عداوت و دشمنى با حق و پيروان حق است در حالى كه تواضع مايه محبّت و دوستى و خضوع در برابر حق و پيروان حق است.
هشتمين آيه بر اين معنى تأكيد مى كند كه «استكبار» سبب «كفر و بى ايمانى و لجاجت و انعطاف ناپذيرى در برابر حق» است، در اينجا سخن از عصر پيامبر(صلى الله عليه وآله)و زمان ظهور اسلام است. سخن از «وليد بن مغيره مخزومى» است، كه مى فرمايد: سپس چهره در هم كشيد و با عجله دست به كار شد، آنگاه پشت به حق كرد و تكبّر ورزيد و گفت: «اين(قرآن) چيزى جز يك سحر جالب همچون سحرهاى پيشينيان نيست»! (ثُمَّ عَبَسَ و بَسَرَ * ثُمَّ اَدْبَرَ وَاسْتَكْبَرَ * فَقَالَ اِنْ هَذَا اِلاّ سِحْرٌ يُؤْثَرُ).(1)
تعبير به «سحر» به خوبى نشان مى دهد كه «وليد» اين واقعيّت را پذيرفته بود كه قرآن تأثير فوق العاده اى در افكار و دلها مى گذارد و جاذبه عجيبى دارد كه دلها را به سوى خود مى كشاند، اگر «وليد» به ديده حق طلبانه در آن مى نگريست، اين تأثير فوق العاده را دليل بر اعجاز قرآن مى شمرد و ايمان مى آورد، ولى چون با ديده غرور و استكبار به آن نگاه كرد قرآن را به صورت سحرى همچون سحرهاى پيشينيان مشاهده كرد.
آرى هرگاه حجاب استكبار بر چشم دل انسان بيفتد، حق در نظر او باطل و باطل حق جلوه مى كند.
مشهور است كه «وليد» به قدرى مغرور و خودخواه بود كه مى گفت: «اَنَا الْوَحِيدُ بْنُ الْوَحِيدِ، لَيْسَ لِى فِى الْعَرَبِ نَظِيرٌ، وَ لاَ لاَِبِى نَظِيرٌ!; من منحصر به فردم! پدر من نيز منحصر به فرد بود! در ميان عرب همانندى ندارم، پدر من نيز همانند نداشت!».
اين در حالى است كه «وليد» نسبت به مردم آن محيط فرد دانشمندى محسوب مى شد و عظمت قرآن را به خوبى دريافته بود و جمله عجيب او در باره قرآن كه محرمانه به طايفه بنى مخزوم گفت شاهد اين مدّعاست: «اِنَّ لَهُ لَحَلاَوَةً، وَ اِنَّ عَلَيْهِ لَطَلاَوَةً، وَ اِنَّ اَعْلاَهُ لَمُثْمَرٌ وَ اِنَّ اَسْفَلَهُ لَمُغْدَقٌ، وَ اِنَّهُ لَيَعْلُو وَ لاَيُعْلى عَلَيْهِ; گفتار او(قرآن) شيرينى خاص و زيبايى و طراوت ويژه اى دارد، شاخه هايش پرميوه و ريشه هايش قوى و

1- مدثر، آيه 22 تا 24.