دنياى نكوهيده
آنچه كه بر محور موضوع دنيا ارتباط بيشترى با بحثهاى اخلاقى دارد و بايد در اطرافش توضيح داده شود اين است كه دنيا در بسيارى از آيات و روايات و به تبع آنها در بسيارى از كتب اخلاقى به عنوان سمبل ضد ارزش مطرح شده. در غالب كتب اخلاقى بيانات جالبى درباره مذمّت دنيا آورده‌اند. نهج‌البلاغه سرتاسرش ذمّ دنيا است آيات كريمه قرآن نيز دنيا را با عناوين مذموم و ناپسند توصيف مى‌كند. نظير آيه:«وَ مَاالْحَيوةُ الدُّنْيا اِلاّ لَعِبٌ وَ لَهْو»(2) زندگى دنيا جز بازيچه و سرگرمى نيست. و آيه: «وَ مَاالْحَيوةُ الدُّنْيا اِلاّ مَتاعُ الْغُرُور»(3)زندگى دنيا جز كالاى فريب دهنده (چيزى) نيست. و... در زمينه دنيا با توجّه به اين مذمّتها و عناوين فوق، ممكن است برداشتهاى نادرستى بشود؛ از اين رو، ما در اين رابطه، از پاسخ گويى به پرسشهايى چند ناگزير هستيم. پرسشهايى مثل آنكه: اصولا دنيا يعنى چه؟ مذمّتى كه در آيات و روايات و كتب اخلاقى، از دنيا به عمل آمده به چه لحاظ است؟ و سرانجام، آيا دنيا، در برابر هواى نفس، خود يك عامل مستقل است
--------------------------------
1. انبياء/ 35.
2. انعام/ 32.
3. حديد/ 20.

در سقوط انسان، و يا اينكه استقلالى ندارد و تعبير ديگرى از هواى نفس خواهد بود؟ در پاسخ به پرسشهاى فوق مى‌گوييم: «دنيا» در لغت مؤنث كلمه «ادنى» است؛ مع‌الوصف، در قرآن گاهى بدون موصوف بكار رفته است. نظير آيه: «تُريدُونَ عَرَضَ الدُّنْيا وَاللّهُ يُريدُ الاْخِرَة»(1) (شما) متاع دنيا را طلب مى‌كنيد و خداوند (براى شما) آخرت را مى‌خواهد. در اين آيه كلمه «الدنيا» بطور مطلق و بدون ذكر موصوف در برابر كلمه «الاخرة» كه آنهم مطلق است، بكار رفته. و اينگونه كاربرد واژه نامبرده در آيات قرآن فراوانست. اكنون، سؤال ما اين است كه دنيا در اينگونه موارد نيز هنوز جنبه وصفى دارد و يا خير بلكه اسم جنس و يا علم است و از مفهوم وصفى خويش منسلخ گرديده؟ در پاسخ به اين سؤال مى‌گوييم: دنيا پيوسته صفتى تفضيلى است آنچنان كه از لغت نقل كرديم و به عنوان صفتى براى يك موصوف در نظر گرفته مى‌شود كه در مرحله نخست، بايد ببنيم موصوف آن چيست؟ اين يكى از ويژگيهايى است كه شايد در زبانهاى ديگر هم باشد ولى در زبان عربى شايع و رايج است و بسيار اتّفاق مى‌افتد كه موصوف به تدريج فراموش شده و صفت آن جايگزينش گرديده است. نظير واژگان «الحسنة» و «السيئة» كه در اصل، دو صفت و داراى موصوف بوده‌اند؛ ولى، در حال حاضر بدون ذكر موصوفشان در كلام بكار مى‌روند. مثل آيه: «اِدْفَعْ بِالَّتى هِىَ اَحْسَنُ السَّيِّئَةَ.»(2)بردار به (وسيله) آنچه كه نيكوتر است بدى را. و مثل آيه: «وَ لاتَسْتَوىِ الْحَسَنَةُ وَلا السَّيِّئَة»(3) و در يك سطح نيستند نيكى و بدى. در هر دو آيه نامبرده، صفت «سيّئة» و فقط در آيه دوم صفت «حسنة» بدون ذكر موصوفشان در كلام آمده‌اند. در حقيقت، اين دو وصف در اصل داراى موصوف بوده‌اند؛
--------------------------------
1. انفال/ 67.
