مراتب ايمان و كفر
اكنون، لازم است بگوييم: ايمان و كفر و همچنين شرك و نفاق هر يكشان مراتب و درجاتى دارند كه به تناسب هر مرتبه، شخص صعود يا سقوط مى‌كند و به درجات و مقامات بهشتى يا دركات جهنمى نايل مى‌گردد. بنابراين، اصل ايمان گرچه ضعيف باشد، اولين و كمترين چيزى است كه از انسان مى‌پذيرند و موجب سعادتش مى‌شود؛ ولى، بر هر مؤمن لازم است كه مراتب عاليترى از ايمان را كسب كند و قرآن هم تصريح دارد بر اينكه ايمان قابل ازدياد است. خداوند مى‌فرمايد:«هُوَ الَّذى اَنْزَلَ السَّكينَةَ فى قُلُوبِ الْمُؤْمِنينَ لِيَزْدادُوا ايماناً مَعَ ايمانِهِمْ.»(1)اوست كه آرامش بر دلهاى مؤمنان نازل كرد تا ايمانى به ايمانشان افزون شود. پس ايمان قابل ازدياد است چنانكه كفر و نفاق نيز. و طبيعى است كه اگر كسى اولين مرتبه ايمان را داشته باشد ممكن است همراه آن مراتبى از كفر و شرك نيز در او وجود داشته باشد كه خداوند در قرآن به اين حقيقت نيز اشاره كرده و مى‌فرمايد: «وَ ما يُؤْمِنُ اَكْثَرُهُمْ بِاللّهِ اِلاّ وَ هُمْ مُشْرِكُونَ.»(2) و بيشترشان به خدا ايمان نياورند مگر آنكه مشرك باشند.
--------------------------------
1. فتح/ 4.
2. يوسف/ 106.

و اصولا، با توجه به معناى وسيع توحيد در قرآن چنانكه گذشت مى‌توان دريافت كه مراتب كامل ايمان براى اكثر افراد حاصل نمى‌شود. اينكه خوفى نداشته باشد جز از خدا، اميدى نداشته باشد جز به خدا، و امثال اينها تا برسد به آن توحيد بلندى كه براى اولياءالله ميسّر مى‌شود و اصلا وجود استقلالى جز براى خداوند نمى‌بينند. و طبعاً، افراد ضعيف كه ايمانشان آلوده به شرك است و به توحيد خالص نرسيده‌اند بايد تلاش كنند تا هر چه بيشتر از شرك رهايى يافته و در مسير توحيد پيش بروند. بنابراين، كفر و نفاق نيز مانند ايمان، مراتب و شدت و ضعف دارد. در آيات قرآن كسانى منافق ناميده مى‌شوند كه در جامعه اسلامى امثال آنان زياد هستند مانند آنان كه از جهاد تخلّف مى‌كردند و دلبستگى آنان به دنيا مانع مى‌شد از اينكه وظايفشان را انجام دهند و آنان كه با كسالت به نماز مى‌ايستند كه:«وَلا يَأْتُونَ الصَّلاةَ اِلاّ وَ هُمْ كُسالى وَ لا يُنْفِقُونَ اِلاّ وَ هُمْ كارِهُونَ.»(1)به نماز نيايند جز با حالت كسالت و انفاق نكنند جز با حالت كراهت.و آنانكه به گفته قرآن:«يُحِبُّونَ اَنْ يُحْمَدُوا بِما لَمْ يَفْعَلُوا.»(2)مايلند در برابر كارى كه نكرده‌اند مورد ستايش قرار گيرند. اينگونه چيزها از علائم نفاقند كه در ميان مؤمنين نيز به چشم مى‌خورند. بنابراين مراتبى از كفر و شرك و نفاق وجود دارند كه با مراتبى از ايمان توأمند. اكنون شايد بپرسيد كه چگونه ممكن است كفر با ايمان توأم شود؟ در پاسخ به اين سؤال مى‌گوييم: اين وضع، علل مختلفى دارد كه مهمترين آنها دو چيز است: يكى نقص معرفت است؛ يعنى علّت اينكه انسان به بعضى از مراتب توحيد نرسيده يا بعضى از مقامات انبيا و اولياء خدا را نمى‌پذيرد كمبود شناخت است. راهى كه بايد اين علم برايش حاصل شود نپيموده و آن علم برايش حاصل نمى‌شود و ايمانش ضعيف و ناقص باقى مى‌ماند. عامل دوم آلودگى نفسانى و ضعف اخلاقى است كه نقش مهمترى دارد و نمى‌گذارد انسان به آنچه شناخته
--------------------------------
1. توبه/ 54.
