انسان در نظام اخلاقى اسلام
نظام اخلاقى اسلام، مبتنى بر نوعى جهانبينى است كه وجود خداوند را به عنوان مبدأ و آفريننده موجودات و انسان را به عنوان موجودى وابسته و نيازمند به او معرفى مىكند. انسان در اين بينش فقر محض است و نسبت به خداوند وجودى رابطى بيش ندارد. خداوند در قرآن مىفرمايد:«يا اَيُّهَا الّناسُ اَنْتُمُ الْفُقَراءُ اِلَى اللّهِ وَاللّهُ هُوَ الْغَنِىُّ الْحَميدُ»(1)اى مردم شما نيازمندان به خدا هستيد و فقط خداوند بىنياز و ستوده است. طبيعى است اين نظام براى آنكه سيرش مبتنى بر حقايق و هماهنگ با واقعيتها و بركنار از اوهام و تخيلات باشد ناگزير است رابطه عبوديت و ربوبيت فوق را مورد توجّه قرار دهد و بر اساس اين اصل و با ملاحظه آن برنامهريزى كند. البتّه، بايد توجّه داشت آنچه در بالا گفتيم از ويژگيهاى انسان نيست؛ بلكه، تمام موجودات بدون استثنا نسبت به خداوند از چنين موقعيتى برخوردار بوده به تمام معنى وابسته و از اعماق هستى نيازمند به خداوند هستند؛ ولى، از آنجا كه ما درباره نظام اخلاقى بحث مىكنيم؛ صرفاً، از وابستگى انسان ياد كرديم.
--------------------------------
1. فاطر/ 15.
با توجّه به اين وابستگى عمومى به اين نتيجه روشن دست پيدا مىكنيم كه هر گاه انسان در اشياء دخالت و تصرف مىكند و از آنها بهرهمند مىشود بايد بداند كه در ملك خداوند تصرف كرده است. البته ما منكر اين نيستيم كه انسان بيك لحاظ و در يك مرتبه در ملك خود تصرف مىكند؛ حال يا در ملك تكوينى خود مثل اعضاى بدنش و يا در ملك تشريعى و اعتبارى خود مثل اشياء خارجى كه بر اساس قرار و قانون، ملك او شمرده مىشوند؛ ولى، از اين حقيقت نبايد غافل شد كه همه اينها نهايتاً و در يك مرحله عاليتر مربوط به خداوند بوده و مالك حقيقى همه اشياء، او است. حفظ اين رابطه، نتيجه ديگرى نيز بدنبال دارد و ما را بر آن مىدارد تا حتى اگر كارى را فرض كنيم كه به نفع زندگى دنيوى انسان نباشد و خود بخود در سعادت اخروى وى نيز تأثيرى نداشته باشد؛ ولى، معالوصف، همين كار غير مفيد و بىخاصيّت، مورد امر خداوند قرار گيرد «كه بايد آن را انجام دهى» ما را بر آن مىدارد كه حتى اطاعت امر خداوند را در چنين مواردى نيز لازم بدانيم. انسان با حالت انقياد كامل و بدون هيچ گونه اعتراضى بايد در برابر اوامر و نواهى خداوند تسليم محض باشد؛ زيرا، اعتقاد به ربوبيت تكوينى و تشريعى خداوند چنين اقتضايى دارد كه انسان در مقام عمل، گوش به فرمان او بوده و مراقب باشد تا چه كارى از وى مىخواهد و چه كارى را منع مىكند. اين حقيقت، واضح است كه اوامر و نواهى خداوند، تابع مصالح و مفاسد هستند. و مصالح و مفاسد نيز صرفنظر از اوامر و نواهى خداوند، واقعيت دارند و ما اين حقايق را انكار نمىكنيم؛ سخن ما اين است كه حتى اگر هم تابع مصالح و مفاسد نمىبودند، اطاعت آنها بر انسان واحب بود و او در چنين فرضى نيز در برابر خداوند بايد چنين توطين نفسى داشته باشد.