2. مؤمنون/ 96.
3. فصلت/ 34.

ولى،به خاطر شيوع و كثرت آنها در محاورات به تدريج موصوف آن دو، فراموش شده و احياناً، در بعضى موارد حتى از اصل معلوم نيست كه موصوفشان چه بوده است. در آيات فوق مى‌توان گفت: موصوف محذوف، كلمه «خصلت» بوده «الخصلة الحسنة» و «الخصلة السيئة» كه بتدريج فراموش شده و اين دو صفت مورد بحث، جايگزين موصوف نامبرده شده‌اند. كلماتى كه تاء تأنيث دارند نظير اين دو گرچه تاء وحدت باشد غالباً، بايد موصوفى داشته باشند كه در آن، وحدت لحاظ شود. واژه «دنيا» كه محور بحث ماست همانند «حسنة» و «سيئة» صفتى است كه موصوفش معمولا، حذف مى‌شود و گاهى بمعنى «نزديكتر» بكار مى‌رود، در مقابل آخرت كه نسبت به ما دورتر است، دنيا نسبت به ما از جهت زمانى نزديكتر و برايمان نقدتر خواهد بود. در قرآن «السّماء الدّنيا» داريم به معنى آسمان نزديكتر و پايينتر كه موصوفش هم در كلام آمده است و ظاهراً بنظر مى‌آيد در برابر آخرت نيز در همين معنى بكار رفته و چنين مناسبتى در آن لحاظ مى‌شود.
بعضى از دانشمندان گفته‌اند: «دنيا» در اصل از دنائت و پستى و دون ارزشى است و كار برد آن در نقطه مقابل آخرت بدين مناسبت است كه اين نشأت نسبت به نشأت آخرت از ارزش چندانى برخوردار نيست و نمى‌تواند ثمنى براى آخرت به حساب آيد كه در سودايى با از دست دادن آخرت ارزشمند، آن را بكف آورند. به نظر ما اين سخن، چندان صائب نيست و گرچه «دنيا» در مقايسه با آخرت پست‌تر از آن خواهد بود؛ ولى، در كاربرد اين واژه چنين حيثيّتى ملحوظ نيست؛ به دليل آنكه دقيقاً در نقطه مقابل آن، كلمه «آخرت» قرار گرفته؛ در صورتى كه اگر «دنيا» در مفهوم پست‌تر بكار مى‌رفت لازم و مناسب اين بود كه در قبال آن از واژه «عليا» و «اشرف» و نظاير آنها كه متضمن ارزش بيشتر و شرف والاتر است استفاده مى‌شد و يا مى‌شد كه استفاده شود، در صورتى كه چنين نشده است. درباره اينكه موصوف كلمه «دنيا» چه بوده؟ از آنجا كه در بعضى موارد موصوف آن در كلام آمده مى‌توان از اينگونه موارد، موصوف آن را در چنان مواردى كه به دست فراموشى سپرده شده است كشف نمود. در آيات فراوانى لفظ «دنيا» به شكل توصيفى براى زندگى بكار رفته است «الحيوة الدنيا» و در مقابل آن كلمه آخرت نيز به صورت وصف ديگرى براى زندگى بكاررفته است «الحيوة الاخرة» و گاهى به وسيله آن، كلمه «دار» وصف گرديده «الدار الاخرة» با الف و لام و يا «دارالاخرة» بدون الف و لام.
