ارزش اخلاقى احساسات و انفعالات
احساسات و انفعالات، از نظر اخلاقى چه ارزشى دارند؟ پاسخ اين است كه اين گونه حالات، تا آنجا كه غير اختيارى باشد، از نظر اخلاقى، خنثى است و هيچ بار ارزشى مثبت يا منفى ندارد.هر انسانى، به طبع خود، وقتى متوجّه خطرى مى شود كه او را تهديد كند، حالت «خوف» بر او مستولى مى شود. در چنين وضعى اين يك حالت طبيعى است كه بى اختيار، براى انسان پيش مى آيد و هنگامى كه به مطلوبى دست پيدا كرد، شاد مى شود. اين هم حالت طبيعى ديگرى است كه خارج از اختيار انسان، به او دست مى دهد و حتى، براى انبيا و اولياى خدا هم، در چنين پيش آمدى، اين حالت پيش مى آمده و قرآن كريم، در بسيارى از آيات، چنين حالاتى را به انبيا نسبت داده است.(1)اين حالات، تا آنجا كه يك انفعال طبيعى و جبرى است، فعل اخلاقى شمرده نمى شود، ارزش مثبت يا منفى ندارد و قابل ستايش يا نكوهش نيست؛ ولى، در ادامه آنها، عكس العملهايى كه انسان، به تناسب اين حالات انجام مى دهد، اختيارى هستند و بنابراين، در دايره اخلاق قرار مى گيرند كه داراى ارزش مثبت يا منفى و قابل ستايش يا نكوهشند.اين حالات، مانند ديگر حالات ادراكى، وقتى تحقّق مى يابند كه انسان نسبت به مورد يا عامل خارجى آنها آگاهى و توجّه پيدا كند. توجّه به اين عامل خارجى، گاهى به صورت دفعى و غير اختيارى حاصل مى شود. مثل آن كه نگاهش مى افتد به شير درّنده اى كه آماده حمله به اوست و بى اختيار از آن مى ترسد.گاهى هم توجّه به عامل خارجى ترس، با اختيار خود انسان حاصل مى شود. مثل آن كه با انديشه و كاوش و تحليل اختيارى خود، از وجود يك عامل تهديد كننده، آگاه مى شود.
آگاهى از عامل ترس، در صورت اوّل كه غير اختيارى است، خارج از حوزه اخلاق، است؛ ولى، در صورت دوّم، در حوزه اخلاق است و موضوع ارزش اخلاقى و مورد ستايش و نكوهش قرار مى گيرد.مثل آن كه انسان، درباره عظمت الهى، هستى و انسان بينديشد و متوجّه قهر و
--------------------------------
1ـ ر.ك: هود/ 70؛ نمل/ 10؛ قصص/ 31؛ الذاريات/ 28؛ ص/ 22.

غضب الهى و عذابهاى آخرت شود كه به طبع، حالت «رعب و ترس» در روان او به وجود خواهد آمد. چنين خوفى با توجّه به اين كه از راه مقدّمات اختيارى براى انسان حاصل شده اختيارى خواهد بود و در اين صورت است كه، نه تنها آثار ترس؛ بلكه، خود ترس و عوامل آن نيز از آنجا كه اختيارى اند در حوزه اخلاق و موضوع ارزش اخلاقى هستند.يا مثل اين كه انسان فكر كند درباره چيزى كه موجب «امنيّت» خاطرش مى شود كه آن هم يك حالت اختيارى است و با مقدمات اختيارى فراهم شده. در بعضى موارد نيز كه «خوف» يا «امنيّت» به صورت قهرى و غير اختيارى حاصل شده، ممكن است تداوم آن، اختيارى باشد چنانكه، عكس اين فرض نيز امكان دارد.بنابراين، در ايجاد اينگونه حالات و انفعالات نفسانى، اختيار و عوامل اختيارى، از يك سو، در حدوث يا در بقا و يا هم در حدوث و هم در بقاى آنها و از سوى ديگر، در تقويت، يا تضعيف و يا در هدايت و جهت دهى آنها نقش اساسى دارد.احساسات و انفعالات نفسانى، به دليل همين كه از ابعاد مختلفى كه گفتيم، تحت تأثير اختيار و عوامل اختيارى اند، وارد حوزه اخلاق مى شوند و موضوع ارزشهاى اخلاقى اند. چرا كه، آنها هم خودشان در حدوث و بقا و در تقويت و تضعيف و جهت يابى، اختيارى و زاييده عوامل اختيارى اند و هم به ويژه، آثار عملى كه بر اين حالات بار مى شود، و عكس العملهايى كه تحت تأثير اين حالات انجام مى دهد، به صورت روشنترى، اختيارى انسانند.بعضى از افراد، ضعف نفس دارند و هنگامى كه در چنين موقعيتهايى قرار مى گيرند، ضعف از خود نشان مى دهند و از كنترل خويش ناتوانند. در وقت عصبانيّت، سخنان خارج از نزاكت مى زنند، كارهاى نادرست انجام مى دهند و گويى اختيار از آنها سلب مى شود. البته، نه آن كه صد در صد، از آنان سلب شده باشد؛ بلكه، اختيار ضعيفى دارند و مى توانند با تمرينها و تلقينهايى خود را كنترل كنند. در چنين اشخاص و مواردى، به همان اندازه كه انسان اختيار دارد، در كارهاى او ارزش اخلاقى مطرح خواهد بود.

