تغافل مثبت
همان گونه كه «غفلت» در امور زندگى، مايه بدبختى است، «تغافل» نسبت به اين امور نيز همين گونه است; يعنى، انسان، واقعيت ها را بداند و باور داشته باشد كه زندگى دنيا ناپايدار است و اين جهان گذرگاهى است كه بايد از آن بگذرند، و به سرايى ديگر بشتابند و مرگ قانون تخلّف ناپذيرى است، و هيچ اعتبارى به قدرتها و ثروتهاى مادى نيست; ولى با اين حال، چنان از كنار اين مسايل مى گذرد كه گويى هيچ چيزى نمى داند و نمى بيند.
اين تغافل منفى است كه آثار زيانبارش از «غفلت» هم بيشتر است; زيرا، غافلان، ناآگاهانه به دام حوادث گرفتار مى شوند; اما «تغافل كنندگان» با آگاهى در اين دام قدم مى گذارند كه مسؤوليت الهى اش بيشتر و نكوهش مردم درباره آن شديدتر است.
تغافل مثبت نيز داريم و آن اين است كه انسان، چيزهايى را بداند كه پنهان كردن آن لازم يا پسنديده است; يعنى، فردى خود را نسبت به مسئله اى كه اظهارش عواقب نامطلوب دارد، به ناآگاهى و بى اطلاعى بزند و با بزرگوارى از كنار آن بگذرد تا باعث حفظ آبروى ديگران شود.
از جمله مواردى كه «تغافل» در آن پسنديده است، پنهان ساختن عيوب ديگران است. هر كس عيب يا لغزشى دارد، لذا سعى دارد تا مردم آن را ندانند; ولى گاهى افراد هوشمند از آن آگاه مى شوند. «تغافل» در اين گونه موارد، در حقيقت يك نوع
عيب پوشى است كه جز در موارد امر به معروف و نهى از منكر، آن هم به صورت محرمانه و لطيف، بسيار پسنديده است.
اگر در مواردى پرده درى شود و آبرو و حيثيت اشخاص بر باد رود، افراد تشويق به گناه مى شوند و طبق منطق «من كه رسواى جهانم، غم دنيا سهل است» رسوايى را مجوّزى براى گناه مى شمرد و به بيان ديگر، اگر پرده حياى گنهكاران دريده شود، دست به هر كارى مى زنند; پس در اين جا جز با «تغافل» نمى توان جلوى اين پديده شوم اجتماعى را گرفت.
در يك بيان كلى مى توان گفت: يكى از اصول مهم زندگى آرام و خالى از دغدغه، همين مسئله «تغافل» است، به ويژه مديران بايد از اين مسئله در حل بسيارى از مشكلاتشان بهره بگيرند; يعنى، هر جا كه احتياج به اخطار و هشدار است بايد اخطار و هشدار دهند و هر جا كه با «تغافل» مشكلات حل مى شود، از اين طريق وارد شوند. به يقين اگر مديران اصل «تغافل» را از زندگى خود حذف كنند، گرفتار دردسرهاى بى دليل خواهند شد.
ه همين دليل، پيشوايان بزرگ اسلام در گفتار و عمل، نسبت به اين مسئله تأكيد كرده اند. «تغافل» پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله) در بعضى از موارد باعث خرده گيرى بعضى از افراد ناآگاه مى شد; مثلا، اعتراض مى كردند به اين كه پيامبر (صلى الله عليه وآله) خيلى سريع تحت تأثير سخنان اين و آن قرار مى گيرند و اگر گفته شود كه فلان كس پشت سر شما چنين و چنان مى گويد، مى پذيرد و به سراغ آن شخص مى فرستد، اما هنگامى كه او قسم ياد مى كند كه چنين چيزى را نگفته ام، سخن او را نيز مى پذيرد.
قرآن مجيد نيز در آيه 61 سوره توبه به اين مطلب اشاره مى كند: «وَ مِنْهُمُ الَّذينَ يُؤْذُونَ النَّبِىَ وَ يَقُولُونَ هُوَ اُذُنٌ قُلْ اُذُنُ خَيْر لَكُمْ يُؤْمِنُ بِاللّهِ وَ يُؤمِنُ لِلمُؤمِنينَ وَ رَحْمَةٌ لِلَّذينَ آمَنُوا مِنْكُم...; از آنها كسانى هستند كه پيامبر (صلى الله عليه وآله) را آزار مى دهند و مى گويند: او آدم خوش باورى است، بگو: خوش باورى او به نفع شماست، او ايمان به خدا دارد و مؤمنان را تصديق مى كند و رحمت است براى كسانى از شما كه ايمان آورده اند».
مسلّم است كه پيامبر اسلام (صلى الله عليه وآله) با آن هوش و كياست و درايت كه دوست و دشمن به آن معترفند، آدم ساده انديش و خوش باور نبوده است، بلكه در بسيارى از موارد وظيفه خود را «تغافل» مى ديد. اين «تغافل» مايه رحمت براى همه مؤمنان محسوب مى شد.