بنابر اين، كلمه دنيا كه در نقطه مقابل كلمه آخرت بكار رفته خواه موصوفش در كلام به شكلى كه در بالا گفتيم آمده باشد و خواه به طور مطلق و بدون ذكر موصوف بكار رفته باشد، كه هر دو نوع كاربرد آن در قرآن فراوان است، در همه اين موارد و كاربردها دنيا به معنى حيات نزديكتر آمده. از اينجاست كه بايد بگوييم: مفهومى كه از اين كلمه امروز در زبانها و حتّى در زبان عربى رواج يافته كه دنيا را به معنى عالم بكار مى‌برند و فى‌المثل مى‌گويند: دنياى حيوانات، دنياى انسان، دنياى مشرق، دنياى مغرب و نظاير اينها، اين مفهوم جديدى است كه در محاورات عرفى به وجود آمده؛ ولى در روايات و قرآن اصولا، چنين كاربردى ندارد. چنانكه هيچ گاه در قرآن و روايات كلمه «دنيا» در قالب يك اسم براى آسمان و زمين و ستارگان بكار نرفته است و همانظور كه گفتيم، پيوسته يا در قالب وصفى براى «حياة» و در روايات احياناً براى «دار» و يا در قالب صفت بدون ذكر موصوف بكار رفته و در همه جا منظور از آن زندگى نزديكتر است. از توضيحات فوق مى‌توان گفت: «دنيا» و «آخرت» در واقع دو وضع هستند براى زندگى يك موجود زنده كه مى‌تواند دو گونه حيات و زندگى داشته باشد: يكى زندگى فعلى و نزديكتر او و ديگرى زندگى دورتر و آينده‌اش. كه قرآن، نخستينشان را «حيات دنيا» و دومينشان را «حيات آخرت» نامگذارى كرده است.

مصداق بارز اين موجود «ذوحياتين»، انسان است؛ ولى علاوه بر انسان از قرآن مجيد استفاده مى‌شود كه «جن» هم داراى دو حيات «دنيوى» و «اخروى» خواهد بود. و در مورد ساير حيوانات نيز اگر ثابت شود كه محشور مى‌شوند مى‌توان گفت: از اين دو حيات برخوردارند؛ امّا موجوداتى كه اصولا، از نعمت حياة بى‌بهره‌اند، مسلماً حياة اُخروى برايشان مطرح نيست. اكنون، پس از توضيح كلمه «دنيا» اين سؤال طرح مى‌شود كه: آيا «حياة دنيا» چيزى مذموم است و آن را بايد سمبل ضدِّ ارزش قرار داد؟ در پاسخ مى‌گوييم: اينكه انسان در اين جهان زندگى مى‌كند نه تنها حيثيّت ضد ارزش و يا ارزش منفى ندارد؛ بلكه، بايد گفت: ارزش مثبت هم دارد؛ چرا كه، بر اساس بينش قرآنى اگر دنيا نباشد آخرت هم نيست. زندگى آخرت را به وسيله اعمال و رفتار اختيارى خويش در دنيا مى‌سازيم و به آن شكل مى‌دهيم و چنانكه، در روايات آمده دنيا مزرعه آخرت است. در اينجا بايد كشت تا در آنجا بتوان درو كرد. «ِانَّما تُوَفَّونَ اُجُورَكُم»(1) فقط (نتايج) كارهايتان را برداشت مى‌كنيد. اگر دنيا نباشد كسى به بهشت نمى‌رود. نعمتهاى بهشت پاداش كارهاى دنيوى است. كرامات و فضايل و مقامات اخروى حاصل تلاشها و كارهاى انسان است كه در دنيا انجام داده. پس دنيا ارزش فوق العاده دارد زيرا در عمر كوتاه آن مى‌توان سعادت بى‌نهايت و لذت جاودان آخرت را فراهم آورد.