2. آل عمران/ 188.

و فهميده است گرايش يابد. نظير آن عده از نصارى كه آمدند خدمت رسول اكرم(صلى الله عليه وآله) و درباره عقايدشان با وى بحث كردند؛ ولى، با اينكه در بحث ملزم شدند و حرفى نداشتند بزنند در عين حال ايمان نياوردند. حضرت درباره آنان گفت: اينان با اينكه فهميدند، بخاطر علاقه به شرب خمر و خوردن گوشت خوك ايمان نياوردند؛ چون اگر مسلمان مى‌شدند لازم بود آنها را رها كنند؛ ولى، عادت و آلودگى كه به آنها پيدا كرده بودند مانع مى‌شد از اينكه مسلمان شوند. البته، معلوم است كه شراب و گوشت خوك خصوصيتى ندارند مهم اين است كه وقتى شىء ثابت شده را با خواسته‌ها و هوسهاى خويش از هر نوع و رنگى كه باشد در تعارض ديد، اين خواسته‌ها و هوسهاى مورد تعارض، مانع مى‌شوند از آنكه به حقايق ثابت شده ايمان بياورد؛ حال خواه هوس شراب و گوشت خوك باشد يا چيز ديگر. عمده‌ترين عاملى كه در طول تاريخ باعث مى‌شد مخالفين انبيا با آنان مخالفت ورزند همين هواها و هوسها و دلبستگيهاى مادى بوده است؛ دلبستگى به ثروت، رياست و غيره كه با آمدن انبيا در معرض خطر قرار مى‌گرفتند. انبيا حجّت را بر مردم تمام مى‌كردند؛ ولى، در ميان مردم كسانى بودند كه در قلب آنان مرضهايى بود كه از ايمان آوردنشان مانع مى‌شد.
آلودگيهاى اخلاقى نه تنها مانع ايمان آوردن انسان يا موجب ضعف ايمان وى هستند كه گاهى اصولا، موجب سلب ايمان وى مى‌شوند و با اينكه ايمان آورده و تصميم هم دارد به مقتضاى ايمانش عمل كند، به تدريج در شرايطى قرار مى‌گيرد كه هوسهاى او گل مى‌كنند و چنانچه محيط برايش آماده و وسايل شهوترانى فراهم باشد، نخست با اين گمان كه يك بار و دوبار مهم نيست مرتكب خلاف مى‌شود و تدريجاً به جايى مى‌رسد كه به كلى ايمانش را از دست خواهد داد. خداوند در قرآن نسبت به وجود چنين خطرى انسان را هشدار مى‌دهد. و اصولا، در بسيارى از آيات از وجود رابطه كلى بين ايمان و عمل خبر داده مى‌شود به اين ترتيبت كه ايمان منشأ انجام كار خوب مى‌شود و متقابلا، انجام كار خوب نيز موجب ازدياد ايمان خواهد شد چنانكه انجام كار زشت نيز سلب ايمان را بدنبال مى‌آورد. ممكن است كسانى گمان كنند كه اين رابطه ايمان و عمل همان تأثير و تأثّر متقابلى است كه در مكتب ماركسيسم و فلسفه ديالكتيك به عنوان يكى از اصول چهارگانه آن مطرح مى‌شود و يا گمان كنند كه دو چيز مى‌توانند علّت و معلول يكديگر باشند به شكل دور. در پاسخ به هر دو اشكال فوق مى‌توان گفت: با دقت بيشتر متوجه خواهيم شد مسأله بهگونه‌اى ديگر است. زيرا آن مرتبه از ايمان كه منشأ يك عمل و رفتار مى‌شود هيچ گاه متأثر از آن رفتار نخواهد شد و ايمانى كه از اين رفتار به وجود مى‌آيد مرتبه ديگرى است از ايمان و با ايمان نخستين كه علت آن رفتار بوده است تفاوت مى‌كند. به عبارت ديگر اصل ايمان موجب يك سرى اعمال و رفتار مى‌شود و آن اعمال و رفتار باعث افزايش ايمان خواهد شد و مى‌توان گفت: يك منحنى زيگزاگ تشكيل مى‌دهد، نه آنكه هر عملى در هر ايمان و هر ايمانى در هر عمل مؤثّر باشد.

