جزع و بى تابى
«جزع» نقطه مقابل «صبر» است و آن، حالت بى قرارى و ناشكيبايى در برابر حوادث و مشكلات است، به گونه اى كه انسان در برابر حادثه زانو زند، مأيوس شود، بى تابى كند و يا از تلاش و كوشش براى رسيدن به مقصد چشم بپوشد.
جزع يكى از بدترين و نكوهيده ترين صفات است كه انسان را در دنيا و آخرت به بدبختى مى كشاند و از رسيدن به مقامات والا باز مى دارد و ارزش و مقام او را در جامعه
1 ـ اميرمؤمنان على (عليه السلام) در مذمّت جزع مى فرمايند:«اِيَّاكَ وَ الْجَزَعَ فَاِنَّهُ يَقْطَعُ الاَمَلَ وَ يُضَعِّفُ الْعَمَلَ وَ يُورِثُ الهَمَّ; از جزع و ناشكيبايى بپرهيز; زيرا اميد انسان را قطع و كوشش و تلاش را ضعيف ساخته و غم و اندوه به بار مى آورد».(1)
2 ـ همان امام بزرگوار در جاى ديگر ضمن اشاره به نكته لطيف ديگرى مى فرمايند: «اَلْجَزَعُ اَتْعَبُ مِنَ الصَّبْرِ; بى تابى از صبر و شكيبايى ناراحت كننده تر است».(2)
دليل آن روشن است; زيرا جزع و بى تابى هيچ مشكلى را حل نمى كند، تنها اثرش
اين است كه روح و جسم انسان را در هم مى كوبد، به همين دليل از شكيبايى پر زحمت تر مى باشد; مثلا، هنگامى كه انسان، عزيزى را از دست دهد، ممكن است سرش را به ديوار بكوبد، گريبان چاك كند، نعره و فرياد بكشد و يا سرانجام خودكشى كند; اما هيچ يك از اين ها عزيز از دست رفته را باز نمى گرداند، بلكه تنها پايه هاى ايمان و سلامت جسم و جان او را درهم مى كوبد، علاوه بر اين، اجر و پاداش انسان را نيز برباد مى دهد كه شرح آن در حديث بعد مى آيد.
3 ـ حضرت على(عليه السلام) مى فرمايند: «اَلْجَزَعُ لايَدْفَعُ الْقَدَرَ وَ لَكِنْ يُحْبِطُ الاَجْرَ; جزع (در برابر مصائب)، مقدرات را تغيير نمى دهد; ولى اجر و پاداش انسان را از بين مى برد».(3)
درباره اين كه چرا پاداش را از بين مى برد، بايد گفت: جزع و ناشكيبايى دليل بر عدم رضا و عدم تسليم در برابر مقدرات الهى است. در واقع، اعتراض به عدل و حكمت پروردگار را در بردارد; هر چند صاحبش از آن غافل باشد.
4 ـ در حديث ديگرى كه از امام هادى (عليه السلام) نقل شده، ضمن اشاره به نكته جالب ديگرى، مى فرمايند: «اَلْمُصِيبَةُ لِلصَّابِرِ وَاحِدَةٌ وَ لِلْجَازِعِ اِثْنانِ; مصيبت براى انسان صبور يكى است و براى انسان بى صبر و ناشكيبا دوتاست».(4)
جزع و بى تابى ـ چنان كه در قبل اشاره شد ـ مشكلات عظيم جسمى و روحى به دنبال دارد، به علاوه اجر و پاداش انسان را برباد مى دهد، بنابر اين مصيبت افراد ناشكيبا مضاعف مى شود.
5 ـ امام كاظم (عليه السلام) در بيان يكى از وصاياى حضرت مسيح(عليه السلام) مى فرمايند: «وَ لاتَجْعَلُوا قُلُوبَكُم مَأْوىً لِلشَّهَواتِ اِنَّ اَجْزَعَكُم عِنْدَ الْبَلاءِ لاََشَدُّكُم حُبّاً لِلدُّنيَا وَ اِنَّ اَصْبَرَكُمْ عَلَى الْبَلاءِ لاََزْهَدُكُم فِى الدُّنيَا; دل هاى خود را پناهگاه شهوات قرار ندهيد، آن كس كه در بلا، بيشتر بى تابى مى كند، علاقه اش به دنيا بيشتر است و آن كس كه در بلا، شكيباتر است، نسبت به دنيا، بى اعتناتر است».(5)
از اين روايت استفاده مى شود كه يكى از سرچشمه هاى مهم جزع و بى تابى، حرص و حبّ دنياست و براى كاستن از شدّت جزع، بايد از علاقه به دنيا كاست.
6 ـ در حديث ديگرى از امام صادق(عليه السلام) نقل شده است: پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) هنگام عيادت يكى از يارانش كه آخرين ساعات عمرش را مى گذراند، فرمودند: «اى فرشته مرگ! با او مدارا كن كه با ايمان است. ملك الموت عرض كرد: بشارت باد بر تو اى محمد! كه من نسبت به همه مؤمنان مدارا مى كنم. بدان اى محمد! هنگامى كه من روح فرزندان آدم را مى گيرم، خانواده آنان بى تابى مى كنند. در گوشه اى از خانه مى ايستم و مى گويم: چرا اين گونه بى تابى مى كنيد؟ من قبل از پايان عمرش روح او را نگرفتم و اين يك مأموريت الهى است، گناهى ندارم; «اِنْ تَحْتَسِبُوهُ وَ تَصْبِرُوا تُوجَرُوا، وَ اِنْ تَجْزَعُوا تَأْثِمُوا وَ تُوزَرُوا; اگر راضى به رضاى خدا باشيد و صبر كنيد به شما پاداش داده مى شود و اگر جزع و بى تابى كنيد گناه مى كنيد».(6)
7 ـ حديث كوتاه و پر معنى ديگرى از اميرمؤمنان على (عليه السلام) آمده است: «مَنْ لَم يُنْجِهِ الصَّبْرُ اَهْلَكَهُ الْجَزَعُ; كسى كه صبر او را نجات ندهد، بى تابى او را هلاك خواهد كرد.»(7)(اين هلاكت مى تواند اشاره به هلاكت دنيا و آخرت باشد).