اكنون كه به اين نتيجه رسيديم و ارزش زندگى دنيا براى ما مسجّل گشت، اين سؤال پيش مى‌آيد كه پس، اين همه مذمّتها و بدگوييها، از دنيايى كه از بار ارزشى مثبت بالايى برخوردار است، در آيات و روايات چيست و به چه منظور انجام گرفته؟ تعابير توهين آميز قرآن نسبت به دنيا نظير اينكه درباره مشركين و كفّار مى‌گويد: «غَرَّتْهُمُ الْحَياةُ الدُّنْيا»(2) زندگى دنيا فريبشان داده است. يا مى‌گويد: «َو لا تَغُرُّنَّكُمُ الْحَياةُ الدُّنْيا» و (مواظب باشيد) زندكى دنيا فريبتان ندهد. و نظاير آنها براى چيست؟ در پاسخ به اين سؤال با توجّه به مفاد آيات بايد گفت: زندگى دنيا به لحاظ اينكه موجودى عينى و در زمره مخلوقات خداوند حكيم است هيچ عيبى ندارد. و بر اساس يك قاعده كلى كه از آيه«رَبُّنَا الَّذى اَعْطى كُلَّ شَيْىء خَلْقَهُ ثُمَّ هَدى »(3)پروردگار ما كسى است كه آفرينش هر چيزى را بدان اعطا نمود و سپس (آن را) هدايت فرمود. مى‌توان استنباط كرد كه نظام زندگى دنيوى بهترين نظام بوده و از نهايت اتقان و جمال برخوردار مى‌باشد. بنابر اين، اشكال اصلى كار را بايد در جاى ديگر جستجو كنيم. و با كمى دقت در آيات و روايات مى‌توان دريافت عيب و ايراد از كيفيّت رابطه انسان و برخورد وى با
--------------------------------
1. آل عمران/ 185.

2. انعام/ 70 و 130.

3. طه/ 50.

دنيا پيدا مى‌شود؛ زيرا، همان برخورد وى با دنياست كه مى‌تواند آنرا براى آينده‌اش مفيد يا مضرّ، ارزشمند يا بى‌ارزش، مثبت يا منفى و خوب يا بد كند. منهاى برخورد و رفتار زندگى و آينده انسان جز موارد نادرى كه در اثر تزاحمات خواه و ناخواه يك سرى شرور و نقصها پديد مى‌آيد كه لازمه محدويتهاى زندگى انسان در دنياست، چه عيبى و ايرادى مى‌توان در آن يافت؟ بويژه كه اين شرور و نقصها با خيرات و كمالات غالب و مسلط آن قابل مقايسه نيست. پرسش ديگرى در اينجا مى‌شود كه آيا منظور از رابطه انسان با دنيا كه سبب بدى آن مى‌شود و نسبت به آينده انسان ضد ارزش و زيانبارش مى‌سازد چيست؟ كدام رفتار ما در دنيا و برخورد ما با آن، به اين ضرر منتهى مى‌شود؟ پاسخ ما به اين سؤال اين است كه منظور از اين رابطه و برخورد ناشايسته انسان با دنيا كارهايى مثل خوردن، آشاميدن و نظاير آنها نيست كه براى زندگى انسان لازمند و تأمين سعادت اخروى و آينده ما نقش كليدى دارند. همچنين، منظور از آن، رابطه فيزيكى انسان با دنيا و فعل و انفعالاتى كه به مقتضاى قوانين جبرى و تكوينى و طبيعى بين بدن انسان و ديگر پديده‌هاى موجود در طبيعت مثل: گازها، ويتامينها، خوردنيها و نوشيدنيها و نور و حرارت و جاذبه و غيره نيست؛ بلكه، منظور، رابطه قلبى و روحى ما با دنياست كه بايد تحت نظم بوده و از شكل خاصّى و كيفيّت ويژه‌اى برخوردار باشد. نعمتها و حتّى زينتها و جمالهاى دنيا را خداوند براى انسان آفريده و حتّى انسان را به استفاده از آنها ترغيب مى‌كند و مى‌فرمايد:«قُلْ مَنْ حَرَّمَ زينَةَ الْلّهِ الَّتى اَخْرَجَ لِعِبادِهِ وَ الطَّيِباتِ مِنَ الرِّزْق»(1)بگو چه كسى منع كرده است زينت خدا را كه براى بندگان خويش بيرون آورده و روزيهاى پاكيزه را. يا مى‌گويد: «كُلُوا مِمّا رَزَقْناكُم» از آنچه كه روزيتان كرده‌ايم بخوريد. پس خوردن و بهرهورى از نعمتهاى خداوند هيچ اشكالى ندارد. سخن اصلى در اين است كه انسان با چه بينشى بايد به نعمتهاى دنيا بنگرد؟ كسانى با بينش مادّى به دنيا مى‌نگرند و گمان دارند كه جز زندگى دنيا كه در آن مى‌ميريم و زنده مى‌شويم
--------------------------------
1. اعراف/ 32.

