تفسير و جمع بندى
در نخستين بخش از آيات، سخن از داستان حضرت خضر(عليه السلام) و حضرت موسى(عليه السلام)است، البته قرآن تعبير به «خضر» نكرده، بلكه تنها به عنوان «عَبْدَاً مِنْ عِبَادِنَا; بنده برگزيده اى از بندگان ما» از او ياد كرده است.
اين داستان را همه خوانندگان، كم و بيش شنيده اند. آنچه در اين جا براى ما اهمّيّت
دارد، اين است كه حضرت موسى (عليه السلام) در يك مأموريت ويژه اى، به دنبال فراگيرى بخشى از علوم، نزد حضرت خضر(عليه السلام) آمد; علومى كه با آنچه تا آن روز از طريق وحى دريافته بود، متفاوت بود. علومى كه مربوط به اسرار و حقايق مخفى جهان و زندگى انسان ها بود كه بايد پيامبر اولواالعزمى همانند حضرت موسى(عليه السلام) لااقل بخشى از آن را فراگيرد تا ديدگاهايش در مسايل انسانى و اجتماعى كمى شفاف تر گردد.
حضرت خضر در برابر درخواست حضرت موسى (عليه السلام) گفت: كه تو صبر و تحمّل در برابر كارهاى من ندارى; زيرا از عمق قضايا آگاه نيستى; ولى حضرت موسى (عليه السلام) قول داد كه صبر و تحمل و بردبارى را پيشه كند و از عجله و شتاب بپرهيزد. حضرت خضر(عليه السلام) با او شرط كرد كه اگر به دنبال من مى آيى، بايد هر چه را مى بينى، سكوت كنى، هر چند ظاهراً كار زننده اى باشد و بدان حكمتى دارد كه من به موقع، تو را از آن آگاه مى كنم.«فَوَجَدا عَبداً مِن عِبادِنا... ـ قَالَ فَاِنِ اتَّبَعْتَنى فَلاتَسْئَلْنى عَنْ شَىء حَتَّى اُحدِثَ لَكَ مِنْهُ ذِكراً».(1)
به اين ترتيب حضرت خضر (عليه السلام) اصرار داشت كه روح صبر و بردبارى را در برابر مسايل مختلف در حضرت موسى (عليه السلام) پرورش دهد و او را از «عجله و شتاب» (مخصوصاً عجله در قضاوت، آن هم در مورد كارهاى مردان بزرگ) باز دارد.
با اين قول و قرار، آنها به راه افتادند و در مسير خود ناچار بودند با كشتى از دريا بگذرند. در ميان دريا حضرت موسى (عليه السلام) با تعجب ديد كه حضرت خضر(عليه السلام) مخفيانه كشتى را سوراخ مى كند. حضرت موسى (عليه السلام) از اين كار بر آشفت و زبان به اعتراض گشود و هنگامى كه حضرت خضر (عليه السلام) پيمان خود را با او يادآورد شد، در مقام عذرخواهى برآمد.
باز به راه خود ادامه دادند; ناگهان حضرت خضر (عليه السلام) دست به كار عجيب ترى زد و نوجوانى را كه بر سر راه خود ديد، به قتل رسانيد; در اين جا، فرياد حضرت موسى (عليه السلام)بلندتر شد كه چرا انسان بى گناهى را كشتى، اين چه كار زشتى بود كه انجام دادى؟!
حضرت خضر(عليه السلام) بار ديگر، پيمان خود را يادآور شد. حضرت موسى (عليه السلام) دندان بر جگر گذاشت و مجدداً در مقام عذرخواهى برآمد و گفت: اگر بار سوّم اعتراض كنم، حق دارى از من جدا شوى.
باز به راه افتادند تا به شهرى رسيدند كه مردمى بسيار «بخيل» داشت و كمترين پذيرايى را از ميهمانان تازه وارد نكردند; ولى با نهايت تعجّب حضرت خضر(عليه السلام) شروع به مرمّت ديوارى نمود كه در حال سقوط بود. حضرت موسى (عليه السلام) كه در بدو نظر، اين كار را ابلهانه مى ديد، بارديگر در حالى كه تمام عهد و پيمان خود را به فراموشى سپرده بود، به خروش آمد وزبان به اعتراض گشود.
