع منشأ انجام كارى هم نشود و در اعضاء و جوارح انسان ظهور و بروزى پيدا نكند، خود به خود موضوع حسن و قبح و ارزش گذارى اخلاقى است و آثار معنوى و اخروى خواهد داشت، هر چند كه اين آثار، متفاوت باشند با آن ثواب و عقابى كه بر واجبات و محرّمات فقهى بار مى شوند.بديهى است كه در محدوده فقه معمولا از آن افعال خارجى بحث مى شود كه واجب يا حرامند، امر يا نهى بر آنها تعلّق مى گيرد و منشأ آثار خاصّى در آخرت مى شوند؛ ولى، اين بدان معنا نيست كه اراده هاى خوب و بد كه افعال درونى انسان هستند هيچ اثرى ندارند نه تنها اثر ندارند؛ بلكه، احياناً ممكن است آثارى بر آنها بار شود مهمتر از آثار افعال واجب يا حرام خارجى است از سوى ديگر ثوابها و عقابهاى آخرت منحصر به نعمتهاى بهشت و عذابهاى جهنّم نيست. بالاترين ثوابها توجّه و عنايت خدا و رضايت او از انسانست و بدترين عذابها براى كسانى كه دركش را داشته باشند بى توجّهى و بى عنايتى خداوند خواهد بود. در يكى از آيات قرآن كريم خداى متعال مى فرمايد: «لايُكَلِّمُهُمُ اللّهُ وَلايَنْظُرُ اِلَيْهِمْ.»(1) [خداوند با آنان سخنى نگويد و نگاهشان نكند]، آرى، ممكن است كه كارهائى داراى اينگونه آثار باشند و مع الوصف از نظر فقهاء هم واجب و يا حرام نباشند.
در هر حال، هر كارى اختيارى كه در درون انسان و در فكر و روان وى انجام گيرد قطعاً، نسبت به سعادت و شقاوت وى بى تأثير نيست اعمّ از اينكه آن كار از نظر فقهى واجب يا حرام باشد يا نباشد و بالتّبع خواه ثواب و عقابى را كه بر اطاعت از، و مخالفت با واجب و حرام فقهى مترتّب مى شود به دنبال داشته باشد يا نداشته باشد؛ چراكه، نيّتها و اراده هاى خوب و بد هم آثار خوب و بد و ثوابها و عقابهائى مناسب با خودشان در آخرت براى نيّت كننده يا اراده كننده به دنبال خواهند داشت
--------------------------------
1ـ ال عمران/ 77.

