تضرّع و استكانت
آياتى از قرآن كريم حالاتى بنام تضرّع و استكانت را يادآورى كرده است. تضرّع و استكانت اشاره به حالتى دارند كه در پى خوف و خشيت بوجود مى‌آيد. تضرّع در لغت به معنى كوچكى كردن و تذلّل و اثرش گريه و زارى نمودن است؛ ولى، هم اكنون، در عرف ما، تضرّع را بمعنى گريه و زارى كه در واقع اثر تضرّع است بكار مى‌برند؛ ولى، همانطور كه گفتيم: تضرّع در واقع،يك حالت قلبى است، نه يك عمل عضوى. حالت احساس كوچكى و درماندگى است كه منشأ گريه و زارى‌كردن شخص متضرّع مى‌شود؛ ولى، آيا منشأ پيدايش خود اين حالت در قلب انسان چيست؟ در پاسخ مى‌توان گفت: عاملى كه انسان را متوجّه ضعف و حقارت و واماندگى خويش در برابر حوادث و مشكلات زندگى مى‌كند سبب پيدايش چنين حالتى در دل وى خواهد شد. آرى گرفتارى، محروميت، فقر و مرض، سيل و زلزله و امثال آنها هستند كه انسان را به خود مى‌آورد و از غرور و غفلت خارج مى‌سازد و از قرآن مى‌توان دريافت كه خداى متعال وقتى انبياء را براى اقوامى مى‌فرستاد مردم را به گرفتارى و بلا مبتلا مى‌كرد بدين منظور كه حالت تضرّع يابند و دين خدا را بپذيرند و بدنبال انبياء به راه حق و حقيقت هدايت يابند؛ چنانكه مى‌فرمايد:«وَلَقَدْ اَرْسَلْنا اِلى اُمَم مِنْ قَبْلِكَ فَاَخَذْناهُمْ بِالْبَأْساءِ وَالضَّرّاءِ لَعَلَّهُمْ يَتَضَرَّعُونَ * فَلَوْلا اِذْجاءَهُمْ بَاْسُنا تَضَرَّعُوا وَلكِنْ قَسَتْ قُلُوبُهُمْ وَ زَيَّنَ لَهُمُ الشَّيْطانُ ما كانُوا يَعْمَلُون»(1)
محققاً (پيامبرانى را) فرستاديم بسوى امّت‌هائى پيش از تو پس آنان را به بلا و مصيبت گرفتار ساختيم شايد (در برابر خداوند و عظمت او) احساس حقارت و كوچكى كنند پس چرا هنگاميكه بلاى ما به سوى‌شان آمد تضرّع و زارى نكردند و( توبه ننمودند تا نجات پيدا كنند، كه اگر تضرّع كرده بودند نجات مى‌يافتند) و ليكن دلهاشان سخت و سنگين شد و شيطان آنچه را (كه از اعمال زشت) مى‌كردند در نظرشان زيبا جلوه داد.و در آيه ديگرى مى‌گويد:«وَما اَرْسَلْنا فى قَرْيَة مِنْ نَبِىٍّ اِلاّ اَخَذْنا اَهْلَها بِالْبَاْساءِ وَ الْضَّراءِ لَعَلَّهُمْ يَّضَرَّعُوْن»(2)و در هيچ شهرى پيامبرى را نفرستاديم جز آنكه اهل آن را به بلا گرفتار ساختيم باشد كه (بخدا باز گردند و در برابر او) تضرّع و زارى كنند.در يك آيه ديگر اين حقيقت را به زبان ديگرى اظهار مى‌دارد و مى‌گويد:«وَلَقَدْ اَخَذْناهُمْ بِالْعَذابِ فَما اسْتَكانُوْا لِرَبِّهِمْ وَما يَتَضَرَّعُوْن»(3)
--------------------------------
1. انعام/ 43 و 42.
2. اعراف/ 94.
3. مؤمنون/ 76.

و حقّاً آنان را به عذاب گرفتيم پس (مع‌الوصف) در برابر پروردگارشان احساس كوچكى و زارى نكردند. اين آيه نيز بر همان حقيقت كه در آيات قبل آمده بود تأكيد مى‌كند يعنى خداوند امّت‌ها را گرفتار ميسازد تا بسوى وى تضرّع كنند لكن مع‌الوصف، همه افراد در برابر اين بلاها و اينگونه گرفتاريها عكس‌العمل يكسان نداشتند و بعضى بخاطر سنگ دلى تحت تأثير اين عوامل قرار نمى‌گرفتند در صورتيكه انتظار مى‌رفت وقتى گرفتار شدند بخود آمده از خواب غفلت بيدار شوند، از جهل و تاريكى برون آيند و حقيقت وجود خود را، در درون اين جهان هستى عظيم، دريابند و كوچكى و ناچيزى خويش را در برابر آفريدگار توانا، كه بر سراسر اين هستى عظيم تسلط دارد و همه هر چه دارند از آن اوست و از آن سرچشمه فياض بايشان افاضه شده، احساس كنند و در برابر او سر تعظيم و بندگى فرود آورند. اكنون اين سؤال مطرح است كه چرا بعضى از آدميان، سخت دل مى‌شوند و تحت تأثير اين عوامل هشداردهنده و بيدارگر، بخود نمى‌آيند و عظمت هستى و كوچكى خود را در نمى‌يابند و با تضرّع و لابه و انابه بسوى پروردگار خود و آفريدگار هستى باز نمى‌گردند؟ و با اينكه اين گرفتاريها و مشكلات اقتضا دارد كه در چنين اوضاع و احوالى بخود آيند چه عاملى انسانها را از تضرّع و بازگشت بخدا حتى در زمينه وجود گرفتاريها و مصائب باز ميدارد؟ در پاسخ اين پرسش، قبلا هم گفته‌ايم كه: دلبستگى به دنيا و تعلّق به مادّيات، انسان را نسبت به مسائل معنوى سخت دل و غير قابل انعطاف مى‌سازد. اين كاملا، طبيعى است كه وقتى انسان توجّهات خود را بر چيزى متمركز ساخت و به اصطلاح به آن دل داد، نسبت به آنچه كه با آن چيز تضادّ و تزاحم دارد بى‌تفاوت و كم‌توجّه مى‌شود و به همين دليل است كه وقتى انسان به شخصى علاقه شديد پيدا مى‌كند، كمتر به اشخاص ديگر توجّه پيدا خواهد كرد. كسانيكه به دنيا و امور مادّى علاقه زياد دارند و به اين امور دل بسته‌اند از آنجا كه ارزشهاى معنوى و عالم آخرت و انس با خدا از سنخ ديگرى است و ربطى با لذائذ مادّى دنيوى ندارد؛ طبعاً، توجّه اين دنياداران نسبت به آن ارزشهاى معنوى كم خواهد شد. و اين امر نه تنها در عواطف و احساسات بلكه، نسبت به ديگر ابعاد روحى، روانى و رفتارى تأثير خود را مى‌گذارد. فى‌المثل، كسانيكه پر مى‌خورند و پر مى‌خوابند، زمينه حالات لطيف روحى در آنها مى‌ميرد؛ يعنى، نه تنها انسان را از خدا دور مى‌كند بلكه، نسبت به احساسات لطيف انسانى همآدمى را ضعيف خواهد كرد خواه اين احساسات ظريف مربوط به دنيا باشد يا آخرت. قرآن در جائى بلحاظ اين خصيصه مدح نصارا كرده مى‌گويد:«... ولَتَجِدَنَّ اَقْرَبَهُمْ مَوَدَّةً لِلَّذينَ امَنُوا الَّذينَ قالُوا اِنّا نَصارى ذالِكَ بِاَنَّ مِنْهُمْ قِسّيسينَ وَرُهْبانَاً وَّ اَنَّهُمْ لايَسْتَكْبِرُونَ * وَاِذا سَمِعُوا مآ اُنْزِلَ اِالىَ الرَّسُولِ تَرى اَعْيُنَهُمْ تَفيضُ مِنَ الدَّمْعِ مِمّا عَرَفُوا مِنَ الْحَقِّ...»