به هر حال تأثير ايمان در عمل از بسيارى آيات استفاده مى‌شود كه به ويژه روى ايمان به آخرت بيشتر تكيه شده است؛ چون جهان آخرت جهان پاداش و كيفر، ثواب و عقاب و حساب و كتاب است مردم بايد به پاداش و كيفر اعمال خود برسند تا عدل الهى تحقق پيدا كند و اين خود برهانى است كه وجود جهان آخرت را براى عقل اثبات مى‌كند. كسى كه به پاداش و كيفر و حساب و كتاب معتقد نيست و ايمانى به آخرت ندارد هر كارى دلش خواست انجام مى‌دهد و هيچ عامل كنترل كننده‌اى ندارد تا او را از كارهايى باز دارد و به كارهايى وادار كند از اين رو، اخلاق منهاى ايمان نمى‌تواند كارساز باشد. البته، كسانى از نظر فكرى مادى هستند و گرچه به آخرت ايمان ندارند صرفاً به دليل مقتضات انسانى نسبت به ايده‌آلهاى اخلاقى اظهار عقيده مى‌كنند؛ ولى، بايد توجه داشت چنين اعتقادى بى‌ريشه و‌سطحى است كه در اثر تلقينات جامعه و محيط مى‌تواند اثر داشته باشد. فى‌المثل، «كانت» مى‌گويد: كار خوب كارى است كه انسان به خاطر اطاعت از عقل انجامش دهد. ما از وى سؤال مى‌كنيم: چه عاملى شخص را وا مى‌دارد تا از عقلش اطاعت كند و هوسهاى سركش وى را رام سازد؟ شايد در طول تاريخ، حتى افراد معدودى را نتوانيم پيدا كنيم كه بدون هيچ انگيزه ديگرى و صرفاً به لحاظ اينكه عقل گفته است و به انگيزه اطاعت عقل، خود را نسبت به انجام يا ترك اعمالى پايبند نموده باشند. ارزشهاى اخلاقى اسلام بر حقايق اعتقادى ثابت و لايتغير بنيانگذارى شده و در تربيت اسلامى بيشتر روى عناصرى كه در حركت انسان مؤثّر هستند، تكيه مى‌شود. محرّك اصلى انسان در هر يك از رفتارهاى وى اميد به چيزى است كه عايد او مى‌شود يا فرار از خسارتها و شرورى است كه وى را تهديد مى‌كنند و از اينجاست كه تربيت انبيا عموماً بر اساس انذار و تبشير انجام پذيرفته است: «رُسُلا مُبَشِّرينَ وَ مُنْذِرين»(1) پيغمبرانى نويد دهنده و بيم رسان.

اين يك واقعيت انسانى است كه ترس و اميد او را به حركت در مى‌آورد و اسلام، اين واقعيت را به رسميت مى‌شناسد. با اين تفاوت كه سعى مى‌كند با بالا بردن بينش انسان بيم و اميد وى را به متعلّقاتى ارزشمند مربوط سازد، مثل ترس از محروم شدن يا اميد وصول به لقاءالله و جوار رحمت او. حال اگر به جاى اين بيم و اميد بگويند «عقل حكم مى‌كند» چندان اعتنايى به آن نمى‌كند و با آن مخالفت خواهد كرد و اهميتى به مخالفت عقل نمى‌دهد؛ زيرا، فرض اين است كه اثر سوء ديگرى بر اين مخالفت بار نمى‌شود. آنكه واقعاً مى‌تواند انگيزه باشد و انسان را وادار به عمل كند، اعتقاد به وجود حساب و كتاب و پاداش و كيفر است چنانكه خداوند مى‌فرمايد:«...اِنَّ الَّذينَ يَضِلُّونَ عَنْ سَبيلِ اللّهِ لَهُمْ عَذابٌ شَديدٌ بِما نَسُوا يَوْمَ الْحِسابِ.»