8 ـ اين بحث را با حديث ديگرى از پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) ـ به عنوان «خِتَامُهُ مِسْكٌ» ـ پايان مى دهيم. در اين حديث آمده است كه يكى از اصحاب پيامبر(صلى الله عليه وآله) فرزندش را از دست داده بود، حضرت(صلى الله عليه وآله) دستور نوشتن نامه اى به اين مضمون را به او دادند:«خداوند متعال، اجر تو را افزون كند و به تو صبر و شكيبايى دهد!... مبادا با جزع و بى تابى، اجر خود را از بين ببرى و فرداى قيامت به خاطر از دست دادن ثواب صبر بر مصيبت، پشيمان گردى، هنگامى كه ثواب و مصيبتت را ببينى، مى فهمى كه مصيبت از آن كوتاه تر بوده است و بدان! جزع و بى تابى، عزيز از دست رفته را باز نمى گرداند، غم و اندوه، قضاى الهى را تغيير نمى دهد و آنچه از پاداش، در برابر از دست دادن فرزند بر تو نازل شده، تأسّفت را از ميان مى برد».(8)
مرحوم محدّث قمى در «سفينة البحار» داستان جالبى درباره «بوذر جمهر» و مسئله «صبر و جزع» كه بسيار مناسب اين نوشتار است، نقل مى كند: در بعضى از تواريخ آمده
است كه انوشيروان نسبت به «بوذرجمهر» خشمگين شد. دستور داد او را در اتاق تاريكى زندانى كنند. چندين روز گذشت، انوشيروان كسى را فرستاده تا از وضع حال او جويا شود. فرستاده انوشيروان، در حالى كه او خوشحال و مطمئن بود، از او پرسيد: چگونه در اين حالت كه سخت در مضيقه اى، فارغ البال مى باشى؟
بوذرجمهر گفت: من (همه روزه) از معجونى كه از شش ماده تركيب شده است، استفاده مى كنم و اين معجون همان گونه كه مى بينيد، مرا بر سر حال آورده است.
فرستاده پرسيد: ممكن است اين معجون را به ما معرفى كنى تا در مشكلات به آن پناه بريم؟
بوذرجمهر در جواب گفت:
ماده اوّل آن «اَلثِّقَةُ بِاللّهِ; توكّل بر خداست».
ماده دوّم; آنچه مقدر است، خواه و ناخواه رخ مى دهد و بى تابى در برابر آن، مشكلى را حل نخواهد كرد.
ماده سوّم; صبر و شكيبايى بهترين چيزى است كه در آزمون هاى الهى به كمك انسان مى شتابد.
ماده چهارم; اگر صبر نكنم، چه كنم؟ بنابر اين با جزع خود را هلاك ننمايم.
ماده پنجم; از مشكلى كه من دارم، مصائب مشكل ترى نيز وجود دارد; پس خدا را شكر كه در آن ها گرفتار نشدم!
ماده ششم; از ستون به ستون فرج است.
اين سخن به انوشيروان رسيد، او را آزاد و گرامى داشت.(9)
كاسته، شربت زندگى را در كامش تلخ، و شهد حيات را شرنگ مى سازد.
قرآن مجيد در سوره «معارج»، انسان را موجودى حريص و كم طاقت معرفى مى كند كه وقتى بدى به او برسد، بى تابى مى كند و هنگامى كه خوبى به او رسد، بخل مىورزد و مانع ديگران مى شود، «اِنَّ الاِنْسانَ خُلِقَ هَلُوعاً * اِذَا مَسَّهُ الشَّرُّ جَزوعاً * وَ اِذَا مَسَّهُ الْخَيرُ مَنوعاً».(10)
منظور از انسان در اين آيه ـ همانند بعضى از آيات مشابهى كه انسان را با صفات ناشايستى توصيف كرده ـ انسان هاى تربيت نيافته و به اصطلاح خودرو و فاقد شخصيت است و لذا در ذيل همين آيات با جمله (اِلاَّ الْمُصَلِّينَ...تا...وَالَّذينَ هُم عَلَى صَلاتِهِم يُحَافِظُون(11)، افراد با ايمانى را كه به نماز و كمك به محرومان و اصول عفّت و امانت و شهادت به حق وفا دارند، استثنا كرده و از تحت عنوان «هلوع» خارج مى كند.
تعبير آيات فوق، شايد اشاره به اين باشد كه معمولا افراد جزوع و ناشكيبا بخيل هم هستند; همان گونه كه بخيلان ناشكيبا مى باشند; به تعبير ديگر اين دو صفت با يكديگر رابطه دارند و از اين رو در مفهوم «هلوع» جمع شده اند.
در روايات اسلامى نيز بحث هاى جالب و عميق و نكته هاى قابل ملاحظه اى در اين زمينه ديده مى شود كه هر يك از ديگرى آموزنده تر است، در ذيل به چند نمونه از آنها اشاره مى شود: