2. «تقليد»
يكى ديگر از چيزهايى كه مانع تعقّل و كسب معرفت صحيح مىشود «تقليد» است افرادى كه گرفتار ضعف و سستى خرد و انديشه هستند، بجاى آنكه خود بينديشند و عقل و فكر خود را بطرز صحيح به كار گيرند در بست به اعتقاد ديگران اعتماد كرده و معتقدات خود را از ايشان مىگيرند. طبيعىترين تقليدهاى انسان تقليدى است كه افراد از پدران و اجداد خويش و يا يك نسل در يك جامعه از نسل قبل از خود به عمل مىآورند. در قرآن، در موارد زيادى با بيانات مختلف از تقليد به عنوان مانع اساسى تعقّل و درك درست مطالب و تحصيل عقايد و معارف صحيح، ياد مىكند كه به برخى از اين آيات اشاره مىكنيم: در يك مورد مىفرمايد:
«اَمْ اتَيْناهُمْ كِتاباً مِنْ قَبْلِه فَهُمْ بِه مُسْتَمْسِكُونَ بَلْ قالُوااِنّا وَجَدْنا ابائَنا عَلى اُمَة وَ اِنّا عَلى اثارِهِمْ مُهْتَدُونَ وَ كَذلِكَ ما اَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِكَ فى قَرْيَة مِنْ نَذيْر اِلاّ قالَ مُتْرَفُوها اِنّا وَجَدْنا ابائَنا عَلى اُمَّة وَ اِنّا عَلى آثارِهِمْ مُقْتَدُونَ قالَ اَوَلَوْ جِئتُكُمْ بِاَهْدى مِمّا وَجَدْتُمْ عَلَيْهِ آبائَكُمْ قالُوا اِنّا بِما اُرْسِلْتُمْ بِه كافِرُوْن»(1)آيا پيش از اين كتابى به ايشان داده بوديم تا (در اين اعتقاد باطل) بدان تمسّك جويند؟ (نه) بلكه مىگفتند ما پدران خويش بر آئينى يافتيم و ما بر آثار (افكار و رفتار و گفتار) آنان هدايت گرديده شدهايم و اين چنين نفرستاديم پيش از تو در هيچ شهرى (رسول) بيم دهندهاى را جز آنكه متنّعمين (و مرفّهين) آن مىگفتند ما پدارنمان را بر آيينى يافتهايم و ما (پيروان) و اقتدا كنندگان آثارشان هستيم گفت: آيا و اگر چه بياورم برايتان (چيزى) هدايتكنندهتر از آنچه كه پدرانتان را بر آن يافتهايد؟ (در پاسخ) گفتند: ما به آنچه كه شما آوردهايد كافريم. در اين آيه در ضمن نكوهش تقليد از پدران، آن را نقطه مقابل پيروى از كتاب آسمانى و وحى، مطرح و در دو مورد به اين حقيقت اشاره كرده است: نخست مىگويد: آيا به كتابى كه قبلا به ايشان دادهايم تمسكّ مىجويند؟ سپس در پاسخ اين سؤال انكارى اظهار مىدارد كه نه، بلكه به تقليد از پدران خود اين عقايد نادرست را مىپذيرند و ترويج مىكنند. بار دوّم مجدّداً در پاسخ به آنان كه مىگفتند ما به آباء خويش اقتدا كردهايم، پيامبر خدا مىگويد: آيا و اگر چه ما مطالب هدايت كنندهترى از آنچه كه پدرانتان داشتهاند برايتان آورده باشيم؟ در مورد ديگر در نقل مبارزه ابراهيم پيامبر بزرگ خدا با بت و بتپرستى آمده است كه:«وَلَقَدْ اتَيْنا اِبْراهيمَ رُشْدَهُ مِنْ قَبْلُ وَكُنّا بِه عالِمينَ اِذْ قالَ لاَِبيهِ وَ قَوْمِهِ ماهذه الَّْتماثيلُ الَّتى اَنْتُمْ لَها عاكِفُونَ قالُوا بَلْ وَجَدْنا ابائنا لَها عابِدينَ لَقَدْ كُنْتُمْ اَنْتُمْ وَ ابائُكُمْ فى ضَلال مُبيْن»(2) و نيز آمده كه: «وَاتْلُ عَلَيْهِمْ نَبَأَ اِبْراهيمَ اِذْ قالَ لاَِبيه وَ قَوْمِهِ ما تَعْبُدُونَ قالُوا نَعْبُدُ اَصْناماً فَنَظَلُّ لَها عاكِفينَ قالَ هَلْ يَسْمَعُونَكُمْ اِذْ تَدْعُوْنَ اَوْ يَنْفَعُونَكُمْ اَوْ يَضُرُّونَ
--------------------------------
1. زخرف/ 24 ـ 21.
