آثار متنوّع عواطف
آيا اثر عواطف، به لذّت از ديدن و ملاقات يا بودن و مصاحبت با شخص ديگر منحصر است و يا علاوه بر آن، آثار ديگرى نيز دارد؟
در پاسخ مى گوييم: آثار عواطف، منحصر در آثار نامبرده نيست. گاهى مى شود كه انسان، در حال عادى، از ملاقات يا مصاحبت شخصى هيچگونه لذّت نمى برد؛ مع الوصف، اثر ديگرى از وجود عاطفه نسبت به او خبر مى دهد. زيرا، همين شخصى كه در حال عادى، عاطفه اى نسبت به او احساس نمى كنيم، همين كه بيمار شود يامشكل ديگرى برايش پيش بيايد، در خود، نسبت به او احساس همدردى مى كنيم و از رنج او رنج مى بريم و با كمال ميل حاضريم در حدّ توان به او كمك كنيم. بالطبع، اين هم اثر ديگرى است كه وجود مرتبه ديگرى از عواطف انسانى را نشان مى دهد.اين يك حسّ همدردى است كه در انسان، نسبت به انسانهاى ديگر و يا حيوانات وجود دارد. وقتى انسان مى داند موجود ديگرى داراى شعور است و رنج و لذّت را درك مى كند، در هنگام گرفتارى، خودش را به جاى او مى گذارد و از ناراحتى او رنج مى برد و به كمك و مساعدت او اقدام خواهد كرد.اين هم يك ميل طبيعى و يك عاطفه خدادادى است و ممكن بود خدا انسان را طورى بيافريند كه هرچند ديگران را هم دوست بدارد ولى، از رنج و ناراحتى آنان متأثّر و ناراحت نشود.ولى، خداوند حالت دلسوزى و ترحّم را به انسان داده و او نسبت به انسانها و حيوانات صدمه ديده، اين حالت را در خود احساس مى كند، با اين تفاوت كه اين عاطفه، با درك و شعور موجودى كه مورد عواطف او هستند، رابطه خاصّى دارد و از اين روست كه اين عاطفه نسبت به انسان، بيشتر از حيوانات است و در بين حيوانات هم، نسبت به هر حيوانى كه درك و شعورش بيشتر باشد، عاطفه انسان نسبت به آن بيشتر است و هر چه كه حيات در آنها ضعيف تر باشد، عاطفه ترحّم و دلسوزى انسان، نسبت به آن، كمتر خواهد بود، تا برسد به حيواناتى كه ضعيف ترين مراتب حيات را دارند و انسان كمترين عاطفه را نسبت به آنها در خود احساس مى كند.

حيواناتى كه يك نوع احساس متقابل، نسبت به انسان دارند و انسان را درك مى كنند، بيشتر مورد دلسوزى و عاطفه انسان قرار مى گيرند. بعضى از گربه ها با انسان انس مى گيرند، بچه ها هم با آنها خيلى انس مى گيرند. در جوامع غربى، هستند كسانى كه سگشان را بيش از فرزندان خود، دوست مى دارند، علت اين است كه اين حيوانات هم، نسبت به انسان، احساس مشترك دارند و حالاتى از خود نشان مى دهند كه شخص مى فهمد آن حيوان هم متقابلا، او را دوست مى دارد و با چنين حيوانى رابطه عاطفى متقابل برقرار مى سازد.حيوانات ديگرى كه چنين نيستند، مثل: سوسك و كرم و نظاير آنها كه انسان در آنها چنين حالتى را درك نمى كند، چنين عاطفه اى را هم نسبت به آنها در خود نمى يابد؛ در عين حال، از اين كه ببيند همين حيوانات بى احساس هم، بى جهت اذيّت مى شوند ناراحت مى شود.اين هم يك نوع عاطفه انسانى است و مى شود گفت: كمالى است براى انسان كه اين عاطفه را داشته باشد. از اخلاق انبيا و اولياى خدا اين است كه هيچ موجود داراى روح را اذّيت نمى كردند و از آزار رساندن به آنها خوددارى مى كردند.البته، اصل اين عاطفه در انسان، فطرى است؛ ولى، وجود آن در همه يكسان نيست؛ بلكه، در شرايط تربيتى متفاوت و محيط هاى گوناگون، اين عاطفه نيز در افراد، داراى شدّت و ضعف است.در برابر انسانهاى كاملى كه در بالا ياد كرديم، هستند كسانى كه در شرايط تربيتى غلط، به جايى مى رسند كه نه تنها از آزار انسانها يا حيوانات ناراحت نمى شوند؛ بلكه، دلشان مى خواهد انسان يا حيوانات را بيازارند و از تماشاى آن لذّت مى برند و اين انحراف از فطرت پاك و اصيل انسانى است.بعضى از فلاسفه غرب، با بدبينى خاصّى، انسان را موجودى ستم پيشه قلمداد كرده اند كه تمايل به آزار ديگران دارد. ولى، بايد توجّه داشت كه انسان ذاتاً نسبت به هيچ موجودى احساس و عاطفه منفى ندارد. عواطف منفى از هر نوعش كه باشد، عارضى است و بر اثر عوامل خارجى، در روح انسان به وجود مى آيد كه، در اين نوشته با عنوان عاطفه ثانوى از آنها ياد كرديم، عواطفى كه محيط، فرهنگ، تربيت و عقده هاى شخصى، موجب پديد آمدن آنها مى شود.