در اين جا حضرت خضر(عليه السلام) در حالى كه اسرار هر سه كار خود را براى او شرح مى داد، و حقايق جالبى را كه از نظر حضرت موسى (عليه السلام) پنهان بود، برايش بيان مى كرد و حضرت موسى(عليه السلام) را به جهان تازه اى از اسرار زندگى انسان ها وارد مى ساخت، اعلام جدايى كرد و حضرت موسى (عليه السلام) نيز در حالى كه كوله بارى از معرفت را با خود حمل مى كرد با حضرت خضر (عليه السلام) خداحافظى كرد و وداع گفت.
حضرت خضر(عليه السلام) به او گفت: «اگر كشتى را سوراخ كردم، به اين دليل بود كه مى خواستم آن را ظاهراً از كار بيندازم; زيرا حاكم ستمكارى وجود داشت كه هرگاه كشتى سالمى را مى يافت مصادره مى كرد. من خواستم صاحبان اين كشتى كه گروهى بينوا بودند، كشتى خود را از دست ندهند».
ديگر اين كه اگر آن نوجوان را كشتم، به خاطر اين بود كه او جوانى بى ايمان و خطرناك و سركش بود كه كم كم پدر و مادر خويش را نيز به كفر و بدبختى مى كشاند. خدا مى خواست، اين جوان هرزه بى مصرف ستمگر را از آنها بگيرد و فرزندى با ايمان و مهربان به آنها عطا كند.
اما تعمير آن ديوار در حال سقوط، به خاطر آن بود كه در زير آن، گنجى متعلق به دو كودك يتيم بود كه پدر صالح و با ايمانشان براى آنها ذخيره كرده بود، خدا مى خواست آنها به حدّ رشد برسند و گنج خود را استخراج كنند. من اين كارها را از پيش خود نكردم، بلكه همه به فرمان حق بود.(2)
اگر حضرت موسى(عليه السلام) در قضاوت خويش عجله نمى كرد، به يقين بيشتر از علم و دانش حضرت خضر(عليه السلام) بهره مند مى شد; ولى «عجله و شتاب» او سبب شد كه بيش از سه خوشه از آن خرمن دانش برنگيرد.
در دوّمين بخش از آيات مورد بحث، سخن از آزمون بزرگ ديگرى نسبت به يكى از پيامبران بزرگ الهى است كه او هم به خاطر شتابزدگى و عجله در قضاوت از سوى خداوند مورد مؤاخذه قرار گرفت.
داستان اين بود كه روزى دو نفر نزد حضرت داود(عليه السلام) حضور يافتند كه يكى از آنها از ديگرى شكايت داشت. شاكى مى گفت: اين برادر من نود و نه ميش دارد و من يكى بيش ندارم; ولى او اصرار دارد كه اين يكى را هم از من بگيرد و در سخن نيز بر من غلبه كرده است; «اِنّ هَذَا اَخى لَهُ تِسعٌ وَ تِسعُونَ نَعجَةً وَلِىَ نَعْجَةٌ وَاحِدَةٌ فَقَالَ اِكْفِلْنِيْها وَ عَزَّنى في الخِطابِ».(3)
حضرت داود(عليه السلام) پيش از آن كه تحقيق بيشترى كند، به داورى مقدماتى نشست و گفت: «به يقين او با درخواست يك ميش تو براى افزودن به ميشهايش به تو ستم كرده است ;...لقَد ظَلَمَكَ بِسُؤالِ نَعْجَتِكَ اِلى نِعاجِهِ...».(4)
اين جا بود كه حضرت داود(عليه السلام) به ترك اولى خود پى برد « و دانست كه ما او را با اين ماجرا امتحان كرديم; در مقام استغفار برآمد و به سجده افتاد و توبه كرد;...وَ ظَنَّ داوُودُ اِنَّما فَتَنّاهُ فَاسْتَغْفَرَ رَبَّهُ وَخَرَّ رَاكِعاً وَ اَنابَ».(5)
اين ماجرا با تمام شاخ و برگهايش كه اين جا جاى بحث آن نيست (و در تفسير نمونه مشروحاً آورده ايم) باز اين حقيقت را بيان مى كند كه «عجله و شتاب» در كارها مخصوصاً «عجله در قضاوت» و داورى مايه سرافكندگى و ايجاد مشكلات در زندگى فردى و اجتماعى است.