زندگى ديگرى وجود ندارد(1)؛ ولى، در حقيقت اين گمان باطل است و با چنين ديدى به دنيا نگريستن خطايى است كه خطاهاى فراوان ديگرى در اعمال و رفتار انسان به دنبال خواهد داشت. بنابراين، در نخستين گام بر ما لازم است كه بينش خويش را نسبت به دنيا تصحيح كنيم و دريابيم كه زندگى انسان منحصر به زندگى دنيا نيست؛ بلكه، در وراى آن يك زندگى جاودانه براى انسان وجود دارد. و در دومين گام رابطه واقعى ميان دنيا و آخرت را كشف كنيم به اين ترتيب كه آن دو را بايد با هم مقايسه كرده و هر يك را در اين مقايسه با دقت ارزيابى كنيم تا دريابيم كه رابطه دنيا با آخرت رابطه راه و مقصد است يا وسيله و هدف، تا در نتيجه، آثار سوئى بر بينش ما مترتِب نشود. على عليه السّلام در يك جمله كوتاه و پر معنى درباره دنيا مى‌فرمايد:«مَنْ اَبْصَرَ بِها بَصَّرَتْهُ وَ مَنْ اَبْصَرَ اِلَيْها اَعْمَتْه»(2)آن كس را كه به وسيله آن (دنيا) ببيند بينا سازد و آن كس كه بخود آن (دنيا) چشم دوزد كور كند.
اين مفادش آن است كه بينش انسان نسبت به دنيا بايد صحيح باشد. اگر نظرمان را به خود «دنيا» بدوزيم و آن براى ما هدف اصلى و نهايى باشد در اين صورت از آنجا كه چنين چيزى در متن هستى واقعيت ندارد، بينش ما خطاست و منشأ خطاهاى رفتارى ما خواهد شد، چرا كه، بخطا، وسيله را هدف و راه را مقصد پنداشته‌ايم. آن كس كه داراى چنين بينشى است همانند كسى خواهد بود كه به قصد رفتن به تهران براى انجام كارى بسيار ضرورى و لازم مقدماتى را فراهم مى‌آورد و حركت مى‌كند؛ ولى، در بين راه جايى سرسبز و منظره‌اى زيبا آنچنان توجه وى راجلب مى‌كند كه اصولا، هدف اصلى خويش و رفتن به تهران و انجام كار ضرورى و حياتى را از ياد مى‌برد. وى تا وقتى كه غرق در آن منظره و توجّه او متمركز در آن باشد در آنجا ساكن است و نمى‌تواند حركت كند و تنها هنگامى قادر به حركت به سوى مقصد1. ان هى الا حياتنا الدنيا نموت و نحيى و ما يهلكنا الاّ الدّهر.

2. نهج البلاغه، فيض الاسلام، خطبه 81: «ما اصف من داراوّلها عناء و آخرها فناء، فى حلالها حساب و فى حرامها عقاب. من استغنى فيها فتن و من افتقر فيها حزن و من ساعاها فاتته و من فقد عنها واتته و من ابصربها بصرته و من ابصر اليها اعمته.»
اصلى خواهد شد كه به خود بيايد و بياد آورد مقصد اصلى و كار ضرورى خويش را و متوجه شود قصد ماندن در بين راه را نداشته بلكه تصميم داشته است از آنجا عبور كند و به مقصد برسد. البتّه همانطور كه قبل از اين هم اشاره كرده‌ايم، سخن فوق به اين معنا نيست كه يكباره جاده را به امان خدا واگذارد و اصلا توجّهى به آن نداشته باشد؛ بلكه سرش را زير بيندازد يا چشم بسته در آن حركت كند؛ زيرا، اين درست است كه جاده هدف نيست و بايد از آن با سرعت هر چه بيشتر گذشت و هر چه زودتر به مقصد اصلى رسيد؛ ولى، اگر آن را مورد دقّت قرار ندهيم و وسايل و ابزار و توشه لازم براى عبور از آن برنداريم با خطرات فراوانى احتمالا، مواجه خواهيم شد: خطر چپ شدن، سقوط، حيوانات درنده، گرسنگى و تشنگى، انحراف به چپ و راست، تصادف و غيره، انسان عابر را تهديد مى‌كند. بنابر اين دقيقاً، بايد آن را زير نظر داشته باشيم امّا به اين لحاظ كه راه گذر و وسيله وصول به مقصد است نه بيش از اين.