اكنون، سؤال اين است كه ملاك خوبى و بدى افعالى كه ما به دنبال اين حالات نفسانى كه از جهات مختلف تحت تأثير اختيار انسان هستند انجام دهيم چيست؟پاسخ اين است كه همان ملاك كلى كه در همه موارد بر آن تكيه كرده ايم، در اينجا نيز حاكم خواهد بود. آن ملاك، تزاحم و عدم تزاحم آنها با كمالات نفسانى بود. اگر يك كار اختيارى، انسان را از كمالات برترى محروم كند، آن كار، نامطلوب است و ارزش منفى دارد. برعكس، اگر يك كار اختيارى، زمينه دستيابى انسان به خواسته هاى بيشتر، ارزنده تر و كامل تر را فراهم آورد، آن كار، مطلوب است و ارزش مثبت دارد.ترس و اندوه، خشنودى و سرور، اميد و نااميدى و ساير مفاهيمى كه اشاره كرديم اگر انسان را از كمالات والاتر باز دارد، به طبع، نامطلوب است و به اندازه اى كه اختيارى انسان باشد ارزش منفى اخلاقى دارد.آنچه گفتيم ارزشى بود كه در پرتو ارزش آثار و نتايج اين حالات، به خود انسان نسبت داده مى شد؛ ولى، از سوى ديگر، از آنجا كه اين حالات، تابع عوامل و زمينه هاى پيشين هستند، ارزش منفى يا مثبتى به تبع ارزش آن عوامل و زمينه هاى قبلى نيز خواهد داشت.مثلا، ترس انسان از اين است كه مطلوبش به خطر افتاده، حال، بايد ديد آن مطلوب چيست و مقدار مطلوبيتش چقدر است؟ آيا مطلوبى دنيوى است يا اخروى، مادّى است يا معنوى، جسمى است يا روحى؟ چه اثرى دارد وبا چه چيز، تزاحم پيدا مى كند؟همه اين مسايل، در ارزيابى احساسات و انفعالات، تأثير دارند.مثلا، كسى كه مال را دوست مى دارد، بايد ديد كه چرا دوست مى دارد؟ كسى كه يك كاميون يا كشتى از اموال خود را، براى كمك به رزمندگان به جبهه مى برد، مسلماً، در نگهدارى آن تلاش مى كند و پيوسته، نگران است كه از بين نرود؛ ولى،ترس او از اين جهت نيست كه ثروتش از دست مى رود؛ بلكه، از اين روست كه اين مال به جبهه و اين كمك، به رزمندگان نرسد و در كار جهاد با دشمن خللى ايجاد شود. چنين ترسى، خيلى مطلوب و ارزشمند است.

