2ـ حقيقت جوئى
دوّمين جلوه كمال خواهى انسان در حقيقت جوئى، علم دوستى و آگاهى طلبى وى ظهور و جلوه پيدا مى كند. دقيقاً، همانطور كه در مورد قدرت گفته شد، علم نيز يكى از چهره ها و ابعاد نفس است و انسان بدليل آنكه حبّ نفس دارد و خود را دوست مى دارد، اين بعد و اين چهره خود؛ يعنى، علم و آگاهى را نيز دوست مى دارد.حقيقت طلبى در انسان، ذاتى است و ريشه فطرى دارد و چنانكه گفتيم: از انگيزه ريشه اى تر و اصيلتر كمال خواهى انسان منشعب مى شود.علائم وجود اين انگيزه و زنده بودن و فعّال بودن آن را مى توان در مواردى بشكل واضح و روشن مشاهده كرد. انگيزه حقيقت جوئى را علاوه بر اينكه هر يك از ما در درون خودش به روشنى مى بيند و عطشى كه نسبت به درك حقائق و آگاهى يافتن از اسرار هستى در خودش احساس مى كند مى توان آثار فعاليت آنرا در پرسش هاىگوناگون و سؤالهاى فراوانى مشاهده كرد كه براى كودكان، از سنين خيلى پائين، در همه زمينه ها و كليه چيزهائى كه مى بيند يا بنحوى احساس مى كند مطرح مى شود و از والدين و همراهان خود قاطعانه پاسخ آنها را مى طلبد.اين امر بيانگر فطرى بودن و ذاتى بودن انگيزه حقيقت طلبى در نفس انسان است كه بصورت يك نيروى مرموز و يك عطش روحى شديد از ابتدا وى را آرام نمى گذارد و به تلاش و پويش و جستجويش واميدارد. حتّى در بعضى موارد و از بعضى انسانها كه شايد اين طلب و انگيزه در آنان قوى تر است بطور كلّى آرامش و راحتى را سلب مى كند كه براى فهم حقيقت، به سفرهاى دراز و خطرناك دست زده و احياناً، خسارتها و رنجهائى را در اين راه تحمّل نموده و خود و خانواده شان تن به محروميّت هايى داده اند يا در گوشه آزمايشگاهى يا در مطالعه و تحقيق رشته اى يا مشاهده و تجربه پديده اى يا زندگى جاندارى مثلا مورچه، موريانه، زنبور عسل پروانه و ... عمرى را سپرى كرده اند و در مواردى اعصاب و سلامتى جسمى و روانى خود را در اين راه مايه گذاشته اند.

اينها نمونه هائى است از آثار و علائم روشن فعاليّت انگيزه حقيقت طلبى انسان كه مى توان در تاريخ زندگى رجال علم و دانش به صدها مورد از اين نمونه ها برخورد و با ديدن آنها تحسينى آميخته با احترام در دل انسان نسبت به اين قهرمانان علمى بوجود مى آيد. مع الوصف، مى توان گفت: در واقع آنچه كه تاكنون گفتيم يك طرف سكّه است و ما در اين طرف صرفاً، سرمايه گذاريها و هزينه ها و مايه هائى كه نوع بشر بويژه زبدگان در راه حقيقت طلبى صرف كرده اند ملاحظه كرده ايم و قدرت و حيات و فعاليّت انگيزه حقيقت طلبى را از اين طريق مشاهده نموديم؛ ولى، از طرف ديگر نيز مى توانيم به شكل واضحتر آثار و نتائج مثبت انگيزه حقيقت جوئى را در زندگى انسان مشاهده كنيم آثارى چون رشد و شكوفائى و توسعه علمى و فروع و شعب و رشته هاى فراوان تخصّصى و گسترش و غناى فقهى و فلسفى وعلمى كه امروز در دسترس بشر قرار دارد و اينهمه آثار و نتائجى كه بار آورده و همه جا را پر كرده است و اينهمه اختراعات و اكتشافات و دستاوردهاى صنعتى كه در اختيار فرد و جامعه قرار گرفته و در تسريع و تسهيل كارها به انسان كمك فراوان نموده و در تخفيف آلام و رنجها و زحمتهاى طاقت فرساى انسان تأثير مثبت داشته اينها همه نتائج پربار آن تلاشهاى علمى و يك قدم عميقتر نتائج روح علم طلبى و انگيزه حقيقت جوئى انسانست و آثار و علائم روانى، اقتصادى، اجتماعى و فرهنگى اين انگيزه فطرى و يكى از دو شعبه عمده كمال خواهى انسانست و نشان مى دهد كه يكى از انگيزه هاى اصيل در روح انسان علاقه به گسترش آگاهى او است.