در سوّمين بخش از آيات، سخن از پيامبر بزرگ ديگرى است كه لحظه اى در مسؤوليت عظيم خود سهل انگارى كرد و گرفتار ترك اولى گرديد و خداوند او را به خاطر اين كار تحت فشار قرار داد.
داستان اين است كه حضرت يونس(عليه السلام) مدت ها همانند پدرى مهربان و دلسوز به تبليغ و هدايت قوم خويش پرداخت; ولى در برابر منطق حكيمانه اش چيزى جز مغالطه و سفسطه از دشمنان نشنيد. تنها گروه اندكى كه شايد از دو نفر تجاوز نمى كرد( يك عابد و يك عالم) به او ايمان آوردند. سرانجام از آنها تقريباً مأيوس شد و به پيشنهاد مرد عابد، آنها را نفرين كرد; نفرين او مستجاب شد و به او وحى آمد كه در فلان روز عذاب الهى فرا مى رسد، هنگامى كه زمان عذاب نزديك شد، حضرت يونس(عليه السلام) بدون آن كه بار ديگر اتمام حجّت كند تا شايد قومش در اين واپسين لحظات به خود آيند و راه توبه را پيش گيرند; همراه مرد عابد از ميان آنها بيرون رفت; ولى مرد عالم در ميان آنها ماند و به ادامه تبليغ پرداخت.
اين تبليغات همراه با احساس نزديك شدن لحظات عذاب، تحولى بنيادين در روح آن جمعيت ايجاد كرد، همراه آن عالم به درگاه خدا روى آوردند و به توبه نشستند و راه ايمان و توحيد پيش گرفتند و خداوند آنها را نيز بخشيد; ولى حضرت يونس (عليه السلام) را به خاطر عجله و ترك اولى مورد سرزنش و تحت فشار قرار داد.
قرآن در اين زمينه خطاب به پيامبر اسلام مى گويد: «(در تقاضاى عذاب براى امتت، عجله مكن) و مانند صاحب ماهى (يونس) نباش (كه در تقاضاى مجازات قومش عجله كرد و خود گرفتار كيفر ترك اولى شد)، در آن زمان كه خدا را خواند، در حالى كه مملوّ از اندوه بود و اگر رحمت خدا به ياريش نيامده بود (از شكم ماهى) بيرون افكنده مى شد، در حالى كه مورد نكوهش قرار داشت; فَاصْبِرْ لِحُكمِ رَبِّكَ وَ لا تَكُنْ كَصاحِبِ الحُوتِ اِذ نادى وَ هُوَ مَكظومٌ * لَولا اَن تَدارَكَهُ نِعمَةٌ مِن رَبِّهِ لَنُبِذَ بِالْعَراءِ وَ هُوَ مَذمُومٌ».(6)
ولى خداوند توبه او را در برابر اين ترك اولى پذيرفت و هنگامى كه از شكم ماهى
بيرون آمد، از هر گناه و ترك اولى پاك بود. به همين دليل در آيه بعد از آن مى خوانيم: «پروردگارش او را برگزيد و از صالحان قرار داد; فَاجتَباهُ رَبُّهُ فَجَعَلَهُ مِن الصَّالِحينَ».(7)
گرچه حضرت يونس (عليه السلام) به قدر كافى و به اندازه لازم اتمام حجت نمودند (8) ولى خداوند از پيامبرش، بيش از اين صبر و حوصله و بردبارى مى طلبد; از اين رو همين مقدار «عجله و شتاب» را بر او نبخشيد.
چهارمين آيه، پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) را از «عجله و شتاب» باز مى دارد و مى فرمايد: «بزرگ و بلند مرتبه است خداوندى كه سلطان بر حق است و در مورد قرآن عجله مكن، پيش از آن كه وحى آن بر تو تمام شود، و بگو پروردگارا! علم مرا افزون كن; فَتَعالَى اللّهُ المَلِكُ الحَقُّ وَ لاتَعجَلْ بِالقُرآنِ مِن قَبلِ اَن يُقضَى اِلَيْكَ وَحْيُهُ وَ قُلْ رَبِّ زِدْنِى عِلْماً».(9)
از بعضى آيات ديگر قرآن استفاده مى شود كه پيامبر (صلى الله عليه وآله) به هنگام نزول وحى، شور مخصوصى داشت كه سبب مى شد براى دريافت وحى عجله كند كه خداوند او را از اين كار بازداشت; لاتُحرِّك بِهِ لِسانَكَ لِتَعجَلَ بِهِ * اِنَّ عَلَيْنا جَمْعَهُ وَ قُرآنَهُ * فَاِذا قَرَأناهُ فَاتَّبِعْ قُرآنَهُ».(10)
گرچه در تفسير اين آيه، مفسران بزرگ احتمالات متعدّدى داده اند، ولى همه آنها ناظر به اين است كه پيامبر (صلى الله عليه وآله) نبايد در كار خود عجله كند، هر چند كار الهى و مسئله هدايت انسان ها باشد.
