8 ـ درمان تكبّر
بزرگان اخلاق در باره راه درمان تكبّر، بحثهاى بسيار مشروح دارند كه غالب آنها بر اين محور دور مى زند كه راه درمان تكبّر، دو راه است: راه «علمى» و راه «عملى».
امّا راه علمى، به اين صورت است كه افراد متكبّر درباره خود بينديشند كه كيستند و چيستند؟ و كجا بودند؟ و به كجا مى روند؟ و سرانجام كار آنها چه خواهد شد؟
و نيز در باره عظمت خداوند بينديشند و خود را در برابر ذات بى مثال او ببينند.
تاريخ سراسر عبرت جهان را بررسى كنند، در باره سرنوشت فرعونها و نمرودها و كسراها و خاقانها و قيصرها و سرانجام كار هريك كمى مطالعه كنند تا بدانند پيروزى هاى زودگذر جهان چيزى نيست كه بتوان بر آن تكيه كرد و آن را نشانه بزرگى شمرد.
انسانى كه در آغاز، نطفه بى ارزشى بوده و در پايان مردار گنديده اى مى شود و چند روزى كه در ميان اين دو زندگى مى كند، چيزى نيست كه به خاطر آن مغرور شود و فخرفروشى نمايد.
در ابتداى تولّد نوزادى بسيار ضعيف و ناتوان است كه قدرت بر كمترين كارى ندارد و حتّى نمى تواند آب دهانش را به كمك لبها حفظ كند و در دوران پيرى چنان ضعيف و ناتوان مى شود كه اگر دست و پاى سالمى داشته باشد براى پيمودن راه كوتاهى چندين بار بايد بنشيند و نفس تازه كند و برخيزد و با قامت خميده عصا زنان بقيّه راه را طى كند
و اگر دست و پاى سالم نداشته باشد يا گرفتار عوارض پيرى كه براى غالب اشخاص پيش مى آيد بشود بايد او را به وسيله چرخ به اين طرف و آن طرف ببرند!
در حديثى از امام باقر(عليه السلام) مى خوانيم: «عَجَباً لِلْمُخْتَالِ الْفَخُورِ وَ اِنَّمَا خُلِقَ مِنْ نُطْفَة ثُمَّ يَعُودُ جِيفَةً وَ هُوَ فِيَما بَيْنَ ذَلِكَ لاَيَدْرِى مَا يُصْنَعُ بِهِ; از متكبّر فخرفروش در شگفتم! او در آغاز از نطفه بى ارزشى آفريده شده و در پايان كار مردار گنديده اى خواهد بود و در اين ميان نمى داند به چه سرنوشتى گرفتار مى شود و با او چه مى كنند».(1)
اگر سرى به بيمارستانها بزنيم و افراد نيرومند و قوى پيكرى را كه بر اثر يك حادثه يا يك بيمارى به روى تخت بيمارستان افتاده اند و قدرت بر حركت ندارند مشاهده كنيم مى دانيم قوّت و قدرت جسمانى چيزى نيست كه انسان به آن فخر كند.
اگر به ثروتمندان معروفى كه با دگرگونى مختصر در وضع اقتصادى دنيا گرفتار ورشكستگى عظيم شده و بر خاك سياه نشسته اند بنگريم خواهيم ديد ثروت نيز چيزى نيست كه انسان بر آن تكيه كند و به آن فخر نمايد.
اگر به قدرتمندان بزرگى بنگريم كه با دگرگونيهاى وضع سياسى در چند روز به كلّى از قدرت سقوط كردند يا پشت ميله هاى زندان قرار گرفتند، يا اعدام شدند، خواهيم دانست كه قدرت ظاهرى نيز قابل اعتماد نيست.
پس انسان به چه چيزش مى نازد؟ و به چه چيز افتخار مى كند؟ و بر ديگران فخرفروشى مى كند؟!
در حديثى از امام زين العابدين(عليه السلام) آمده است كه «ميان سلمان فارسى و مرد خودخواه و متكبّرى خصومت و سخنى واقع شد آن مرد به سلمان گفت تو كيستى؟(و چه كاره اى؟!) سلمان گفت: امّا آغاز من و تو هر دو نطفه كثيفى بوده و پايان كار من و تو مردار گنديده اى است، هنگامى كه روز قيامت شود و ترازوهاى سنجش برقرار گردد هر كس ترازوى عملش سنگين باشد كريم و با شخصيّت و بزرگوار است و هر كس ترازوى عملش سبك باشد پست و بى مقدار است»!(2)

1- بحارالانوار، جلد 70، صفحه 229.
2- بحارالانوار، جلد 70، صفحه 231، حديث 24.