الف حبّ بقاء و شعب آن
«حبّ بقاء» كه نخستين غريزه از سه غريزه اصلى انسان است تحت تأثير عامل ديگرى در دو شكل مختلف ظهور و بروز پيدا مى كند و به دو نوع كاملا متمايز از فعّاليّتهاى انسانى منتهى خواهد شد. عامل نامبرده عبارتست از «علم و معرفت» انسانى كه در افراد انسانى از درجات متفاوتى برخوردار است و داده ها و معلومات مختلفى در سطح ذهن انسانى فراهم آورد كه منشأ اختلاف و تنوّع رفتارهاى ظاهرى انسان مى شود؛ يعنى، انسان اين موجود شاعرى كه بر اساس علم و ادراك خود به تلاش و فعّاليّت دست مى زند، اگر اينچنين تشخيص داد و در طريق ادراك حقيقت و معرفت حقيقت نفس به اين نتيجه دست يافت كه حقيقت نفس چيزى جز حقيقت مادّى بدن انسان نيست، زندگى انسان در همين حيات دنيوى او خلاصه مى شود و پس از مرگ انسان و متلاشى شدن جسم او ديگر هيچگونه زندگى و هيچ موجوديّتى ندارد، مسلّماً، در اينصورت، غريزه «حبّ بقاء» جلوه خاصّى پيدا كردهو نمودى متناسب با اين معرفت دارد؛ يعنى، بشكل آمال و آرزوهاى دراز زندگى دنيوى و علاقه شديد به داشتن عمر طولانى در اين نشأه مادّى بروز و ظهور خواهد يافت و علاقه دارد كه جاودان و مخلّد در اين دنيا و جهان مادى باقى بماند؛ آنچنانكه، چنين علاقه اى خود بخود بيانگر آنچنان معرفتى خواهد بود.خداوند درباره افرادى از اين دست مى گويد:«وَلَتَجِدَنَّهُمْ اَحْرَصَ النّاسِ عَلى حَياة وَمِنَ الَّذينَ اَشْرَكُوا يَوَدُّ اَحَدُهُمْ لَوْ يُعَمَّرُ اَلْفَ سَنَة وَما هُوَ بِمَزَحْزِحِهِ مِنَ الْعَذابِ اَنْ يُعَمَّرَ وَاللّهُ بَصيرٌ بِما يَعْمَلُونَ.»(1)[و آنان را (اينگونه) مييابى كه حريص ترين مردم بر زندگى (دنيا) هستند و (نيز) از كسانيكه مشركند هر يك از آنان دوست مى دارد كه كاش هزارسال عمر مى كرد و او را از عذاب دور نخواهد ساخت اينكه عمر (دراز) پيدا كند و خداوند به آن (كارى) كه مى كنند بينا است].
بديهى است، تكيه آيه بر عدد هزار سال، به عنوان كنايه اى است از آرزوى دراز ايشان و دلبستگى بسيار شديدى كه نسبت به زندگى مادّى دارند و صرفاً كثرت را مى رساند بدون آنكه در واقع، مقيّد به اين حدّ خاص باشد. وگرنه، اينچنين انسان داراى بينش مادّى اگر هزار سال عمر كند باز هم دوست مى دارد هزار سال ديگر و ... نيز عمر كند و هيچگاه اين حرص و آز فروكش نخواهد كرد.
ريشه اين علاقه شديد به طولانى شدن عمر همان «حبّ بقاء» است كه بر اساس يك بينش مادّى و معرفتى نادرست از جهان و انسان كه وجود انسان را در جسم مادى و حيات و زندگى وى را در زندگى دنيوى او خلاصه مى كند جلوه خاصّى پيدا كرده و بصورت حرص به دنيا و آرزوى دراز و محبّت شديد به داشتن عمر طولانى خود را نشان مى دهد.و بر عكس، اگر در طى كردن نردبان معرفت به نقطه اى بالاتر رسيد و درباره
--------------------------------
1ـ بقره/ 96.

انسان و جهان به شناختى عميقتر دريافت و تشخيص او به اينجا منتهى شد كه اين زندگى دنيوى در واقع مرحله گذرائى است از زندگى انسان و نسبت به زندگى وى جنبه مقدّماتى دارد، در اينصورت تعلّق به اين زندگى پيدا نمى كند؛ بلكه، توجّه او بيشتر جلب مراحل بالاتر مى شود و به كارهائى كه براى آخرت و آينده اش مفيدتر است مى پردازد. بديهى است در اينصورت نيز همان انگيزه «حبّ بقاء» است كه وى را به انجام اين كارها و عبادتها و مجاهدتها و رياضتها واميدارد و سبب مى شود تا در همه موارد معارض پشت به دنيا كند و روى به آخرت آورد.و مى بينيم كه از «حبّ بقاء» دقيقاً، دو نتيجه متضاد گرفته مى شود و اين انگيزه فطرى انسان را به دو نوع كار كه ماهيت مختلف و اهداف و انگيزه هاى دوگانه دارند واميدارد. حال اگر بپرسيد كه چگونه ممكن است يك انگيزه واحد انسان را به دو كار متضاد وادارد؟ در پاسخ مى گوئيم: گرچه اين انگيزه در اصل ريشه فطرى دارد، شكل گرفتن و جهت يابى آن، همانطور كه از قبل اشاره كرديم، در گرو يك عامل بيرونى و غير فطرى؛ يعنى، علم و شناخت انسان خواهد بود و درجات معرفت مى تواند موجب ظهور و شكوفائى آن در شكل هاى مختلف شود، جهت هاى گوناگونى بيابد و به انجام كارهاى مختلفى انسان را وادارد؛ ولى، اين دو نوع كار در يك حقيقت، مشترك هستند كه در هر دو، توجّه به آينده ملحوظ است و آينده نگرى انسان وى را وادار به كار مى كند؛ يعنى، از آنجا كه انسان دلش مى خواهد زندگيش هميشه باقى باشد براى آينده اش فكر مى كند و براى تأمين آينده خود تلاش خواهد كرد. منتهى بر اساس يك شناخت، اين آينده نگرى انسان را به كار خاصّى واميدارد و بر اساس شناختى ديگر همان آينده نگرى وى را به كار ديگر مشغول مى سازد. درست مثل يك بازرگان كه براى سود، دست به معامله و سوداگرى مى زند؛ ولى، وقتى وضع بازار و نياز مردم و اوضاع و احوال اقتصادى را بررسى مى كند، گاهى سود و استفاده كلانى در تجارت پنبه مى بيند و براى استفادهبيشتر به خريد و فروش پنبه دست مى زند و بار ديگر، ممكن است به اين نتيجه برسد كه براى تأمين سود بيشتر فى المثل، بايد به تجارت آهن دست بزند؛ زيرا، نياز شديد جامعه كمبود آهن را دريافته و به مقتضاى قانون عرضه و تقاضا به اينجا رسيده كه سود كلان و مطلوب در تجارت آهن نهفته است. و مى بينيم كه يك انگيزه مشخّص سودطلبى با دخالت عامل شناخت از بيرون انسان را به دو كار مختلف واميدارد.