اكنون، درباره اين انگيزه نيز اين سؤال مطرح است كه چگونه مى شود اين يك انگيزه فطرى يعنى، حقيقت جوئى در انسان ها به صور مختلف تظاهر پيدا مى كند؟ يكى را وادار به تحقيق در فلسفه و علوم عقلى مى كند ديگرى را به بررسى علوم نقلى و گروه سوّمى را به پژوهش و كاوش در علوم تجربى و هر يك از اين سه شعبه اصلى حقيقت نيز شعب و فروع فراوانى دارند كه هر گروهى از انسانها در يكى از اين شعب فرعى عمرى را و يا حدّاقل بخش عمده اى از عمر خود را مى گذراند.در پاسخ به اين سؤال مى گوئيم: اصل حقيقت طلبى در انسان يك انگيزه اساسى و ريشه دار است امّا رفتن بدنبال مصاديق و موارد مختلف حقيقت، مى توان گفت بستگى به چند عامل دارد:نخست آنكه حدّاقّل، انسان اين مقدار تشخيص دهد و شناخت حاصل كند كه در يك زمينه خاصّ حقيقت مجهولى نهفته است و حسّ حقيقت جوئيش او را وادار كند تا به كشف آن حقيقت مجهول بپردازد و به اصطلاح جهل او جهل مركّب نباشد؛ بلكه، جهل بسيط و براى خودش شناخته شده باشد. طبيعى است كه بعضى از عوامل جبرى يا اختيارى در آگاه كردن انسان نسبت به جهل و نادانى خويش در زمينه هاى مختلف تأثير مثبت خود را دارند. و بسته به اينكه در چه زمينه اى اينعوامل آگاه كننده بيايند و انسان را نسبت به جهل خويش در آن زمينه خاصّ آگاهى بخشند و حسّ حقيقت جوئى وى را بسوى آن كاناليزه كنند و بديهى است در هر زمينه اى كه حقائقى نهفته باشد؛ ولى، انسان نسبت به آنها در بى خبرى مطلق بسر برد؛ يعنى، حتّى اين مقدار هم نفهميده باشد كه در آن حقيقتى وجود دارد كه براى او مجهول است، هرگز نمى تواند براى كشف آن قدمى بردارد و حسّ حقيقت طلبى فطرى وى او را وادار به كشف آن نخواهد كرد. اين عامل به نوبه خود نقش چشمگيرى دارد در پيدايش جلوه هاى مختلف حقيقت جوئى؛ ولى، اين علّت منحصر نيست و در كنار آن عوامل ديگرى نيز در اين تنوّع تأثير خود را دارند.دوّم آنكه انسان هميشه حقيقت را بخاطر خود حقيقت نمى خواهد و كم هستند افرادى كه تحت تأثير حقيقت جوئى صرف بدنبال كشف حقيقت باشند. اكثر افراد، حقيقت را بلحاظ فوائد ديگرى كه احياناً، دربر دارد مى خواهند و دنبال مى كنند. به عبارت ديگر، اكثر افراد، در جستجوى حقيقتى هستند كه تشخيص داده اند درك آن حقيقت، فوائدى را در بر دارد و به نحوى در زندگى او برايش نتيجه بخش خواهد بود. طبيعى است، منظور ما از مطلوب بودن و مفيدبودن آن، چيزى بيش از فائده صرف كشف حقيقت و مطلوبيّت آن است و بوسيله انگيزه هاى ديگر تأكيد مى شود؛ يعنى، تمايلات ديگرى سواى ميل به حقيقت نيز با آن تركيب مى شوند و انگيزه نيرومندى در انسان براى دنبال كردن حقيقت خاصّى ايجاد مى كنند. آرى تمايلاتى چون قدرت طلبى، لذت طلبى و يا سودطلبى و غيره در مواردى انسان را به طرف درك حقيقت خاصّى كه فكر مى كند در يكى از اين زمينه ها مؤثر و مفيد است مى كشانند. انسان تشخيص مى دهد درك يك حقيقت، علاوه بر آنكه خودبخود مطلوب است به وى قدرت و توان بالائى مى دهد و حسّ قدرت طلبى او را نيز اشباع خواهد كرد كه اين تشخيص در گزينش آن حقيقت خاصّ براى تحقيق و دنبال كردن نقش مثبت دارد و گاهى تشخيص مى دهد تخصّص در يك رشته خاصّ