گرچه عجله پيامبر (صلى الله عليه وآله) در دريافت وحى يا تلاوت بر اصحاب يا تقاضاى نزول وحى، همه به خاطر عشق و شوق او به هدايت انسان ها بود، ولى حتّى در اين كار نيز بايد با صبر و حوصله گام برداشت.
در پنجمين آيه درباره همه انسان ها يا به تعبير ديگر، طبيعت انسان مى فرمايد: انسان از عجله آفريده شده است (گويى آن قدر عجول است كه ذات او عين عجله شده است)، ولى هرگز در برابر من عجله نكيند. من آيات خود را به زودى به شما ارائه مى دهم; «خُلِقَ الاِنسانُ مِن عَجَل سَأُورِيكُمْ آياتي فَلاتَستَعجِلُونَ».(11)
اشاره به اين كه هرچند از روز نخست در طبيعت انسان «عجله و شتاب» قرار داده شده است ولى آن را در جايى بايد به كار برد كه مقدّمات آن فراهم باشد; نه پيش از فراهم شدن اسباب و مقدمات.
تعبير «بآياتى» ممكن است اشاره به معجزات پيامبر (صلى الله عليه وآله) يا آيات قرآن و يا نشانه هاى عذاب الهى يا پيروزى مسلمين بر كفار يا فراسيدن قيامت و يا همه اينها داشته باشد كه هر كدام از اين چهار تفسير باشد، در بحث ما تفاوتى نمى كند; زيرا هم نزول آيات قرآن و هم ظهور معجزات و هم فرارسيدن قيامت و هم نزول عذاب الهى، هر كدام بايد در ظرف خاصّى انجام گيرد كه موافق حكمت پروردگار باشد و عجله و شتاب قبل از آن كار صحيحى نيست; زيرا خداوند حكيم كارى برخلاف حكمت انجام نمى دهد; بنابر اين در برابر آن نبايد عجله كرد.
اين كه قرآن مجيد در آيه فوق مى گويد: «انسان در عجله و شتاب آفريده شده است». اشاره به انسان هايى است كه تحت تربيت هاى الهى قرار نگرفته اند و به تعبير ديگر، طبع انسان نخستين است و فلسفه آن حركت سريع به سوى خواسته ها و نيازهاست، شبيه چيزى كه در آيه 19 سوره معارج آمده است «اِنّ الانسانَ خُلِقَ هَلُوعاً; به يقين انسان حريص و كم طاقت آفريده شده است».
لذا در بعضى از آياتى كه اشاره به عجول بودن انسان شده، قبل از آن، سخن از هدايت انسان به ميان آمده است; مانند آيه 11 سوره اسراء كه به زودى به آن اشاره خواهيم كرد.
اين ويژگى انسان (عجول بودن) مانند هواى نفس و تمايلات درونى، نيروى
سازنده اى است كه اگر تعديل شود، در مسير سعادت انسان قرار خواهد گرفت كه در اين صورت از حالت ويرانگرى خارج مى شود; درست شبيه سيلابى است كه از دامنه كوه سرازير مى شود، گرچه ظاهرش ويرانگر است، اما اگر به وسيله سدها مهار شود، سرچشمه عمران و آبادى و روشنايى مى گردد.