2. انبياء/ 54 ـ 51.
قالُوا بَل وَجَدنا آبائَنا كَذلِكَ يَفْعَلُونَ»(1)و ما از قبل، ابراهيم را به رشد خود رسانديم و به او دانا بوديم بدان هنگام كه به پدر و فاميلش گفت: اين تنديسها چيست كه شما به آنها روى آورده و اسير آنها شدهايد. گفتند: مىديديم كه پدرانمان پرستش كننده آنها بودند. گفت: هم شما و هم پدرانتان در گمراهى آشكار بودهايد.و تلاوت كن برايشان خبر ابراهيم را هنگامى كه به پدر و فاميلش گفت: چه مىپرستيد؟ (در پاسخ) گفتند: بتهايى را مىپرستيم و بر توجّه به آنها پايدارى مىكنيم. (ابراهيم) گفت: آيا مىشنوند (صداى) شما را وقتى آنها را مىخوانيد يا (هيچ) نفع و ضررى به شما مىرسانند؟ (در جواب ابراهيم) گفتند: (نه) بلكه مىديديم پدرانمان اينگونه عمل مىكنند. در اين آيات با محكوم كردن تقليد از پدران و حكم به ضلالت و گمراهى پدران در بت پرستيشان و گمراهى فرزندان در تقليد كوركورانه از پدران، حضرت ابراهيم(عليه السلام) سعى مىكند در مقابل تقليد، روح استدلال را در آنها زنده كند و قدرت ادراك عقلى را در ايشان بر انگيزد و آن را جايگزين تقليد سازد چنانكه آيات قبل، وحى را در قبال تقليد مطرح مىكرد و در مجموع، نتيجه مىگيريم تقليد كوركورانه موجب شقاوت انسان مىشود و به ناچار راه سعادت در اين دو راه خلاصه مىشود: يكى انديشيدن درست و دوم گوش فرادادن به وحى آسمانى كه البته آنهم متّكى بر عقل است. آن چنان كه در آيه ديگر آمده است كه:«وَقالُوا لَوْ كُنّا نَسْمَعُ اَوْ نَعْقِلُ ما كُنّا مِنْ اَصْحابِ الْسَّعيرِ»(2)و گفتند: اگر (به وحى آسمانى و سخن انبياء) گوش فرا مىداديم و يا (بدرستى) مىانديشيديم از همراهان آتش سوزان نمىبوديم. بهر حال انسان فطرتاً بشخصه مسئول آينده و سرنوشت خويش خواهد بود و بايد با تصميمگيريهاى صحيح كه نيازمند انديشيدن درست و تعقّل خواهد بود اعمال و رفتار خود را به شكلى تنظيم كنيم كه در آينده زندگى ما قرين سعادت و خوشبختى باشد و اگر نه در هر حال
--------------------------------
1. شعراء/ 74 ـ 69.
2. ملك/ 10.