(2)كسانى كه از راه خدا گمراه شوند به سزاى آنكه روز جزا را فراموش كرده‌اند عذابى دردآور دارند. يا از نخست معتقد نبودند و يا در مقام عمل آن را فراموش نمودند. و در مقابل، آن كسانى كه گمان دارند كه حساب و كتابى در كار است اهل بهشت‌اند و در زندگى دلخواه خود با خرسندى زندگى مى‌كنند؛ چرا كه، اين اعتقاد و ايمان رفتار ايشان را كنترل مى‌كند.در بسيارى از موارد هنگامى كه قرآن، موعظه‌اى مى‌كند يا دستورى به مردم مى‌دهد استفاده از آن مواعظ يا عمل به آن دستورات را معلق به ايمان به خدا و روز جزا مى‌كند. نظير:«ذلِكَ يُوعَظُ بِهِ مَنْ كانَ مِنْكُمْ يُؤْمِنُ بِاللّهِ وَالْيَوْمِ الاْخِرِ.»(3)هر كه از شما به خدا و روز ديگر ايمان دارد از اين، اندرز مى‌گيرد.بدون ايمان اين موعظه‌ها سودى ندارند. و«لَقَدْ كانَ لَكُمْ فى رَسُولِ اللّهِ اُسْوَةٌ حَسَنَةٌ لِمَنْ كانَ يَرْجُوا اللّهَ وَالْيَومَ الاْخِر»(4)
محققاً براى شما در (رفتار و زندگى) پيامبر الگوى زيبايى است براى آن كس كه به خدا و روز واپسين اميد داشته (و دل بسته) باشد.
--------------------------------
1. نساء/ 165.
2. ص/ 26.
3. بقره/ 232.
4. احزاب/ 21.

ولى كسى كه ايمان به خدا و روز قيامت ندارد انگيزه‌اى براى زحمت دادن خود و تأسى به پيامبر ندارد چنانكه مى‌فرمايد:
«اِنَّ الَّذينَ لا يُؤْمِنُونَ بِالاْخِرَةِ زَيَّنّا لَهُمْ اَعْمالَهُمْ فَهُمْ يَعْمَهُونَ اُولئِكَ الَّذينَ لَهُمْ سُوءُ الْعَذابِ وَ هُمْ فِى الاْخِرَةِ هُمُ اْلاَخْسَرونَ.»(1)
كسانى كه به آخرت ايمان ندارند اعمالشان را در نظرشان آراسته‌ايم پس كوردل هستند آنان برايشان عذاب بدى هست و خود در جهان آخرت زيانكارترين (افراد) هستند.اينكه خداوند در اين آيه با جمله:«زَيَّنّا لَهُمْ اَعْمالَهُمْ.» زيبايى اعمال بدكاران را در نظر خودشان به خود نسبت مى‌دهد بر اساس توحيد است كه هر تأثيرى را به خود نسبت مى‌دهد، يعنى ربوبيت خداوند در هيچ جا نبايد فراموش شود. و اينكه فرموده است:«اِنَّ الَّذينَ لا يُؤْمِنُونَ بِالاْخِرَةِ زَيَّنّا لَهُمْ اَعْمالَهُم» دلالت مى‌كند بر وجود رابطه‌اى ميان عدم ايمان كه موضوع است و زيّنا اعمالهم كه محمول است و به قول علما تعليق حكم بر وصف، مُشعر به عليّت است. پس ايمان‌نداشتن به آخرت منشأ اين شده كه كور شوند و اعمالشان به نظرشان زيبا جلوه كند. و در جاى ديگر مى‌فرمايد:
«وَاِذا ذُكِرَ اللّهُ وَحْدَهُ اشْمَاَزَّتْ قُلُوبُ الَّذينَ لايُؤْمِنُونَ بِالاْخِرَةِ.»(2)هنگامى كه خداوند به تنهايى ياد شود دلهاى كسانى كه آخرت را باور ندارند رميده گردد. بنابراين، رابطه‌اى هست ميان ايمان به آخرت و علاقه به ذكر خداوند كه اگر ايمان نباشد آن علاقه هم پيدا نمى‌شود. و در جاى ديگرى از قرآن چنين آمده:«وَ كَذلِكَ جَعَلْنا لِكُلِّ نَبىٍّ عَدُوّاً شَياطينَ اْلاِنْسِ وَالْجِنِّ يُوحى بَعْضُهُمْ اِلى بَعْض
--------------------------------
1. نمل/ 5 ـ 4.
2. زمر/ 45.