(1)و نزديك‌ترين مردم از نظر دوستى و مودّت نسبت به مؤمنان كسانى را خواهى يافت كه گفتند، ما نصارى هستيم و اين بدان جهت است كه در ميانشان كشيشها و ديرنشينان هستند و آنان استكبار و سركشى نمىورزند و به هنگامى كه آيات نازل شده بر پيامبر را شنيدند مى‌بينى كه از چشمانشان اشك جارى مى‌شود بخاطر آنچه كه از حق شناختند. آن حالتى كه در كشيشها و ديرنشينان مسيحى است كه از دنيا كناره مى‌گيرند و به لذّتهاى مادّى، دل نمى‌بندند سبب مى‌شود تا احساسات و عواطفشان زنده بماند و رئوف و مهربان باشند. و در مقابل مسيحيان، قوم يهود را بيشتر به اين عنوان مطرح مى‌سازد كه همه‌اش در فكر ماديّات بودند چنانكه مى‌فرمايد:«وَاِذْ قُلْتُمْ يا مُْوسى لَنْ نَصْيرَ عَلى طَعام وّاحِد فَادْعُ لَنا رَبَّكَ يُخْرِجْ لَنا مِمّا تُنْبِتُ الاَْرْضُ مِنْ بَقْلِها وَقِثّآئِها وَ فُومِها وَ عَدَسِها وَبَصَلِها قالَ اَتَسْتَبْدِلُونَ الَّذى هُوَ اَدْنى بِالَّذى هُوَ خَيْرٌ...»(2)و بهنگام كه گفتيد: اى موسى ما هرگز بر يك نوع غذا صبر نمى‌كنيم پس از پروردگارت طلب كن تا از آنچه كه زمين مى‌روياند برايمان خارج سازد از سبزيجات، خيار، سير، عدس و پياز آن. (موسى) گفت: آيا در عوض آنچه كه بهتر است چيز بدتر و پست‌ترى را طلب مى‌كنيد. آرى «لَنْ نَصْبِرَ عَلى طَعام وّاحِد» نشانگر روح يهود است و با چنين خصيصه‌اى ديگر حالى براى اشك، شوق، گريه و ... باقى نمى‌ماند و احساسات و عواطف ظريف حتى آن بخش مربوط به دنيا در چنين انسانى خواهد مرد و تنها لذت شكم و دامن بر وى حكومت خواهد كرد. بنابراين، «قساوت قلب» داراى دو عامل خواهد بود: يك عامل مادّى كه بيشتر با بدن ارتباط دارد؛ يعنى، شكم بارگى و شهوترانى؛ و ديگر عامل روانى كه عبارتست از تعلّق دل به آنچه كه با احساسات معنوى و امور اخروى تعارض و تزاحم دارد. عامل نخست بطور كلّى احساس و عاطفه را در انسان ضعيف مى‌كند و عامل دوّم مسير احساسات و عواطف را از سوى خدا و آخرت و معنويات به سوى امور مادّى و دنيوى و زودگذر، منحرف مى‌سازد. در نتيجه، در مورد «قساوت» كه يكى از بيماريهاى خطرناك دل انسانى است براى پيشگيرى و علاج، لازمست روى اين دو عامل تكيه كنيم: هم سعى كنيم تا بدن بيش از حدّ از تمتعات مادّى و لذائذ جسمانى برخوردار نباشد، و هم سعى كنيم كه دلبستگى زياد به ماديّات و امور مزاحم با معنويات پيدا نكنيم و اينگونه تعلقات قلبى را از صفحه دل بزدائيم.

--------------------------------
1. مائده/ 83 و 82.
2. بقره/ 61.