پس نقطه اساسى انحراف و همه ايراد و اشكال، از اينجا پيدا مى‌شود كه انسان بيش از اين حدّ به دنيا توجّه كند، نگران آن باشد، بدان دل ببندد، به طور مستقل و به خاطر خودش آن را مورد توجّه قرار دهد و بدان اهتمام ورزد. چنين ديد و دلبستگى، نشانه نادانى انسان و تاريكى دل وى خواهد بود؛ چرا كه، اگر انسان معرفت يابد كه در واقع، دنيا جاى ماندن نيست بلكه، ماهيّت آن، ماهيت گذر است و ما پيوسته در آن سير مى‌كنيم و نه در خواب و نه در بيدارى حتى يك لحظه، در آن توقف نداريم، در هر يك از فصول سال بيش از سه ماه از عمر خود را نمى‌توانيم در آن توقف كنيم و تا به خود مى‌آييم متوجه مى‌شويم كه سالها و فصلها و ايام آن گذشت آرى سراپا و به تمام معنى در حال تغيير و تحول و حركت است به سوى جهانى كه در آن، ثبات و ابديت، حاكم است، به سوى قرار و زندگى جاودانى و ماندن، جايى كه در وراى آن ديگر جايى نيست براى رفتن. «وَ اِنَّ اِلى رَبِّكَ الْمُنْتَهى.»(1) و اينكه (سير و حركت) به سوى پروردگارت پايان مى‌يابد، اگر انسان چنين توجّهى يافت نسبت به دنيا بيش از حد لازم، دل نمى‌بندد.
--------------------------------
1. نجم/ 42.

اكنون كه اين بينش صحيح نسبت به دنيا مطرح شد؛ يعنى، دنيا معبر و راه‌گذر به حساب آمد نه مقصد اصلى و هدف نهايى، عملا، هم لازم است با آن، اين گونه برخورد كنيم. يعنى، بايد وسايل زندگى و لوازمى كه براى وصول به كمال لازم است، غذا و لباس و مسكن و ديگر لوازم را فراهم آوريم؛ چرا كه، اگر اين لوازم در دنيا فراهم نشود انسان از تشنگى يا گرسنگى يا سرما و گرما يا به وسيله يك حيوان درنده از بين مى‌رود و ديگر زنده نمى‌ماند تا تكامل روحيش ادامه پيدا كند؛ بلكه، همچون ميوه‌اى نارس كه از درخت مى‌افتد و ضايع مى‌گردد، وى قبل از وصول به كمال انسانى و شكفتن استعدادها و فعليّت يافتن قوا در نيمه راه از بين مى‌رود. البتّه، همانطور كه قبلا، اشاره كرده‌ايم، طبيعى است كه درخواست آب و نان، هدف اصلى نيست، بلكه، مقدمه‌اى براى رسيدن به هدف اصلى است. حال اگر كسى دنيا را يعنى همين غذا و لباس و مسكن و ماشين و پول و ثروت و رياست را مقصد اصلى خود به حساب آورد به اين معنى كه بيش از حدّ اين مقولات را مورد توجه خويش قرار داد، اين برخورد وى غلط است و او را از رسيدن به كمال انسانى و هدف اصلى آفرينش انسان، باز مى‌دارد. درست مثل كسى كه مى‌خواهد سوار تاكسى شود تا به مقصد خود برسد كه براى او ديگر، رنگ و مدل تاكسى چه باشد وراننده آن كه باشد فرق نمى‌كند حال اگر هنگام سوار شدن بر تاكسى به جاى رسيدن به مقصد به فكرهاى ديگرى ذهنش را مشغول سازد و درباره مدل و تشك و رنگ و روغن و دنگ و فنگ و تشريفات آن بينديشد در واقع، از هدف خود غافل شده است؛ چرا كه، اين چيزها ربطى به مقصد وى ندارد. البتّه، گاهى هدف اصلى انسان، رعايت برخى از اين چيزها را ايجاب مى‌كند؛ مثل اينكه براى سفر از شهرى يه شهر ديگر لازم است ماشين سالم و سريعى را انتخاب كند كه در بين راه او را نگذارد و بتواند زودتر به مقصد، برسد كه چنين چيزهايى مانع از رسيدن به مقصد، و توجه به آنها معارض با توجّه به مقصود نيست.