زُخْرُفَ الْقَولِ غُرُوراً وَ لَوْ شاءَ رَبُّكَ ما فَعَلُوهُ فَذَرْهُمْ وَ ما يَفْتَرُونَ وَ لِتَصْغى اِلَيهِ اَفْئِدَةُ الَّذينَ لا يُؤْمِنُونَ بِالاْخِرَةِ.»(1)و همچنين براى هر يك از پيامبران دشمنى قرار داديم شيطانهاى انس و جنّ كه گفتار آراسته و فريبنده به يكديگر القا مى‌كنند براى فريب و اگر پروردگار تو مى‌خواست چنين نمى‌كردند پس آنان را بگذار با دروغهايى كه مى‌گويند. و نيز تا آنانكه به آخرت ايمان ندارند به آن گفتار دل سپرند. كسانى كه ايمان به آخرت ندارند گول اين فريبكارها را مى‌خورند و نه تنها گوش؛ كه به سخنان فريبكارانه آنان دل مى‌دهند، و اگر ايمان به آخرت داشته باشند اين جور نمى‌كنند. پس اين يك نوع رابطه بين ايمان و عمل شايسته و نيز بى‌ايمانى و عمل ناشايسته مطرح مى‌سازد و تأثير ايمان را در عمل مسجّل مى‌كند؛ چنانكه، از سوى ديگر آياتى نيز تأثير عمل شايسته را در رشد و بقاى ايمان و يا تأثير اعمال نادرست را در ركود و فناء آن اظهار مى‌دارد. نظير:«فَاَعْقَبَهُمْ نِفاقاً فى قُلُوبِهِمْ اِلى يَوْمِ يَلْقَونَهُ بِما اَخْلَفُوا اللّهَ ما وَ عَدُوهُ وَ بِما كانُوا يَكْذِبُونَ.»(2)پس خدا تا روز قيامت در دلهاشان نفاق انداخت براى تخلّفى كه با خدا كردند نسبت به وعده‌هايى كه به او داده بودند و براى دروغهايى كه مى‌گفتند. افرادى مؤمن ولى فقير بودند با خدا چنين عهد كردند كه اگر خداوند آنان را از فقر برهاند، مقدارى از آن را در راه خدا انفاق كنند؛ ولى هنگامى كه رهايى يافتند و خداوند به ايشان ثروت داد به عهدى كه با خدا بسته بودند وقعى ننهادند و به مقتضاى آن عمل نكردند. خداوند هم به اين صورت آنان را كيفر نمود كه:
«فَاَعْقَبَهُمْ نِفاقاً فى قُلُوبِهِمْ اِلى يَوْمِ يَلْقَونَه» اين عمل سبب شد كه دلشان از ايمان تهى گردد و در عوض در آن نفاق برويد و ريشه بدواند و تا روز قيامت به رشد خود ادامه دهد. در اين زمينه آيه ديگرى هست كه مى‌فرمايد:
--------------------------------
1. انعام/ 113ـ112.
2. توبه/ 77.

«ثُمَّ كانَ عاقِبَةَ الَّذينَ اَساؤُاالسُّواى اَنْ كَذَّبُوا بِاياتِ اللّهِ وَ كانُوا بِها يَسْتَهْزِؤُنَ.»(1)پس سرانجام كسانى كه بد كردند اين شد كه آيات خدا را تكذيب كنند و آنها را مورد تمسخر قرار دهند. كارهاى زشت و گناه و آلودگى روح بتدريج آنان را به آنجا كشاند كه ديگر دلهاى آنان از ايمان تهى گشت و نه تنها به تكذيب آيات خدا، كه به استهزاء آنها پرداختند. از اين آيه مى‌توان دريافت آنان كه از دين خارج مى‌شوند و ارتداد پيدا مى‌كنند ضرر و خطرشان براى دين بيش از كسانى است كه از نخست، دين را نپذيرفته‌اند. زيرا، براى توجيه ارتداد خود ناگزير به تخطئه خود و ديگران و حتى به استهزاء كارهاى دينى مى‌پردازند. اين چنين وضعى پيوسته بايد موجب نگرانى هر مؤمنى باشد كه به ايمان و اعمال و اخلاص خود مغرور نشود؛ بلكه، بايد همگى به خداوند پناه ببريم و عاقبت خير و فرجام نيكو از او بخواهيم تا مبادا كه سرانجام پس از اين همه رنج و زحمت ايمان از ما سلب شود.
--------------------------------
1. روم/ 10.