مع الوصف، همين ترس هم، مطلوب بودنش حدّ و حدودى دارد يعنى از جهت كمّى و كيفى، در حدّى مطلوب است كه تلاش وى را براى حفظ و مواظبت از آن زياد كند. اما در حدّ وسواس به گونه اى كه او را از ساير وظايفش باز دارد مطلوب نيست.برعكس، كسى كه تنها ترس او از اين است كه اموالش از دست برود، ثروتش كم شود، يا زمينه تمتّعات دنيوى و بساط عيش و نوشش به هم بخورد، چنين ترسى اگر در لحظه نخست هم غير اختيارى و خارج از حوزه اخلاق باشد؛ ولى، تداوم آن در اختيار انسان است و در بينش اسلامى، مطلوب نيست.مال و ثروت، لذايذ دنيوى، هدف نيست؛ بلكه، وسيله آزمايش انسان است و در دنيا گاهى به داشتن مال و گاهى به نداشتن يا با از دست دادن آن آزمايش مى شود. با داشتن مال و ثروت، آزمايش مى شود تا معلوم شود آن را در چه راهى صرف مى كند؛ و با فقر با از دست دادن ثروت آزمايش مى شود تا معلوم شود كه صبر مى كند و متانت و عزّت نفس خود را حفظ مى كند و يا شكيبايى خود را از دست مى دهد و جزع و فزع مى كند و كارش به دريوزگى مى كشد.
چنين ترس نكوهيده اى نيز درجات متفاوتى از ارزش منفى را دارد و اگر انسان را وادار به گناه و انجام كار خلاف شرع كند حرام خواهد بود. مثل اين كه براى حفظ اموالش از وسايل نامشروع استفاده كند و يا پس از نابودى، براى جبران آنها به مال ديگران دست اندازى كند.در چنين وضعى، لازم است كه انسان با تلاش و انديشه صحيح، ترس و نگرانى را از خود دور كند و توجّه به اين حقيقت كند كه متاع دنيا وسيله آزمايشى بيش نيست و در سرنوشت نهايى انسان، چندان تأثيرى ندارد. پس تأثّر ثروت و ترس از دست دادن آن، نبايد انسان را وادار به كار نامشروع يا كفران و ناسپاسى و يا جزع و فزع كند.متقابلا، ترس و اندوه خوب و ارزشمند هم داريم كه بسته به ارزش آثار و اعمالى كه از آن پديد مى آيد درجات متفاوتى از ارزش مثبت را خواهد داشت.

فى المثل، خدمت و احسان به پدر و مادر، موجب سعادت دنيا و آخرت انسان مى شود. حال اگر كسى از فقدان والدين خود، اندوهگين شود، از اين جهت كه ديگر نيستند تا به آنان خدمت كند و به ثواب احسان به والدين برسد، در اين صورت، چنين اندوهى، مطلوب و ارزشمند است. البته، همين نوع ترس و اندوه نيز تا حدّى مطلوب است كه انسان را وادار به كارهاى خير بيشتر مى كند. مثل آن كه برايشان صدقه بدهد، دعا كند، قرآن تلاوت كند نماز بخواند و ثواب آنها را به پدر و مادر از دست رفته خود اهدا كند نه اين كه به حدّى برسد كه او را از انجام ساير وظايفش باز دارد.چنين ترس و اندوهى، ارزش والايى دارد چون باعث انجام كارهائى مى شود كه كمالاتى را براى فرزند و خيرات و بركاتى را براى والدين در بر خواهد داشت. اما اگر از حدّ بگذرد مثل آن كه به جاى تلاش مفيد، از فرط اندوه تنها بنشيند و به سر و روى خود بزند، چنين ترس يا اندوهى مطلوب نيست. زيرا آثار مفيد و نتايج سودمندى نداشته است و در روايات، از اين به سرزدنهاى بى فايده، با عنوان «جزع» نكوهش شده است.يا آن كه غم از دست دادن والدين يا فرزندان، او را به انزوا بكشاند، از كار و فعاليّت روزانه اش باز دارد، درس و مباحثه اش را تعطيل كند و از انجام وظايف واجب باز بماند، در همه اين موارد، حدّ معقول در غم و اندوه، رعايت نشده و فاقد ارزش مثبت است.بر ماست كه در همه زمينه ها، رفتار بزرگان را مدّ نظر و سرمشق قرار دهيم. نقل است كه مرحوم صاحب جواهر(رحمه الله) فرزندى داشته كه خيلى مورد علاقه او بوده و در جوانى او را از دست داده است. شبى كه فرزندش جوانمرگ شد، جنازه اش را در اطاقى گذاشتند، تا هنگام صبح تشييع كنند و به خاك سپارند.در آن شب، اين پدر داغدار، در كنار جسد فرزند، به نوشتن كتاب جواهر مشغولبوده است. مى گويند، او در آن شب نشست و گفت خدايا اگر مى دانستم، كار ديگرى هست كه ثوابش براى فرزند من بيشتر از نوشتن كتاب جواهر است، آن كار را مى كردم؛ ولى، چون مهمتر از آن، كار ديگرى را نمى شناسم، امشب را تا به صبح به نوشتن آن مى پردازم و ثوابش را به روح فرزندم اهدا مى كنم.او به قدرى به كار نوشتن جواهر و ارزش والاى آن، ايمان داشت، كه هيچ عبادتى را بالاتر از آن نمى دانست و با كمال آرامش تا صبح به آن كار پرداخت.