فى‌المثل، اگر كسى از غذاهايى كه براى بدن وى مفيد و لازم است؛ ولى، زياد خوشمزه نيست مى‌گذرد و به جاى آن غذايى را صرف مى‌كند كه غير مفيد ولى خوشمزه‌تر باشد طبيعى است كه خوردن غذا براى او هدف شده نه وسيله؛ چرا كه، اگر وسيله مى‌بود در انتخاب غذا كميّت و كيفيّتى را رعايت مى‌كرد كه براى سلامتى و تندرستى وى مفيدتر باشد كه البتّه، سلامتى و تندرستى نيز بنوبه خود مقدّمه‌اى خواهد بود براى عبادت خدا و تكامل معنوىانسان. كسى كه در انتخاب غذا تابع لذت بيشتر است، در حقيقت، وسيله را به جاى هدف گرفته، زيرا در وسيله تنها چيزى كه لحاظ مى‌شود عبارت است از تأثيرى كه در رساندن به هدف و مقصد اصلى دارد، نيرويى به انسان بدهد كه بتواند كار و تلاش كند اعمّ از اينكه خوشمزه‌تر باشد يا نباشد. البتّه، لطف خداوند بر اين قرار گرفته كه غذاهاى مفيدتر خوشمزه‌تر نيز باشند. اشتهاى انسان را بيشتر جلب و وى را به تناول آن جذب كنند؛ ولى، از بعد اخلاقى، انسان نبايد آن را هدف خويش قرار دهد و نسبت به دنيا بيش از حدّ دلبستگى داشته باشد كه اين وضع، منشأ خطر و خسارت انسان خواهد شد. از سخنان فوق به اين نتيجه دست يافتيم كه زندگى در دنيا اشكالى ندارد ولى دلبستگى به آن، زيانبار و خطرناك است. در نهج‌البلاغه آمده است كه: شخصى در حضور على(عليه السلام) از دنيا مذمّت كرد، آن حضرت خطاب به وى با لحنى تند، كه حاكى از مخالفت شديد وى با سخنان مذمّت كننده بود، فرمود: ثكَلَتْكَ اُمُّكَ! چرا از دنيا مذمّت مى‌كنى دنيا «متجر اولياء الله» و محل پرورش و تكامل دوستداران خداوند است. زندگى دنيا مذمّت ندارد؛ بلكه، رابطه ويژه‌اى ميان انسان و دنياست كه مذمّت دارد سوء استفاده كردن انسان از دنيا، دلبستگى انسان به دنيا، فريب خوردن انسان و مغرور شدن وى از دنيا و غافل شدن از آخرت، مشغول شدن به دنيا و فراموش كردنش خدا راست كه مذمّت و سرزنش دارد. برخورد ما با دنياست كه مى‌تواند صحيح يا غلط باشد؛ ولى، از آنجا كه متعلّق و موضوع برخورد انسان، دنياست گاهى به تبع رفتار انسان، دنيا نيز مورد مذمّت و نكوهش قرار مى‌گيرد مذمتّى كه اولا و بالذات به رفتار انسان تعلق دارد، رفتار اختيارى انسان كه موضوع اخلاق و متعلق ارزش يا ضد ارزش اخلاقى قرار مى‌گيرد. دنيا منهاى رفتار انسان از امور عينى است كه اصولا، نمى‌توانند موضوع اخلاق و ارزش و ضد ارزش قرار بگيرند.