خلاصه سخن
حاصل مطلب اين كه ميل به ابديّت يك ميل فطرى است و از نظر اخلاقى نه مذموم است و نه ممدوح، و دلبستگى به زندگى دنيا اگر به لحاظ مطلوبيّت ذاتى آن باشد از يك بينش غلط و نداشتن ايمان به آخرت سرچشمه گرفته و مربوط به كسانى است كه چون خود و زندگى حقيقى خود را درست نشناخته اند، طالب زندگى دنيا مى شوند و يا اگر ايمان و اعتقادى هم به آخرت دارند، آن قدر قوى نيست كه در اعمال و رفتارشان كاملا اثر بگذارد. مانند بسيارى از مؤمنين كه ايمان به آخرت دارند، نماز هم مى خوانند اما محبّت به دنيا هم دارند و بسيارى از كارهايشان معلول دلبستگى و علاقه مندى بيش از حدّ به زندگى دنيا است، دلبستگى كه معلول ضعف ايمان خواهد بود و آن هم به نوبه خود از ضعف شناخت سرچشمه مى گيرد.علاقه اصيل به زندگى دنيا چه براى مؤمن و چه براى كافر نادرست است با اين تفاوت كه كافر را به كلّى از هستى معنوى ساقط و سعادت ابدى را از او سلب مى كند چون اصلا ايمان ندارد، ولى مؤمن از آنجا كه از اصل ايمان برخوردار است هرچند كه ايمانش كامل و قوى نيست، سقوط كلّى نمى كند، بلكه ضعف ايمان او موجب سقوط مرتبه و تنزّل درجات كمال او خواهد شد؛ يعنى، هرقدر علاقه اش به دنيا بيشتر باشد مراتب اخروى اش تنزّل خواهد كرد.ولى، سخن فوق به اين معنا نيست كه علاقه و دلبستگى به دنيا را به طور كلّى نفى كنيم. زندگى دنيا از آنجا كه وسيله اى است براى رسيدن به سعادت ابدى، خواه و ناخواه مى تواند براى ما مفيد و مطلوب باشد و به اصطلاح مى تواند مطلوب بالعرض باشد.

در ضمن آنچه گفتيم اين نيز روشن شد كه نكته جمع ميان آيات و روايات به ظاهر متعارض كه در آنها گاهى از دلبستگى دنيا مذمّت شده و گاهى در همان حال طول عمر مسئلت گرديده روشن مى شود. يعنى بايد بگوييم: آنها در واقع تعارضى ندارند زيرا آنچه مذموم است، دلبستگى اصيل و ذاتى انسان به دنيا است و اين منافاتى با مطلوبيّت بالعرض آن ندارد.دنيا براى اولياى خدا كه جز خواست محبوبشان چيزى نمى خواهند، از هيچ ارزش ذاتى برخوردار نيست. مع الوصف، ماندن در دنيا به خاطر آن كه مطلوب مولا است براى ايشان مطلوب مى باشد. درست مثل اين كه محبوبى از محبّ خود انجام كارى را درخواست كند كه بايد در جايى دور از او انجام پذيرد.اين كار گرچه خود به خود براى شخص محبّ، نامطلوب است؛ ولى با توجّه به درخواست محبوب نه تنها براى او قابل تحمّل خواهد بود، بلكه، براى او شيرين است و با اشتياق آن را انجام مى دهد.على(عليه السلام) در اين زمينه مى گويد:«وَلَوْلا الاَْجَلُ الَّذى كَتَبَ اللّه عَلَيْهِم لَمْ تَسْتَقِرَّ اَرْواحَهُمْ فى اَجْسادِهُمْ طَرْفَةَ عَيْن.»(1)[اگر نبود عمر و مدّت مضبوط و مشخّصى كه خدا براى ايشان مقدّر فرموده است، جانهايشان در جسدها به قدر چشم برهم زدن هم دوام نمى آورد و قرار و آرام نمى گرفت].اما براى مؤمنين و موحّدينى كه در معرفت و محبّت الهى به اوليا نمى رسند زندگى دنيا از آن جهت مطلوب است كه عمل صالح بيشترى انجام دهند تا از نعمتهاى اخروى بيشترى بهره مند شوند.و به همين جهت است كه اگر زندگى دنيا، آن نتيجه مطلوب را ندهد، ديگر برايشان مطلوب نيست و اگر عمرشان بازيچه شيطان شود ديگر آن را نمى خواهند. بلكه، از خدا مى خواهند به زندگيشان خاتمه دهد.از اينجا روشن مى شود كه چرا در روايات انسان را از آرزوهاى دراز برحذر داشته اند و آن را به عنوان يكى از بزرگترين خطرها براى انسان معرّفى كرده اند:از پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله وسلم) و امير مؤمنان على(عليه السلام) نقل شده كه فرمودند:«اِنَّ اَخْوَفَ ما اَخافُ عَلَيْكُمْ اُثْنَتان: اِتِّباعُ الْهَوى وَطُولُ الاَمَلْ.»(2) [بزرگترين چيزهايى كه از آنها بر شما (و زندگى شما) نگران و بيمناكم دو چيز است: پيروى از هواى نفس و آرزوى دراز].آرزوى دراز نشانه دلبستگى بيش از حدّ به اين زندگى و غفلت و فراموشى انسان از زندگى ابدى، سعادت جاودانى و هدف نهايى است و انسان را به ارتكاب انواع كارهاى ناروا مى كشاند و از انجام كارهاى مفيد براى سعادت ابدى اش باز مى دارد.


--------------------------------
1ـ نهج البلاغه/ خطبه 193.
2ـ ر. ك: نهج البلاغه/ خطبه 28.