اكنون، اگر سؤال شود كه آيا سخن فوق، يك تئورى محض است يا واقعيّت دارد و تاكنون چنين فرمانى از جانب خداوند صادر گرديده است؟ در پاسخ بايد بگوييم: صدور چنين امرى از جانب خداوند آنچنان هم دور از باور نيست و به عنوان نمونه مىتوان از فرمان خداوند به حضرت ابراهيم(ع) بر ذبح فرزندش حضرت اسماعيل(ع) نام برد؛ زيرا، كشتن فرزند خود بخود نه سعادت دنيا را نتيجه مىدهد و نه سعادت آخرت را كه با هيچيك از آن دو رابطهتكوينى ندارد و اگر خداوند چنين فرماند نداده بود اقدام به ذبح اسماعيل موجب سعادت آخرت نمىشد و حضرت ابراهيم هرگز، چنين كارى را تجويز نمىكرد و انجام نمىداد؛ معالوصف، خداوند درباره حضرت اسماعيل(عليه السلام) ـ كه در آن زمان حاكميّت شرك، از جمله معدود موحدّين و عزيزترين بنده خدا پس از ابراهيم در روى زمين بود ـ چنين فرمان مىدهد و حضرت ابراهيم(عليه السلام) نيز بدون كوچكترين اعتراض و با انقياد كامل به اجراء اين فرمان تن مىدهد و خود حضرت اسماعيل(عليه السلام) پدر را به اجراء آن ترغيب مىكند كه به گفته قرآن: «يا اَبَتِ افْعَلْ ما تُؤْمَرْ»(1) پدرم! آنچه بدان مأمور گشتهاى انجام بده. در هيچ نظام اخلاقى غير الهى، چنين چيزى قابل توجيه نيست. امّا از آنجا كه حقيقت ديگرى هم وجود دارد يعنى، همه چيز رابطه وابستگى به خداوند دارد و مملوك خداوند است در نظامهاى الهى هر كارى كه او مىگويد بايد انجام داد خواه مصلحتى براى فرد يا جامعه در برداشته باشد و خواه نداشته باشد. همه اينها ملك خداوند است و مكلّف، حق ندارد چون و چرا كند. رابطه عبوديت انسان نسبت به ربوبيت خداوند مىتواند به تمام كارهاى انسان رنگ بزند و چنانكه بعد از اين توضيح مىدهيم، رنگى جالبتر و مؤثرتر از هر چيز ديگر در وصول انسان به سعادت خويش كه خداوند درباره آن مىفرمايد: «صِبْغَةَ اللّهِ وَ مَنْ اَحْسَنُ مِنَ اللّهِ صِبْغَةً»(2) رنگ خدايى است و چه كسى در رنگآميزى (توحيدى) از خدا بهتر است.
مىتوان گفت: در حقيقت، اين موضوع سبب شد بعضى از انديشمندان مسلمان، چنين گمان كنند كه اساس ارزشهاى اخلاقى در اسلام، چيزى جز امر و نهى خداوند نيست. «خوب» آن است كه خداوند به آن، «امر» مىكند و خوبى آن به لحاظ همين امر است و «بد» آنكه خداوند از آن «نهى» مىكند و سرچشمه بدى آن همان «نهى» مىباشد. آنان گفتند: «كار» خود بخود، نه «خوب» است و نه «بد» بىتفاوت و خنثى است هيچ مطلوبيّت يا مبغوضيتى ندارد، حسن و قبح، ذاتى افعال نيست بلكه تابع امر و نهى خداوند خواهد بود. بايد بگوييم: اين هم اشتباه بزرگى بود كه اين گروه مرتكب شدند؛ زيرا، چنين نيست كه «خوبى» و «بدى» افعال دربست از طرف «امر» و «نهى» خداوند بيايد و ذاتاً، عارى از خوبى و بدى باشند. حقيقت اين است كه حيثيت امر و نهى نيز حيثيتى است جداى از حيثيت ذاتى افعال كه چون مورد امر يا نهى خداوند قرار گرفتند، علاوه بر ارزش ذاتى خود، زمينه چنين ارزش مثبت يا منفى را نيز براى انسان بوجود مىآورند. يعنى، ارزش بندگى، اطاعت و انقياد نسبت به خداوند و فرامين او و يا بىبندوبارى، مخالفت و تجرى نسبت به او خواه، مصلحت و مفسدهاى هم در متعلق امر و نهى لحاظ شده باشد نظير اكثر قريب به اتفاق احكام و فرامين الهى يا نشده باشد نظير نمونهاى كه يادآورى گرديد.
--------------------------------
1. صافات/ 102.
2. بقره/ 138.
آيات قرآن خود شاهدى بر مدّعاى ما هستند و از ارزش ذاتى افعال پرده برداشتهاند.خداوند مىفرمايد: «اِنَّ اللّهَ يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ الاِْحْسانِ»(1) محققاً خداوند به عدالت و نيكى كردن فرمان مىدهد. و مىفرمايد: «قُلْ اِنَّ اللّهَ لايَأْمُرُ بِالْفَحْشاءِ»(2)
بگو محققا خداوند به (انجام) كار زشت فرمان نمىدهد. از آيات فوق به خوبى مىتوان دريافت كه: عدل و احسان، متعلق فرمان خداوند هستند و قبل از اينكه به آنها امر شود به صورت خصيصهذاتى يك سرى از افعال انسان وجود و واقعيت دارند و اين افعال به لحاظ همين ويژگى ذاتى، مورد امر خداوند قرار مىگيرند نه آنكه چون خداوند امر كرده است خصيصه «عدل» و «احسان» به آن افعال داده مىشود. چنانكه فحشا نيز به صورت خصيصه ذاتى براى يك سرى از افعال ديگر وجود دارد و از اينجهت، خداوند به انجام چنين كارهايى فرمان نمىدهد. بنابر اين، عدل و احسان يا فحشا، بدون توجّه به هيچ امر و نهى، داراى مصاديق خارجى و چنانكه قبلا، توضيح داديم، انتزاعى هستند.
--------------------------------
1. نحل/ 90.
2. اعراف/ 28.
|