هر چند اين آثار و ثوابها و عقابها از نوع نعمتهاى بهشتى يا عذابهاى جهنّمى نباشند.ما در بحث هاى گذشته به هنگام برشمردن ابعاد و خصوصيّتهاى ذاتى نفس، گفتيم: نفس ذاتاً متحرّك است تا آنجا كه، مى توان گفت: نفس خود، يك حركت و پويش است و شايد سبب نامگذارى نفس به روح در همين حركت ذاتى نهفته باشد اكنون مى گوئيم: نخستين تجلّى اين حركت نفسانى، پيدايش توجّه در درون نفس است به اين معنى، كه توجّه به نوبه خود نمود و نشانه تغييرى است كه در درون نفس پديدار گشته، آنكس كه غافل از چيزى بوده است هنگامى كه توجه به آن چيز پيدا مى كند، در واقع، حالش تغيير مى كند و در روح و روان و نفس او چيزى كه نبوده حادث مى شود كه اين به نوبه خود يك حركت است و از آنجا كه هيچ حركتى بى جهت نيست طبعاً، نفس انسان نيز در اين حركت خود، جهتى را دنبال خواهد كرد.طبيعى است كه اگر توجّه انسان جبرى باشد خود انسان در جهت دهى به آن توجّه نيز اختيارى ندارد؛ ولى، اگر توجّه اختيارى باشد انسان در جهت دادن به آن نيز بطور فعّال و اختيارى عمل خواهد كرد و از آنجا كه، ما در محدوده علم اخلاق، افعال و رفتار اختيارى را مورد بررسى و ارزيابى قرار مى دهيم، در بحث و بررسى و ارزيابى توجّه نيز آن نوعش مورد نظر خواهد بود كه نفس را در انجام و جهت دهى آن، اختيار و نقش فعال باشد و صرفاً، بصورت انفعالى پديد نيايد يا بصورت جبرى بر او تحميل نشود. چنين توجّهى، آنست كه براى مكلّف در حالت بيدارى و هشيارى حاصل مى گردد. شخصى كه در خواب است و يا كودك اگر هم توجّهى برايشان حاصل شود، غير اختيارى خواهد بود، تكليفى بر آن بار نمى شود و در محدوده علم اخلاق قرار نمى گيرد.البتّه، محور سخنان ما افراد معمولى و نوعى انسان خواهد بود و بديهى است كه در اينجا هم مثل هر جاى ديگر افراد استثنائى نيز وجود دارند و كسانى هستند كه حتّى در خواب نيز نفس آنان فعّال و از توجّه برخوردار است. در يك روايت چنين آورده اند كه پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله وسلم) فرمود: «تنام عينى و لاتنام قلبى(1)» [چشمم به خواب مى رود ولى دلم به خواب نمى رود]. پيامبر در خواب هم دلش بيدار و متوجّه است چنانكه در بيدارى.در هر حال، توجّه غير اختيارى، مثل توجّه در حال خواب يا توجّه كودك كه تحت تأثير عوامل طبيعى و جبرى خارجى برانگيخته مى شود، خارج از بحث خواهد بود. وقتى انسان به حدّى برسد كه قادر به كنترل توجّه خويش باشد و در تعيين جهت توجّه خويش يا به عبارت ديگر در جهت دهى توجّه خود بطور فعّال برخورد كند، چنين توجّه قابل كنترلى مى تواند موضوع بحث اخلاقى قرار بگيرد. ستايش از آن كسانيستكه به اين حدّ از تسلّط بر خويشتن رسيده و به اختيار خود جهت صحيحى به توجهشان بخشيده اند و نكوهش از آن كسانيستكه مى توانند توجّه كنند و نمى كنند و يا مى توانند توجّه خويش را در جهت صحيح هدايت كنند مع الوصف در جهت غلط توجّه مى كنند و ثواب و عقاب، در اين زمينه، مال آنانيست كه قادرند توجّه خويش را به چيزى معطوف دارند و از چيز ديگر منصرف سازند.با توجّه به آنچه گذشت مى توان دريافت: منظور از غفلت در آيات قرآن كه مورد مذمّت قرار گرفته، غفلت مطلق نيست؛ چون هيچ انسانى در حالت بيدارى و هشيارى غافل مطلق نيست و ناگزير، به چيزى توجّه خواهد داشت.بطور كلّى مى توان گفت: غفلتهاى متعارف ما نسبت به يك چيز، به نوبه خود، حاصل توجّهى است كه نسبت به چيز ديگر پيدا كرده ايم؛ يعنى، معمولا، توجّه ما به چيزى منعطف مى شود و از چيزهاى ديگر غافل مى شويم. وقتى توجّه انسان روى يك امر مادّى يا معنوى متمركز شد بطور طبيعى، او از بسيارى از حقائق كه در عالم مى گذرد غافل خواهد شد.

--------------------------------
1ـ محمدباقر مجلسى، بحارالانوار، ج 76، ص 189، روايت 18.

البته، كم و بيش مى توان توجّه را روى چند چيز تقسيم نمود؛ ولى، بهر حال دائره توجّه انسان محدود است و اشخاص عادى نمى توانند در يك آن به همه چيز توجّه كنند؛ هرچند، چنانكه قبل از اين گفتيم، در اينجا نيز افراد استثنائى وجود دارند و ممكن است در اين زمينه نيز كسانى به مراتبى از كمال برسند و به قول عرفاء مقام جمع الجمعى پيدا كنند و قادر باشند دائره وسيعى از اشياء را مورد توجّه خويش قرار دهند؛ ولى، اينگونه افراد خارج از بحث فعلى ما هستند و افراد متعارف كه محور بحث و بررسى اخلاقى ما در اين نوشته خواهند بود دائره توجّهشان معمولا، به يك يا چند چيز محدود، معطوف مى شود و تمركز كامل تنها نسبت به يك چيز بر ايشان ميسّر مى شود.اكنون، كه معلوم شد غفلت مطلق، مورد مذمّت قرآن نيست و در حال بيدارى و هشيارى مصداق ندارد، اين پرسش مطرح مى شود كه كدام غفلت و به عبارتى ديگر غفلت از چه چيزى به شقاوت انسان منتهى خواهد شد و قرآن از چه نوع غفلتى و كداميك از غافلان نكوهش كرده است؟در پاسخ مى گوئيم: در بسيارى از آيات قرآن، متعلّق غفلت ذكر شده است: در بعضى از آيات متعلّق غفلت ذكر خدا است. مثل:«وَلاتُطِعْ مَنْ اَغْفَلْنا قَلْبَهُ عَنْ ذِكْرِنا وَاتَّبَعَ هَواهُ وَكانَ اَمْرُهُ فُرُطاً.»(1)[و فرمان نبر از آنكس كه دلش را از ياد خود غافل ساخته ايم و از هواى نفس خويش دنباله روى كند و امر زندگى وى به تباهى كشيده است].در بعضى از ديگر آيات متعلّق غفلت، آيات خدا است. مثل:«وَالَّذينَ هُمْ عَنْ اياتِنا غافِلُونَ اُوْلئِكَ مَأْواهُمُ النارُ.»(2)[كسانيكه از آيات و نشانه هاى ما غافلند آنان جايگاهشان آتش است...].

