1ـ حقيقت توكّل
همان گونه كه در آغاز بحث گفته شد توكّل از مادّه وكالت به معنى سپردن كارها به خدا و اعتماد بر لطف اوست، نه به اين معنى كه دست از تلاش و كوشش بردارد بلكه تا آنجا در توان دارد تلاش كند و منزلگاهها را يكى بعد از ديگرى با تمام توان بپيمايد، امّا آنچه از توان او بيرون است به خدا واگذارد و از الطاف جليّه و خفيّه او مدد بطلبد!
يكى از علماى معروف اخلاق در تفسير توكّل مى گويد: «توكّل منزلى از منزلگاههاى دين و مقامى از مقامات اهل يقين است، بلكه آن از مفاهيم درجات مقرّبين است، از نظر مفهوم پيچيده و از نظر عمل سنگين است!»
دليل بر پيچيدگى مفهوم آن اين است كه توجّه به عالم اسباب و اعتماد بر آنها نوعى شرك است، و از سوى ديگر بى اعتنايى به اسباب و جدايى كامل از آنها نيز نفى سنّت و ايراد به شريعت است كه مردم را به آنها ترغيب نموده».
سپس مى افزايد: «حقيقت توكّلى كه در شرع اسلامى آمده همان اعتماد قلبى در تمام كارها بر خدا، و صرف نظر كردن از ماسوى الله است و اين منافات با تحصيل اسباب ندارد مشروط بر اينكه اسباب را در سرنوشت خود اصل اساسى نشمرد».
و در ادامه اين سخن مى افزايد: «مفهوم توكّل آن گونه كه افراد نادان و احمق تصوّر كرده اند ترك فعّاليّت هاى جسمانى و تدبير عقلانى نيست كه اين جهل محض است، و در
شريعت مقدّس اسلامى حرام، چرا كه انسان مكلّف به تحصيل معاش است از راههايى كه خدا به انسان نشان داده، از زراعت، تجارت و صنعت و غير اينها از طرق حلال... ولى با اين حال خداوند دستور داده كه به عالم اسباب دل نبندند و در آن غرق نشوند».(1)
در «المحجّة البيضاء» در بحث حقيقت توكّل چنين مى خوانيم: «توكّل از درهاى ايمان است، و تمام ابواب ايمان داراى سه ركن است، علم، حالت، و عمل. علم ريشه آن است، و اعمال متوكّلانه ميوه آن، و حالت و اخلاق درونى مصداق توكّل است»، سپس به شرح علمى كه ريشه توكّل را تشكيل مى دهد پرداخته و نوع و مراحل توحيد را كه ريشه توكّل است تشريح مى كند، و بعد از بيانات طولانى به حقيقت توكّل مى رسد و آن را عبارت از اعتماد قلبى بر وكيل(كه در اينجا منظور خداوند متعال است) تفسير مى نمايد، و بعد به ثمرات اين حالت درونى پرداخته و آثار توكّل را در حركات و سكنات انسانى برمى شمرد.
كوتاه سخن اينكه: توكّل مفهوم بسيار ظريف و دقيقى دارد كه در عين توجّه با عالم اسباب انسان را از غرق شدن در آن، و دل بستن به غير خدا و آلودگى به شرك بازمى دارد.
انسان بايد با كمال قدرت و قوّت از هر گونه وسيله مادّى براى پيروز شدن بر مشكلات بهره گيرد و موانع را از سر راه خود بردارد، و با اين حال متّكى به لطف پروردگار و قدرت بى پايان او باشد، و پيروزى را از او بداند نه غير او.
در حديثى از پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) مى خوانيم از جبرئيل سؤال فرمود: «مَا التَّوَكُّلُ عَلَى اللهِ عَزَّ وَ جَلَّ; توكّل بر خداوند بزرگ چيست؟» عرض كرد: «اَلْعِلْمُ بِاَنَّ الَْمخْلُوقَ لاَيَضُرُّ وَ لاَيَنْفَعُ وَ لاَيُعْطِى وَ لاَيَمْنَعُ وَ اِسْتِعْمَالُ الْيَأْسِ مِنَ الْخَلْقِ; حقيقت توكّل علم و آگاهى به اين است كه مخلوق نمى تواند زيانى برساند و نه سودى، و نه چيزى ببخشد، و نه از او بازدارد، و(ديگر) به كار بستن يأس از خلق است(يعنى همه چيز را از سوى خدا و به اذن و فرمان او بداند)».