اين خود ما هستيم كه آينده خود را تباه ساخته و شقاوت و تلخى آن را مىچشيم، نه مىتوانيم و نه فايدهاى دارد كه گناه را به گردن ديگران بيندازيم و آنان را مقصّر و عامل شقاوت خويش بدانيم؛ چرا كه، خداوند اين توانايى را در فطرت و سرشت ما قرار داده است كه شخصاً حق و باطل را تشخيص دهيم هر چند در جامعهاى زندگى كنيم غرق در اباطيل و خرافات و يا در خانوادهاى كه نسل اندر نسل انحراف اعتقادى مىداشتهاند پس نبايد در اين مسأله مهم، خود و سرنوشت خويش را كوركورانه تسليم افكار و عقايد ديگران كنيم؛ بلكه، لازم است با آن وجدان فطرى و عقل خدادادى و معيارهاى فطرى به بررسى و سنجش افكار پرداخته، صحيح را از سقيم جدا كنيم. از تاريخ عبرت بگيريم نه آنكه كوركورانه تسليم آن باشيم. از اينجاست كه خداوند درباره فطرت مستقلّ انسان مىفرمايد:«وَ نَفْس وَ ما سَوّاها فَاَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها»(1)قسم به نفس (انسان) و آنكه به اعتدالش آفريد سپس فجور و تقوايش را به وى الهام نمود.و در آيه ديگر مىفرمايد:«وَ اِذْ اَخَذَ رَبُّكَ مِنْ بَنى آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّيَتَهُمْ وَ اَشْهَدَهُمْ عَلى اَنْفُسِهِمْ اَلَسْتُ بِرَبِّكُمْ قالُوا بَلى شَهِدْنا اَنْ تَقَولُوا يَوْمَ الْقِيامَةِ اِنّا كُنّا عَنْ هذا غافِلينَ اَوْ تَقُولُوا اِنَّما اَشْرَكَ اباؤُنا مِنْ قَبْلُ وَ كُنّا ذُرِيَّةً مِنْ بَعْدِهِمْ اَفَتُهْلِكُنا بِما فَعَلَ الْمُبطِلُونَ»(2)و هنگامى كه پروردگار تو از پشت فرزندان آدم ذريّه آنان را برگرفت و آنان را گواه بر خودشان ساخت (تا حقيقت نفس خويش را مشاهده كنند و پرسيد اكنون كه خود را مشاهده كرديد بگوييد) آيا من پروردگار شما نيستم؟ (در پاسخ گفتند) بلى (بر اين حقيقت كه تو پروردگار ما هستى) گواهى مىدهيم (و آن را در درون جان خود يافتيم چنين كرديم مبادا) آنكه در روز قيامت بگوييد ما از اين (حقيقت) غافل بوديم يا بگوييد پدران ما از قبل مشرك بودند و ما فرزند(شان) بعد از آنان بوديم (كه تحت تأثير خلق و خوى و افكار و عادات آنان پرورش يافتيم حال با چنين وضعى) آيا ما را به واسطه آنچه (آن) ابطالكاران انجام دادهاند تباه مىسازى؟
--------------------------------
1. شمس/ 8 ـ 7.
2. اعراف/ 173 ـ 172.
آيه فوق، براى هر فرد از افراد انسان يك شخصيّت مستقلّ خدادادى را مطرح ساخته كه به تناسب با موضوع بحث ما مىتوان دو نتيجه از آن گرفت: نخست آنكه با وجود اين شخصيّت فطرى، انسان در برابر تاريخ و جامعه صددرصد خود را از دست نمىدهد و ذوب در آن نمىشود البتّه، نمىخواهيم بگوييم: به هيچ وجه متأثّر از آنها نخواهد شد؛ بلكه، مىگوييم: ذوب در آن دو نمىشود و آزادى و اختيار خويش را از دست نمىدهد. بنابر اين، نقطه نظرهايى مثل نظريّه جبر تاريخ و نظريّه اصالت جمع فلسفى، از اين ديدگاه الهى قرآنى كه با طرح فطرت انسانى، استقلال شخصيّت فرد را به گونهاى مطرح مىسازد كه قادر است چون سدّى استوار در برابر جريان تاريخ بايستد، از آن به دلخواه خود و بر اساس گزينش و انتخاب آزاد به شكل عبرت آموزى بهره بگيرد و حتّى جريان تاريخ را از مسيرى كه دارد تغيير داده و در جهت دلخواه خود، آنرا به مسير ديگرى