--------------------------------
1ـ كهف/ 28.
2ـ يونس/ 8 و 7.

و در گروه سوّمى از آيات، متعلّق غفلت، آخرت است مثل:«يَعْلَمُونَ ظاهِراً مِنَ الْحَياةِ الدُّنْيا وَهُمْ عَنِ الاْخِرَةِ غافِلُوْنَ.»(1)
[... ظاهرى از زندگى دنيا را درك مى كنند و از آخرت غافلند].با توجّه به آيات قرآن كه چند نمونه از آنها را در بالا آورديم و بر اساس بينش اسلامى مى دانيم خدا، قيامت، آيات خدا و چيزهاى ديگرى هستند كه بايد مورد توجّه باشند؛ ولى صرف نظر از دلائل عقلى و نقلى و آيات و روايات نيز مى توان پرسيد: فطرت انسان در اين زمينه چه اقتضائى دارد؟توضيح آنكه: ما در گذشته گفتيم: حبّ ذات از ابعاد اصلى انسان و امور فطرى است كه در نهاد وى ريشه دارد. مقتضاى حبّ ذات در انسان اينست كه توجّه به خودش داشته باشد؛ چراكه، توجّه اختيارى در واقع مى توان گفت: بيشتر زائيده تمايل، تعلّق، محبّت و يا عداوت زياد خواهد بود. اين از ويژگيها و خاصيّتهاى نفس انسانى و از نعمتهاى الهى است كه گرچه موجود بسيطى است، قادرست همانطور كه به چيزهاى ديگر توجّه مى كند به خودش نيز توجّه كند و عاملى كه موجب خود توجّهى نفس مى شود حبّ ذات است كه در انسان ريشه اى فطرى دارد.هم چنين گفتيم: حبّ ذات از آنجا كه عين وجود نفس است؛ يعنى، ممكن نيست نفس موجود باشد؛ ولى، نسبت به خودش محبّت نداشته باشد اختيارى نيست پس نمى تواند بار ارزشى مثبت يا منفى داشته باشد و نمى توان هيچكس را بلحاظ خود دوستيش ستايش و يا نكوهش كرد.در هر حال اصيلترين محبّت ها در روان انسان عادى همين حبّ ذات است و از آنجا كه محبّت، توجّه انسان را نسبت به محبوب و متعلق آن بر مى انگيزد اين نوع خود دوستى از محبّت نيز توجّه انسان را نسبت به خودش جلب مى كند. متأسفانه انسان به خاطر اشتغال و توجّه بيش از اندازه به ماديّات آنچنان مسخ مى شود كه
--------------------------------
1ـ روم/ 7.

حتّى خودش را هم فراموش مى كند و به اصطلاح از خود بيگانه مى شود و گاهى تا مرز سكر و مستى و جنون پيش مى رود.
قرآن كريم در مواردى به اين حالت مستى و از خودبيگانگى انسان غرق شده در ماديّات اشاراتى دارد؛ مثل اينكه درباره شخص رباخوار مى گويد:«اَلَّذينَ يَأْكُلُونَ الرِّبا لايَقُومُوْنَ اِلاّ كَما يَقُوْمُ الَّذى يَتَخَبَطُّهُ الشَّيْطانُ مِنَ الْمَسِّ.»(1)[آنانكه ربا مى خورند برنخيزند مگر چون برخاستن كسيكه شيطان ديوانه اش كرده است].بعضى از رباخواران در خلوت هم با خودشان حرف مى زنند پيوسته در حال محاسبه و در فكر چك و سفته هستند، به هنگام راه رفتن در خيابان اصلا متوجه چيزى نيستند و حالت جنون آميزى پيدا مى كنند، چنين كسى كه از خود بيگانه شده آنچنان غرق در ثروت طلبى است كه از همه چيز ديگر غافل است و اصلا نمى فهمد چه كار مى كند.در تعلّق مربوط به شهوات و تمايلات جنسى نيز گاهى اين حالت پيش مى آيد و خداوند درباره قوم لوط مى گويد:
«لَعَمْرُكَ اِنَّهُمْ لَفى سَكَرْتِهِمْ يَعْمَهُوْنَ.»(2)[به جان تو قسم كه آنها در مستى خود غرق و غافل مى شوند].و در بعضى آيات نيز قرآن به اين حالت غفلت و از خودبيگانگى كه بخاطر تعلّق شديد به چيزهاى ديگر پيدا مى شود واژه لهو را اطلاق كرده يك جا مى گويد:
«اَلْهاكُمُ التَّكاثُرُ حَتّى زُرْتُمُ الْمَقابِرَ.»(3)[كثرت طلبى شما را به خود مشغول داشت تا آنگاه كه گورستان را زيارت كرديد].
در آيه ديگرى آمده است كه:
--------------------------------
1ـ بقره/ 275.
2ـ حجر/ 72.
3ـ تكاثر/ 3 و 2.

«ذَرْهُمْ يَأْكُلُوا وَيَتَمَتَّعُوا وَيُلْهِهِمُ الاَْمَلُ فَسَوْفَ يَعْلَمُونَ(1)[بگذارشان بخورند و كام جويند و آرزو مشغولشان بدارد كه به زودى مى فهمند (بدى كار و سرانجام كارهاى زشت خود را درك مى كنند)].و در موارد ديگرى از آيات نيز آمده كه نيازى به ذكر آنها نيست.
مى توان گفت: علّت اينكه بسيارى از افعال به عنوان «لهو» تحريم شده همين است كه انسان را از خود غافل و بيخود مى كند؛ زيرا منشأ صدور هر كار صحيحى در انسان، توجّه به خويشتن است: توجّه به اينكه چه كسى هست؟ كجا هست؟ چه كارى برايش مصلحت دارد و چه كارى مصلحت ندارد؟ چه كارى را بايد انجام دهد و چه كارى را نبايد انجام دهد؟صرفاً، در صورت توجّه است كه انسان مى تواند راه درست را انتخاب كند. امّا وقتى عوامل خارجى آنچنان بر وى مسلّط شدند و مقهورش كردند كه اصلا غافل شد و ديگر توجّهى به خودش ندارد قدرت گزينش از او گرفته خواهد شد و به اصطلاح قرآن گرفتار حالت لهو مى شود حالتى كه در بعضى مراتب حرام است و در مراتب ديگرى اخلاقاً مذموم.آيات نامبرده اين حقيقت را كه توجّه به خويش، به لحاظ حبّ ذات و خوددوستى انسان ريشه فطرى دارد مورد تأييد قرار داده است. نيز همين مطلب از آيه ديگرى نيز استفاده مى شود آيه اى كه مى گويد:«يا اَيُّهَا الَّذينَ امَنُوا عَلَيْكُمْ اَنْفُسَكُمْ لايَضُرُّكُمْ مَنْ ضَلَّ اِذا اهْتَدَيْتُمْ.»(2)[اى كسانيكه ايمان آورده ايد بر شما باد(توجّه به) خودتان آنكس كه گمراه شود به شما زيانى نرساند هر گاه شما هدايت يابيد].اين آيه مى گويد كه انسان بايد به خودش بپردازد و به فكر منافع و مصالح واقعى
--------------------------------
1ـ حجر/ 3.
2ـ مائده/ 105.

خودش باشد؛ ولى، اين در صورتى ميسور است كه انسان توجّه به خويش داشته باشد و در صورت غفلت، تشخيص اينكه چه كارى براى انسان مفيد است كه انجام دهد و چه كارى مضرّ و زيانبار است كه بايد ترك كند امرى دشوار است و به فكر انسان راه پيدا نمى كند.بنابراين، مى توان گفت: توجّه به خويش ريشه اصلى همه كارهاى خير و مفيد خواهد بود، چنانكه غفلت و بى توجهى نسبت به خويش و به اصطلاح از خودبيگانگى، آينده انسان را يكباره تباه مى كند. خداوند در يكى از آيات قرآن مى فرمايد:
«وَلاتَكُونُوا كَالَّذينَ نَسُوْا اللّهَ فَاَنْساهُمْ اَنْفُسَهُم.»(1)[و همانند آن كسان مباشيد كه خدا را از ياد بردند پس خدا نيز آنان را از ياد خودشان برد]،اين آيه ظهور دارد در اينكه خودفراموشى و از خودبيگانگى كيفر غفلت از خدا است. غفلت از خدا يك گناه است و خداوند انسان را در مقابل اين گناه چنين كيفر مى كند كه وى را از خويش غافل مى سازد و او را از ياد خود مى برد؛ يعنى، فراموشى و غفلت از خويش يا از خودبيگانگى به عنوان عقوبت تلقّى شده است.
--------------------------------
1ـ حشر/ 19.