سپس فرمود: «فَاِذَا كَانَ الْعَبْدُ كَذَلِكَ لَمْ يَعْمَلْ لاَِحَد سِوَى اللهِ وَ لَمْ يَرْجَ وَ لَمْ يَخَفْ سِوَى
اللهِ، وَ لَمْ يَطْمَعْ فِى اَحَد سِوَى اللهِ، فَهَذَا هُوَ التَّوَكُّلُ; هنگامى كه بنده خدا چنين باشد، جز براى خدا عملى انجام نمى دهد و اميد و ترسى جز به خدا ندارد، و به هيچ كس جز خدا دل نمى بندد، اين است حقيقت توكّل»!(2)
در حديث ديگرى مى خوانيم كه از امام معصوم پرسيدند: توكّل چيست؟ فرمود: «لاَتَخَافُ سِوَاهُ; توكّل اين است كه از غير خدا نترسى».(3)
از اين تعبيرات به خوبى استفاده مى شود كه روح توكّل انقطاع الى الله يعنى بريدن از مخلوق و پيوستن به خالق است، و آن كس كه داراى اين روحيّه نباشد به حقيقت توكّل نايل نشده است.
در عين حال در روايات اسلامى شديداً اين معنى نفى شده است كه مفهوم توكّل، ترك استفاده از اسباب و وسايل عادى باشد. در حديث معروفى مى خوانيم: مرد عربى در حضور پيامبر(صلى الله عليه وآله) شتر خود را رها كرد و گفت: «تَوَكَّلْتُ عَلَى اللهِ!» پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله)فرمود: «اِعْقِلْهَا وَ تَوَكَّلْ; شتر را پايبند بزن و توكّل بر خدا كن»! (با توكّل زانوى اشتر ببند).(4)
در حديث ديگرى همين معنى به صورت ديگرى آمده است، و آن اينكه مرد عرب از پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) پرسيد: «آيا شترم را رها كنم و توكّل كنم يا پايبند بزنم و توكّل كنم؟» پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) فرمود: «پايبند بزن و توكّل كن».(5)
روى همين جهت آيات قرآن و تاريخ پيامبر(صلى الله عليه وآله) پر است از تعبيراتى كه نشان مى دهد مؤمنان تا آنجا كه امكان دارد بايد از اسباب عادى استفاده كنند، و اين كار هيچ منافاتى با توكّل ندارد، در يك جا مى فرمايد: «وَ اَعِدُّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّة وَ مِنْ رِبَاطِ الْخَيْلِ تُرْهِبُونَ بِهِ عَدُوَّ اللهِ وَ عَدُوَّكُمْ...; هر نيرويى را در اختيار داريد براى مقابله آماده كنيد و از اسبهاى ورزيده فراهم سازيد تا به وسيله آن دشمن خدا و دشمن خويش را بترسانيد»!(6)
قرآن در كيفيّت نماز خوف در ميدان جنگ مى فرمايد: «...وَلْيَأْخُذُوا حِذْرَهُمْ وَ اَسْلِحَتَهُمْ...; (حتّى هنگامى كه گروهى از مؤمنان در پشت جبهه مشغول نماز هستند و گروهى در ميدان مشغول نبرد) نمازگزاران بايد وسايل دفاعى و سلاحهاى خود را به هنگام نماز زمين نگذارند».(7)
به اين ترتيب حتّى در حال نماز بايد مراقب استفاده از اسباب عادى بود، چه رسد به حالات ديگر، بنابراين اين گونه كارها هرگز با روح توكّل منافات ندارد.
شخص پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) هنگامى كه مى خواست از مكّه به مدينه هجرت كند هرگز آشكارا و بدون نقشه و برنامه، با گفتن «تَوَكَّلْتُ عَلَى اللهِ» حركت نكرد، بلكه براى اغفال دشمن از يك سو دستور داد على(عليه السلام) در بسترش تا به صبح بخوابد، و از سوى ديگر شبانه به طور مخفى از مكّه بيرون آمد و از سوى سوّم به جاى اينكه به طرف شمال يعنى به طرف مدينه حركت كند موقّتاً به سوى جنوب و غار ثور آمد و در آنجا دو سه روزى پنهان گشت و هنگامى كه دشمن مأيوس شد مكّه را دور زد و به طرف مدينه حركت فرمود، در حالى كه مرتّباً از بيراهه مى رفت، شبها حركت مى نمود و روزها مخفى بود تا به دروازه مدينه رسيد.