هدايت كند. دوّم آنكه تقليد كوركورانه را نمىتواند توجيه كند و در پيشگاه خدا و پيامبران آن را به عنوان عذر تقصير خويش بقبولاند؛ چرا كه، با وجود اين شخصيّت مستقلّ فطرى چنين عذرى نه در اين جهان و در پيشگاه انبياء و فرستادگان خدا پذيرفته مىشود و نه در جهان ديگر و در پيشگاه خداى متعال. در خاتمه همانطور كه در بحث حس گرايى اشاره كرديم، پرهيز از افراط و تفريط لازمه زندگى انسانى و رشد آن خواهد بود. مىخواهيم اين را بگوييم كه «تقليد» هرگز به اين معنى نيست كه ما در زندگى از هيچ كس بهره فكرى نگيريم و همه علوم و عقايد و افكار ديگران را ـ به بهانه طرد تقليد و كسب استقلال ـ زشت يا زيبا، و حقّ يا باطل، يكباره دور بريزيم، چنانكه، برخى افراطيّون، بويژه در ارتباط با افكار انديشمندان غرب، در ظاهر چنين گرايش منفى و مطلقى را بويژه هنگام كوبيدن و از دور در كردن بعضى از بزرگان و انديشمندان خودى، از خود ابراز مىداشتند در صورتى كه اصولا، چنين چيزى عملى و ممكن نيست. چرا كه، زندگى نوع انسان تا حدّ زيادى از چنان هماهنگى و يكسانى برخوردار است كه افراد و جوامع در زندگى خويش غالباً با مشكلات مشابهى درگير مىشوند كه داراى راه حلّ مشابه خواهند بود و اين خيلى طبيعى و معقول است كه براى نزديكشدن راه، افكار ارائه شده و مسير طى شده ديگران را مورد دقّت قرار دهند و از آن افكار و تجربيّات در پيشبرد زندگى و حلّ مشكلات اجتماعى خويش بهره بگيرند و نه تنها طبيعى و معقول؛ بلكه، گريزى از آن نيست و
هيچ فرد يا جمعى نمىتواند ادّعا كند كه به هيچ وجه از فكر و تجربه و روش ديگران چيزى دريافت نكرده است. حدّ اكثر اين است كه متفكّران و انديشمندان و مصلحين جوامع بشرى مىآيند در زمينه افكار و علوم و معارف بشرى، حال يا عميقتر يا سطحىتر يا وسيعتر و يا محدودتر، تحوّلى ايجاد مىكنند، روشى را تكميل مىكنند، روش جديدى ارائه مىدهند، اصول نوى عرضه مىدارند و يا با كشف مجهولاتى به اين علوم و معارف مىافزايند .... پس آنچه را كه قرآن تحت عنوان تقليد، محكوم مىكند و ما در اينجا مىخواهيم آن را توضيح دهيم آن است كه ما با «تقليد» كوركورانه و چشموگوش بسته جلو رشد مادّى و معنوى و فكرى و عقلانى خويش را بگيريم و با اشتغال به آن خود را از هدايتهاى پربركت وحى و معارف حقّه و بلند آسمانى و سير صحيح تفكّر و راهنماييهاى استوار عقلانى و دادههاى وسيع و عظيم تجربههاى صحيح افراد و جوامع بشرى و ارزشهاى والاى انسانى، محروم سازيم. يعنى، دقيقاً بر عكس بجاى آنكه از افكار و اعمال گذشتگان و آباء و اجداد خويش يا جوامع ديگر، در جهت رشد و توسعه و تصحيح افكار و معارف و ماديّات و معنويّات خويش بهرهگيرى و عبرت آموزى كنيم و عامل ترقّى و تعالى ما شود بر عكس به صورت يك تقليد كوركورانه و چشم و گوش بسته و نابجا باعث ركود و عقبماندگى و سقوط ما بشود. عامل «تقليد» صرفاً به تقليد از آباء و گذشتگان خويش خلاصه نمىشود؛ بلكه، در بسيارى از موارد چنين اتفاق مىافتد كه يك ملّت، در برابر ملّت ديگرى كه از يك نوع امتياز بويژه در زندگى مادّى برخوردار است و به «اصطلاح» از جوامع پيشرفته باشد، استقلال و شخصيت حقيقى خود را از دست مىدهد و انسانهاى ضعيف العقل در اين موارد، بويژه، تحت