در ششمين آيه مورد بحث، همان محتواى آيه قبل ديده مى شود، با اين تفاوت كه در اين آيه به يكى از پيامدهاى سوء «عجله و شتاب» نيز اشاره مى كند: «انسان (بر اثر شتابزدگى) به سراغ بديها مى رود، آن گونه كه نيكى ها را مى طلبد و انسان همواره «عجول» بوده است; وَ يَدَعُ الاِنسانُ بِالشَّرِّ دُعَائَهُ بِالخَيرِ وَ كانَ الاِنسانُ عَجُولا».(12)
باز در اين جا واژه انسان، اشاره به طبيعت نخستين انسان هاست، هم در آغاز آيه و هم در پايان آيه كه لفظ انسان در آن تكرار شده است.
«دعا» در اين آيه به معنى طلب كردن و خواستن است; خواه با زبان باشد و يا در عمل و از آن جا كه عجول بودن انسان و شتابزدگى او براى كسب منافع بيشتر، گاه سبب مى شود كه جوانب مسئله را بررسى نكند و خير و شرّ خود را نشناسد و خود را به پرتگاههاى خطرناك بيفكند.
اين «دعا» گاه به صورت لفظى است; يعنى، از خداى خود با اصرار فراوان مسائلى را مى خواهد كه نه تنها خير او در او نيست، بلكه مايه بدبختى اوست; آن گونه كه امام صادق (عليه السلام) مى فرمايند: «وَ اَعرِفْ طَريقَ نِجاتِكَ وَ هَلاكِكَ كَى لاتَدعُوا اللّهَ بِشَىء عَسى فِيهِ هَلاكُكَ وَ اَنتَ تَظُنُّ اَنّ فيهِ نَجاتُكَ قَالَ اللّهُ تَعالى «وَ يَدَعُ الاِنسانُ بِالشَّرِّ دُعائَهُ بِالخَيرِ وَ كانَ الانسانُ عَجُولا; راه نجات و هلاك خود را درست بشناس، مبادا از خدا چيزى طلب كنى كه هلاك تو در آن است; در حالى كه گمان دارى، نجات تو در آن است; خداوند متعال مى فرمايد: «انسان بديها را طلب مى كند، آن گونه كه نيكيها را مى طلبد; زيرا انسان همواره عجول بوده است».(13)
انسان، گاه در عمل اصرار به انجام كارهايى دارد كه ريشه آن هواپرستى و نتيجه آن بدبختى است; امّا بر اثر تسويلات شيطان و تزيين هواى نفس، آن را خير و موجب سعادت خويش مى پندارد و از نرسيدن به آن ناراحت مى شود; در حالى كه گذشت زمان چه بسا روشن مى كند كه اگر خواسته او انجام مى گرفت تا پايان عمر بيچاره بود.
در هفتمين آيه مطلب تازه اى در زمينه عجول بودن انسان مطرح شده است و آن اين كه گاه اين انسان عجول به جاى اين كه حدّاقل در راه نيكيها عجله كند، هميشه در راه شرّ و فساد عجله مى كند. همان گونه كه گاه كفار لجوج و عنود در برابر پيامبر اسلام (صلى الله عليه وآله) كه آنها را تهديد به عذاب الهى مى كرد، اصرار داشتند كه چرا اين عذاب فرا نمى رسد و بى صبرانه در واقع مرگ و نابودى خود را از پيامبر (صلى الله عليه وآله) مى طلبيدند; چنان كه در آيه مورد بحث آمده است: «آنها پيش از حسنه (نيكى و رحمت) از تو تقاضاى تعجيل سيئه (بدى و عذاب) مى كنند، با اين كه قبل از آنها بلاهاى عبرت انگيز نازل شد( و آنها شنيدند و مى دانند كه اين مسئله شوخى نيست; بنابراين تأخير عذاب و مجازات آنها، تنها به خاطر لطف و رحمت خدا، حتى بر گنه كاران است، شايد بيدار شوند و بازگردند) و پروردگار تو نسبت به مردم، با اين كه ظلم و ستم مى كنند، باز داراى مغفرت است و نيز پروردگارت عذاب شديد دارد (بنابر اين نبايد به غفران الهى مغرور شوند); وَ يَسْتَعْجِلُونَكَ بِالسَّيِئَةِ قَبلَ الحَسنَةِ وَ قَد خَلَتْ مِن قَبْلِهِمُ الْمَثُلاتِ وَ اِنَّ رَبَّكَ لَذو مَغْفِرَة لِلنّاس عَلَى ظُلْمِهِم وَ اِنّ رَبَّكَ لَشَديدُ العِقابِ.(14)
آرى! اگر شتابزدگى انسان با لجاجت آميخته شود، نتيجه اش همان است كه در آيه گذشته آمد; به جاى اين كه براى نيكى ها عجله كند، براى بدى عجله مى كند و خود را گرفتار امواج بدبختى مى سازد; شبيه آنچه در آيه 1 سوره معارج آمده است: «سَئَلَ سائِلٌ بِعَذاب وَاقِع * لِلْكافِرينَ لَيسَ لَهُم دافِعٌ; تقاضا كننده اى تقاضاى عذابى كرد كه واقع شد، اين عذاب مخصوص كافران است و هيچ كس نمى تواند مانع آن شود».