بنابراين روح توكّل كه تمام وجود پيامبر(صلى الله عليه وآله) را پر كرده بود مانع از اين نشد كه از اسباب ظاهرى لحظه اى غفلت كند.
اصولا مشيّت خداوند بر اين قرار گرفته كه در اين جهان مردم براى رسيدن به مقصود از اسباب و وسايل موجود كمك بگيرند، همان گونه كه در حديث معروف از امام صادق(عليه السلام) آمده است: «اَبَى اللهَ اَنْ يَجْرِىَ الاَْشْيَاءَ اِلاّ بِاَسْبَاب فَجَعَلَ لِكُلِّ شَىْء سَبَباً; اراده خداوند بر اين قرار گرفته كه همه چيز مطابق اسباب جريان يابد، به همين جهت براى هر چيزى سببى قرار داده است».(8)
بنابراين بى اعتنايى به عالم اسباب نه تنها توكّل نيست بلكه به معنى بى اعتنايى به سنّت هاى الهى است، و اين با روح توكّل سازگار نيست.
اين سخن را با حديثى مربوط به عصر حضرت موسى(عليه السلام) پايان مى دهيم، در حديث آمده است كه حضرت موسى(عليه السلام) بيمار شده بود، بنى اسرائيل به عيادت او رفتند و بيمارى او را تشخيص دادند، و به او گفتند اگر از فلان دارو استفاده كنى بهبودى خواهى يافت، موسى(عليه السلام) گفت: من از هيچ دارويى بهره نمى گيرم تا خداوند بدون دارو مرا شفا دهد! ولى بيماريش طولانى شد. باز به او گفتند: داروى اين بيمارى، معروف و مجرّب است و ما با آن مداوا مى كنيم و بهبودى مى يابيم، باز موسى(عليه السلام) گفت: من از دارو استفاده نمى كنم! ولى بيماريش ادامه يافت، سرانجام خداوند به او وحى فرستاد: «وَ عِزَّتِى وَ جَلاَلِى لاَاَبْرَأْتُكَ حَتَّى تَتَدَاوَى بِمَا ذَكَرُوهُ لَكَ; به عزّت و جلالم سوگند كه بهبودى به تو نمى دهم مگر اينكه از دارويى كه به تو گفته اند استفاده كنى!» موسى(عليه السلام) دستور داد آن دارو را براى او بياورند و از آن استفاده كرد و بهبودى يافت، در اين هنگام در دل موسى(عليه السلام)وسوسه اى پيدا شد(شايد وسوسه اش اين بود كه چرا خداوند تنها با توكّل مرا رهايى نبخشيد) دراين هنگام خداوند به او وحى فرستاد: «اَرَدْتَ اَنْ تَبْطُلَ حِكْمَتِى بِتَوَكُّلِكَ عَلَىَّ، فَمَنْ اَوْدَعَ الْعَقَاقِيرَ مَنَافِعَ الاَْشْيَاءَ غَيْرِى; تو مى خواهى با توكّل خود حكمت و سنّت مرا باطل كنى؟! مگر منافع داروها را كسى جز من در آنها قرار داده است»؟!(9)
اين حديث به روشنى حقيقت توكّل را بازگو مى كند.
و اگر مى بينيم ابراهيم خليل(عليه السلام) در برابر فرشتگان آسمان در آن لحظات سخت آتش نمرودى اظهار بى نيازى مى كند و دست به دامن آنها نمى شود با مسئله بهره گيرى از عالم اسباب كه در داستان حضرت موسى(عليه السلام) آمده است منافات ندارد، زيرا در داستان ابراهيم(عليه السلام)مسئله توسّل به اسباب عادى مطرح نبود بلكه نوعى استمداد از اسباب ماوراى طبيعى بود و ابراهيم(عليه السلام) راضى نشد كه در اين مرحله از غير خدا چيزى بخواهد(دقّت كنيد).