تأثير آثار مفيدى كه در زندگى مادّى خود از ايشان دريافت كردهاند، به شكل مبالغه آميز و غير منطقى از بعد شخصيّتى و حركات و رفتار و سكنات خود جذب در آنها مىشوند و به شكل تهوّع آورى مىخواهند همه چيز را از ملّت به اصطلاح پيشرفته بگيرند. مثال بارز اين «تقليد» را در جوانان قبل از انقلاب و ساخته و پرداخته رژيم پهلوى آشكارا مىتواند ديد كه شعارهاى تند برخى از سياستمداران مبنى بر اينكه «بايد سر تا پا غربى شويم» گرفته تا برنامههاى كشف حجاب و خلع لباس و لباس متحدالشكل و ... و از همه خطرناكتر تأثّر فرهنگى و فكرى و ريشهاى جوانان آن چنان كه در خيلى از رفتارها و كارهاى خود كه ذكر آنها موجب اشمئزاز مىشود به تقليد از اروپائيان و آمريكائيان افتخار مىكردند. در راه رفتن،
لباس پوشيدن، اصلاح سر و صورت، دكوراسيون منزل و بسيارى موارد ديگر و از جمله در افكار و اعتقادات كاملا و بدون دليل و منطق صحيح تحت تأثير آنان بودند و جاى بسى شگفتى است اينان كه مسلمان مىبودند و اعتقادى به دين مسيح نمىداشتند حتى شب ژانويه را به تقليد از اروپائيان مسيحى جشن مىگرفتند. اروپائيانى كه بسيارى از خود آنها نيز ايمان و اعتقادى به عيسى مسيح و دين مسيحيّت ندارند و بيشتر به عنوان يك وسيله عيش و نوش جشن ژانويه را بر پا مىدارند و مىديدى كه مسلمان ايرانى پرورشيافته رژيم پهلوى و نه تنها ايرانى كه مسلمان بسيارى از كشورهاى اسلامى نيز، از همان اروپائيان مؤمن يا بىايمان به مسيحيّت، به بهانه پيشرفتهاى مادى و صنعتى آنان كه يكباره دل اينان را ربوده بود، حتى در اين كار به تقليد مىپرداختند و طوطىوار و بدون دليل و تجزيه و تحليل در شب ژانويه به انجام همان كارهاى مرسوم آنان اهتمام مىورزيدند.
ما در قرآن، در زمينه تقليد از ملل نيز به نمونههايى برمىخوريم: از بنىاسرائيل ياد مىكنيم كه وقتى از مصر حركت مىكردند به طرف ارض مقدّسه در بين راه خود رسيدند به شهرى كه مردم آن زندگى خوبى داشتند و بتخانه زيبايى كه در آنجا به پرستش بتهايشان اشتغال داشتند كه معمولا، در اين بتكدهها مراسم بتپرستى با رقص و شادى و ميگسارى و عيش و عشرت و التذاذات مادّى همراه است. بنىاسرائيل را ديدن اين مناظر، بسيار پسنديده و دلنشين آمد و آن چنان بيخود شدند كه بدون توجّه به گذشته خويش و سخنان پيامبر خدا آمدند و از حضرت موسى(عليه السلام) درخواست كردند كه براى ما نيز خدايى قرار بده همچون خدايانى كه براى اينان هست!! چنانكه در آياتى آمده است:«وَ جاوَزْنا بِبَنى اِسْرائيلَ الْبَحْرَ فَاَتَوْا عَلى قَوْم يَعْكُفُونَ عَلى اَصْنام لَهُمْ قالُوا يا مُوسىَ اجْعَلْ لَنا اِلهاً كَما لَهُمْ الِهَةُ قالَ اِنَّكُمْ قُوْمٌ تَجْهَلُونَ اِنَّ هؤُلاءِ مُتَبَرٌّ ماهُمْ فيه وَ باطِلٌ ما كانُوا يَعْمَلُونَ قالَ اَغَيْرَ اللّهِ اَبْغِيكُمْ اِلهاً وَ هُوَ فَضَّلَكُمْ عَلى الْعالَميْنَ وَ اِذْ اَنْجَيْناكُم مِنْ الِ فِرْعَوْنَ يَسُومُوْنَكُمْ سُوءَ العَذابِ يَقَتِّلُّونَ اَبْنائَكُمْ وَ يَسْتَحْيُوْنَ نِسائَكُمْ وَ فى ذلِكُمْ بَلاءٌ مِنْ رَبِّكُمْ عَظيمٌ»(1)و بنىاسرائيل را از دريا بگذرانيديم پس رسيدند به مردمى كه بر (پرستش) بتهايى
--------------------------------
1. اعراف/ 141 ـ 138.