بسيارى از مفسّران و ارباب حديث گفته اند كه اين آيه درباره «نعمان بن حارث
فهرى» نازل شده است. نقل شده است كه در غدير خم، جانشينى على(عليه السلام) را از سوى پيامبر(صلى الله عليه وآله) با جمله تاريخى «مَنْ كُنتُ مَولاَهُ فَهَذَا عَلىٌّ مَولاهُ» شنيد; بر آشفت و نزد پيامبر (صلى الله عليه وآله) آمد و شديداً اعتراض كرد و هنگامى كه فهميد اين امر طبق يك دستور الهى انجام شده است، ناراحتى اش بيشتر شد و گفت: خداوندا! اگر اين حق است و از سوى توست، سنگى از آسمان بر ما بباران. چيزى نگذشت كه قطعه سنگ آسمانى بر سرش فرود آمد و او را كشت و آيه فوق نازل شد.(15)
آيا بهتر نبود كه اين قبيل اشخاص به جاى لجاجت و عناد در برابر حق، از خداوند تقاضاى هدايت و برچيدن تعصّب و لجاجت درونى خويش مى كردند و طبق آيه مورد بحث مغفرت خداوند را بر عذابش مقدم مى كردند; «سَبَقَتْ رَحْمَتَهُ غَضَبَهُ» كه خداوند متعال تا امكان هدايت وجود داشت، آنها را عذاب نمى كرد; ولى افسوس! كه هميشه انسان هاى خيره سر، عجله بر عذاب الهى دارند، نه مغفرت !
هشتمين آيه از آيات مورد بحث، ضمن نگرش از زاويه ديگر به مسئله عجول بودن انسان، مى فرمايد: «اگر خداوند در مجازات مردم (بدكار) عجله مى كرد، آن گونه كه آنها در به دست آوردن خير و نيكى عجله دارند; مرگ همه آنها فرا مى رسيد (و اثرى از آنان باقى نمى ماند); وَ لَو يُعَجِّلُ اللّهُ لِلنّاسِ الشَّرَّ اسْتِعْجالَهُم بِالخَيرِ لَقُضِىَ اِلَيهِم اَجَلُهُم...»(16)، ولى از آنجا كه خداوند غفور و رحيم و آمرزنده و مهربان است، هرگز در مجازات بدكاران شتاب نمى كند، شايد بيدار شوند و به راه هدايت بازگردند.
قرآن در پايان همين آيه مى افزايد: «ما آنها را كه ايمان به رستاخيز ندارند، به حال خود رها مى كنيم تا در طغيانشان، حيران و سرگردان شوند (آن گاه آنها را مجازات مى نماييم); ...فَنَذرُوا الَّذينَ لايَرجُونَ لِقائَنا في طُغيانِهِم يَعمَهُون».(17)
بنابراين خدا همانند شما عمل نمى كند، شما در به دست آوردن نيكى ها عجول
هستيد، ولى خداوند در مجازات شما شتابى ندارد. مقصود خداوند متعال مجازات نيست بلكه مقصود اصليش هدايت است.
طبق آيات ديگر قرآن، اين احتمال نيز در تفسير آيه داده شده كه منظور از آيه، اين است كه آنها با عجله از خداوند درخواست مجازات و عذاب مى كردند، همان گونه كه در تقاضاى نيكى ها عجول بودند; قرآن مى گويد:«اگر خداوند تقاضاى شما را به سرعت در مسئله عذاب مى پذيرفت، كسى از شما زنده باقى نمى ماند.»(18) ولى معنى اوّل يا تفسير اوّل با ظاهر آيه سازگارتر است.