سود يا لذتى را براى انسان همراه دارد كه در اين موارد، علاوه بر حسّ حقيقت طلبى، سودطلبى و لذّت طلبى انسان نيز او را در گزينش اين رشته هاى تخصّصى ويژه و بعبارتى در تقيّد حقيقت مطلق كه خود، مطلوب انسان است و در جهت دهى و هدايت تمايل به حقيقت تأثير چشمگير خواهد داشت.سوّم آنكه در مواردى بهر طريق يك سرى شناختهاى اصولى براى انسان بوجود آمده و بر اساس آن معيارهائى پيدا كرده است كه در چارچوب آن معيارها و به تناسب آن شناخت قبلى برخى از انواع حقيقت در نظرش از اهميّت ويژه اى برخوردار خواهد بود و تشخيص مى دهد كه دنبال كردن آنها از اولويّت برخوردار است.اين شناختها و معيارهائى كه همراه مى آورند، روح حقيقت طلبى فطرى انسان را بسوى جهت خاصّى هدايت مى كنند و در موادّ و موضوعات خاصى به فعليّت مى رسانند. مثل آنكه يك مسلمان بر اساس اعتقاد توحيدى و جهان بينى اسلامى خود، حقائقى را دنبال مى كند و بدنبال نوعى از شناخت مى رود كه علاوه بر فطرت حقيقت طلب او حسّ خداپرستى وى را نيز اقناع كند و بتواند پاسخگوى افكار و عقائد خود باشد.البتّه، اين درست است كه ميل به پرستش در انسان ريشه فطرى دارد و به اين لحاظ مى توان آن را در رديف دوّم قرار داد كه ميلى در هدايت و جهت دهى به حقيقت جوئى تأثير داشته است، امّا از آنجا كه عقائد تفصيلى در خيزش و بيدارى ميل پرستش تأثيرى عميق دارند، نمى توان از تأثير مع الواسطه آنها در هدايت ميل به حقيقت چشم پوشى نمود. از اين رو، ما عقائد و جهان بينى را مى توانيم به عنوان عامل سوّم در كنار دو عامل قبل مورد توجّه قرار دهيم.پس بطور اجمال و خلاصه مى توان گفت: كه عامل شناخت خود در شكل گرفتن فعاليّتهاى علمى مؤثّر است؛ يعنى، هر محصّلى كه مى خواهد تحصيل علم كند ويك رشته تخصّصى از تحصيل علم را انتخاب نمايد، طبعاً، بايد نسبت به آن شناختهاى قبلى پيدا كند. اوّلا، معرفت پيدا كند كه چنين رشته اى هست و او از محتواى عميق آن آگاهى ندارد و ثانياً، تشخيص دهد كه آن رشته براى او مفيدتر، لازمتر و ارزنده تر است.

از سوى ديگر ارزش گذارى روى حقائق و رشته ها و بخش هاى مختلف علمى كه گرچه بلحاظ حسّ حقيقت جوئى مطلق انسان از ارزش و مطلوبيّت ذاتى برخوردار است امّا بلحاظ اين ارزش اضافى كه رشته اى از حقائق را مفيدتر و لازمتر تشخيص مى دهد و براى دنبال كردن و فهميدن متمايز مى سازد طبعاً، يك مطلوبيّت بالغير پيدا مى كند و به ديگر اهداف زندگى و سرانجام به هدف نهائى زندگى، بر اساس تشخيص خود شخص، بستگى خواهد داشت و بديهى است كه اهداف زندگى انسان و در نهايت هدف نهائى آن، از افكار و عقائد و جهانشناسى و انسانشناسى وى مى جوشد؛ يعنى، اگر كسى بينش مادّى به جهان و انسان داشته باشد حقائق و رشته هائى را مفيد تشخيص مى دهد كه فى المثل در كسب قدرت مادّى اجتماعى يا التذاذ و كامجوئى وى تأثير مثبت داشته باشد؛ ولى، اگر بينش الهى داشته باشد و به قيامت و جهان آخرت معتقد باشد اهداف ديگرى را دنبال مى كند و حقائق و معارف ديگرى را مفيدتر و لازم تر تشخيص خواهد داد؛ ولى، در كل نتيجه مى گيريم كه يك نوع شناخت قبلى، مسير علمى و حقيقت جوئى ما را مشخّص مى سازد و ما را به كسب تخصّصهاى ويژه اى وادار مى كند.غريزه حقيقت جوئى و به تعبير بعضى روانشناسان، حسّ كنجكاوى، ذاتى انسان است امّا هدايت آن و انتخاب راهش و ترجيح رشته اى از رشته ها و حقيقتى از بين حقائق، بستگى بيك شناخت قبلى دارد: كسانى علوم مادّى را دوست دارند، بعضى ها علوم عقلى را، بعضى ديگر، علوم شهودى و عرفانى را و بعضى ها علوم تجربى را دوست مى دارند و سرانجام، بعضى نيز به علومى دل بسته اند كه در اثرمجاهدت با نفس و رياضت ها و عبادتها، خداوند به انسان افاضه مى كند و دل انسان را سرچشمه حكمت و معرفت قرار مى دهد.