اكنون هم، در شرايطى هستيم كه هر كس در هر موقعيّت كه باشد و به هر اندازه اى كه نيرو داشته باشد بايد به انجام تكاليف واجبى كه به عهده اش آمده است بپردازد و نبايد مسؤوليّتها و تكاليف بزرگ خود را، تحت تأثير احساسات و غم و اندوه زياد به دست فراموشى بسپارد.سرور و شادى هم گاهى انسان را به فعاليّت بيشترى وا مى دارد؛ زيرا، در حالت شادى و نشاط، كارهاى جسمى و فكرى انسان بهتر پيش مى رود و چنين شادى و سرورى مطلوب است.ادخال سرور در دل مؤمنين و مزاح و شوخى با آنها به ويژه در سفر كه موجب سرور و شادى دوستان همراه انسان مى شود، به خاطر آثار مطلوبى كه بر آن مترتّب خواهد شد، شرعاً، مستحب است.متقابلا، در مواردى نيز، شادى و سرور در افراد موجب مى شود كه از مصالح معنوى و اخرويشان غافل شوند. چون شادى، خود به خود خوشايند است، انسان ميل دارد اين حالت ادامه پيدا كند. حال اگر ادامه اش به وسايل نامشروع باشد يا موجب انجام كارى نامشروع شود، در اين صورت، ارزش منفى دارد. اما اگر به اين حدّ نرسد، دست كم، موجب غفلتهايى مثل غفلت از خدا و آخرت و غفلت از انجام تكاليف مهمّ اجتماعى انسان خواهد شد و به هر اندازه كه انسان را از آنچه گفتيم غافل كند، در همان حدّ ارزش منفى خواهد داشت.



? صفحه 352?
خداوند مى فرمايد:

«يا اَيُّهَا الَّذينَ امَنُوا لا تُلْهِكُمْ اَمْوالُكُمْ وَلا اَوْلادُكُمْ عَنْ ذِكْرِ اللّهِ وَمَنْ يَفْعَلْ ذالِكَ فَاُولئِكَ هُمُ الْخاسِرُونَ.»(1)

[اى كسانى كه ايمان آورده ايد اموال و فرزندانتان، شما را از ياد خدا باز ندارد و هر كس كه چنين كند زيانكار است].

اين همان شادى و انبساط منفى است كه از داشتن مال و فرزند به انسان دست مى دهد؛ ولى، از حدّ مى گذرد؛ تا آنجا كه انسان را از ياد خدا و انجام تكاليف خود باز مى دارد.

پس ملاك كلّى، در همه احساسات و انفعالات و ارزش مثبت و منفى آنها، كميّت و كيفيّت تأثيرى است كه در دست يافتن انسان به كمالات انسانى و اهداف نهايى يا از دست دادن آنها دارد.

انسان مؤمن، بايد طورى تربيت شود كه دستيابى به زخارف دنيا و از دست دادن آنها روح او را دچار تلاطم نكند، بلكه در هر دو حال، آرامش و متانت خود را حفظ كند و تنها در انديشه انجام تكليف باشد. خداوند مى فرمايد:

«لِكَيْلا تَأْسَوا عَلى مافاتَكُمْ وَلا تَفْرَحُوا بِما اتاكُمْ.»(2)

[تا به آنچه كه از دست مى دهيد، تأسّف نخوريد و به آنچه كه به دست مى آوريد شادمان نشويد].

زيرا مال و فرزند و ساير امور دنيا هدف نيستند؛ بلكه وسيله آزمايش انسانند و نبايد به دست آوردن آنها انسان را سرمست كند يا فقدان آنها او را از انجام كارها و وظايفش باز دارد و از حركت در صراط مستقيم الهى منحرف و از كمال و هدف نهايى، غافل سازد.



1ـ منافقون/ 9.

2ـ حديد/ 23.