كه براى آنان بود روى آورده مواظبت مىكردند. گفتند: اى موسى قرار ده براى ما (نيز) خدايى چنانكه براى آنان خدايانى است (موسى در پاسخ به ايشان) گفت كه: حقاً شمامردم نادانى هستيد. محققاً وضع اينان پوچ است و آنچه كه انجام مىدهند باطل (و نيز به آنان) گفت آيا غير از اللّه خدايى براى شما بجويم در صورتى كه او شما را بر جهانيان برترى داده است و (ياد آوريد) زمانى كه نجات داديم شما را از (زير سلطه و بيداد) آل فرعون كه عقوبت تلخى بر شما تحميل مىكردند پسرانتان را كشتار مىكردند و زنانتان را زنده مىداشتند و در اين (كار براى شما) از (سوى) پروردگارتان ابتلاء و آزمايش بزرگى بود. اين درخواست، در واقع، تجلى ديگرى از روح تقليد بود كه در اين قوم، بروز مىكرد و حضرت موسى(عليه السلام) با آنهمه زحمتها و مبارزاتى كه براى رهايى آنان تحمّل كرده بود از اين سخن برآشفت و بر اين جهل و نادانى و جمود فكرى و گرايش به تقليد بىدليل از افكار پوچ و مراسم باطل ديگران ملامتشان كرد. شايد تفسير روانى اين درخواست همين باشد كه ديدند اين مردم سروسامانى دارند شهر زيبايى دارند فرضاً بتكدهاى در بالاى تپّهاى بلند و سرسبز و باغهايى پر از درختهاى شاداب با ميوهها و ثمرات متنوّع و چشمهها و استخرها و آبهاى جارى و زنهايى زيبا و ساختمانهايى با شكوه و ... طبعاً، اين مناظر، توجّه آنها را جلب كرد و از طرفى اين وضع را با وضع خودشان كه مقايسه مىكردند و مىديدند كه پيوسته مردم آوارهاى بودهاند، زندگى درست و سروسامانى ندارند، يكوقت مردم بيابان نشينى بودند، مدّتى هم بيگارى و نوكرى مصريها را كردند حالا هم كه از زير سلطه فراعنه رها شدهاند آواره هستند: نه خانهاى نه شهرى، نه مسكنى، نه باغى، نه زمينى و نه استقرارى دارند در آينده هم كه معلوم نيست سرنوشتشان چه مىشود. در چنين وضعى وقتى كه آن مردم شهرنشين، مرفّه و پيشرفته را ديدند تمايل يافتند كه مثل ايشان باشند و به شيوه آنان زندگى كنند؛ ولى، امتياز بارزى كه از آن مردم به چشمشان مىخورد بتكده بود و پرستش بتها و مراسم ويژه آن بود از اين رو، از حضرت موسى درخواست كردند كه ما هم مىخواهيم خدايى و بتى و شيوه پرستشى چون آنان داشته و در طرز زندگى و عبادت و پرستش و دين مثل ايشان باشيم كه با سرزنش پيامبر خدا بخاطر جهل و نادانى خود مواجه شدند. بهرحال يكى از عواملى كه مانع دستيابى به معرفت صحيح مىشود «تقليد» بىمنطق و كوركورانه به معنى عامّ كلمه است خواه تقليد از آباء و اجداد بجاى «عبرت آموزى» از تاريخ گذشته خويش، و خواه تقليد كوركورانه وسرسپردگى بىجا به ملل پيشرفته و يا هر كسى كه انسان يك نوع برترى چشم پركن و برجستگى در وى مشاهده كرده باشد.
|