در نهمين آيه ضمن اشاره به اضطراب و شتابزدگى كفّار و مشركان در برابر وعده هاى پيروزى مسلمانان و شكست و مجازات دردناك دشمنان آنها، مى فرمايد: «آنها مى گويند: اگر راست مى گوييد اين فتح وپيروزى شما در چه زمانى است؟ (چرا اين وعده ها تحقّق نمى يابد؟) و اين دليل بر آن است كه شما دروغ مى گوييد و خودتان را فريب مى دهيد; وَ يَقُولُون مَتَى هَذَا الفَتحُ اِنْ كُنْتُم صَادِقين».(19)
قرآن در پاسخ آنها به پيامبر (صلى الله عليه وآله) دستور مى دهد: «بگو (عجله نكنيد!) اين پيروزى فرا مى رسد و در آن روز، ايمان كافران سودى به حال آنها نخواهد داشت و مهلتى به آنان داده نمى شود; قُل يَومَ الفَتحِ لايَنْفَعُ الَّذينَ كَفرُوا ايمَانُهُم وَ لا هُم يُنْظَرُونَ...».(20)
خداوند به لطف و كرم و عنايتش، امروز به شما مهلت داد تا به خود آييد و راه حق در پيش گيريد; ولى آن روز كه عذاب الهى نازل شود، درهاى توبه بسته خواهد شد و راه بازگشت وجود ندارد. پس به جاى اين كه شتابزده، خواهان نابودى خودتان باشيد، از اين فرصت و مهلت الهى بهره بگيريد و خود را اصلاح كنيد.
سپس به پيامبر اسلام (صلى الله عليه وآله) دستور مى دهد: «اكنون كه چنين است از آنها روى بگردان و منتظر باش، آنها هم منتظرند (تو منتظر پيروزى و رحمت الهى باش و آنها هم منتظر
شكست و عذاب); فَأَعْرِضْ عَنْهُم وَ انْتَظِر اِنّهُم مُنتَظِرونَ».(21)
جمعى از مفسّران گفته اند كه جمله «انّهم مُنتَظِرون» اشاره به انتظارى است كه كافران درباره مرگ پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) يا شكست او داشتند; ولى تفسيرى كه در بالا گفتيم، مناسبتر به نظر مى رسد.
در دهمين آيه مخاطب پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله) است و با اين كه آن حضرت (صلى الله عليه وآله) به گواه تاريخ، هرگز عجولانه و شتابزده عمل نمى كردند، بلكه هميشه با صبر و حوصله، هر كارى را انجام مى دادند، به عنوان تأكيد، حضرت (صلى الله عليه وآله) را مخاطب قرار داده كه: «صبر و حوصله كن، آن گونه كه پيامبران اولواالعزم شكيبايى كردند و براى (عذاب) آنها عجله مكن، هنگامى كه وعده هايى را كه به آنها داده شده است (در مورد عذاب) مى بينند، احساس مى كنند كه گويى ساعتى از يك روز، در دنيا توقف داشتند; فَاصْبِرْ كَمْا صَبَرَ اُولُوا العَزمِ مِنَ الرُّسُلِ وَ لا تَسْتَعجِلْ لَهُم كَاَنَّهُم يَومَ يَرونَ مايُوعَدُونَ لَم يَلبَثُوا اِلاّ سَاعَةً مِنْ نَهار».(22)
با توجه به اين كه تمام عمر دنيا در برابر آخرت، ساعتى زودگذر بيش نيست، بنابر اين عجله مكن تا اتمام حجّت كافى بر آنها شود. از اين تعبير استفاده مى شود كه همه پيامبران الهى در برابر خيره سرى امت هاى لجوج و جاهل و نادان، صبور و بردبار بودند و بيشترين مهلت را براى اصلاح به آنها مى دادند.
پيامبر اسلام (صلى الله عليه وآله) نيز چنين بود و آنچه در آيه فوق آمده، در واقع جنبه تأكيد يا آموزشى براى ديگران و يا هشدارى براى كافران است كه از مهلت الهى سوء استفاده نكنند.
اين آيه گواه روشنى است بر اين كه صبر و بردبارى و ترك عجله، فضيلتى است كه در تمام پيامبران بزرگ بوده است; همانهايى كه در طول تاريخ بشرى، اسوه و الگو براى خلق خدا بوده اند.