تفسير و جمع بندى
پيامبران خدا ترسو نيستند
در نخستين آيات مورد بحث شجاعت بى نظير قهرمان توحيد ابراهيم(عليه السلام) در برابر بت پرستان لجوج و متعصّب و خشن به خوبى منعكس شده است و نشان مى دهد كه اين پيغمبر بزرگ الهى، چگونه در مبارزه با بت پرستى در عين تنهايى و نداشتن يار و ياور، و در برابر انبوه دشمنان خشمگين و خطرناك كه حكومت وقت آنها را پشتيبانى مى كرد كمترين سستى به خود راه نداد.
آيات فوق مى گويد: «ما وسيله رشد ابراهيم(عليه السلام) را از قبل به او داديم و از(شايستگى) او آگاه بوديم»، (وَ لَقَدْ آتَيْنَا اِبْرَاهيِمَ رُشْدَهُ مِنْ قَبْلُ وَ كُنَّا بِهِ عَالِمِينَ).(1)
در واقع خداوند استعدادهاى شايان توجّهى را به ابراهيم(عليه السلام) داده بود، ولى بى شك ابراهيم(عليه السلام) كه در بهره گيرى از اين استعدادها آزاد بود از آن بهترين بهره گيرى را كرد، و به مبارزه با عامل اصلى بدبختى انسانها يعنى بت پرستى برخاست و چنانكه در ادامه اين آيات آمده است با قوّت و قدرت و صراحت، نخست از عمويش آزر شروع كرد، و گفت: «اين مجسّمه هاى بى روحى را كه پرستش مى كنيد چيست؟!»
و هنگامى كه «آزر» به او جواب داد: «اين رسم و سنّت نياكان ماست گفت: به يقين هم شما و هم پدران و نياكانتان در گمراهى آشكارى بوديد»!
«آزر» هنوز باور نمى كرد كه ابراهيم با اين صراحت به طور جدّى به مبارزه با بتها كه آن همه خواهان داشت برخيزد، پرسيد: آيا شوخى مى كنى؟! و ابراهيم(عليه السلام) در جواب گفت: اين يك مطلب كاملا جدّى است، پروردگار شما همان آفريننده زمين و آسمان است... سپس افزود: «به خدا سوگند من نقشه اى براى نابودى اين بتها در غياب شما مى كشم!»، (وَ تَاللهِ لاََكِيدَنَّ اَصْنَامَكُمْ بَعْدَ اَنْ تُوَلُّوا مُدْبِرِينَ).(2)
و سرانجام به گفته خود عمل كرد و با استفاده از يك فرصت مناسب همه آنها را جز بت بزرگ آنها قطعه قطعه كرد شايد به هنگامى كه به سوى آن باز مى گردند از آن عبرت
گيرند، ( فَجَعَلَهُمْ جُذَاذاً اِلاّ كَبِيراً لَهُمْ لَعَلَّهُمْ اِلَيْهِ يَرْجِعُونَ).(3)
در اينكه مرجع ضمير «اليه» در بخش اخير آيه چيست؟ مفسّران احتمالات زيادى داده اند: بعضى گفته اند ضمير به «كبيرهم» برمى گردد، يعنى به سوى بت بزرگ برگردند و از او سؤال كنند چه حادثه اى سبب شسكستن ساير بتها شده و چه عاملى سبب نجات او گرديده است و طبيعى است بت از پاسخ به آن عاجز است و از اينجا بى اعتبارى بتها را دريابند.
احتمال ديگر اينكه ضمير به «ابراهيم» بازمى گردد، يعنى بت پرستان به سراغ ابراهيم(عليه السلام) آيند، و از او در باره انگيزه بت شكنيش سؤال كنند و او حقايق را براى آنان بازگو كند(البتّه در اين صورت جمله اِلاّ كَبِيراً لَهُمْ تأثيرى در مفهوم آيه ندارد به خلاف تفسير قبل).
احتمال سوّم اينكه ضمير به «خداوند متعال» برمى گردد، يعنى مشاهده ضعف و زبونى بتها در مقابل يك انسان سبب شود كه آيين بت پرستى را رها كنند و به سوى خدا بازگردند(اين تفسير نيز اشكال سابق را دارد).
و از همه مناسب تر همان تفسير اوّل است.
به هر حال آيه نشان مى دهد كه يكى از فضايل بزرگ پيامبران اولواالعزم شجاعت بى نظير آنها بوده است، آنها از غير خدا نمى ترسيدند، و در راه خدا كمترين سستى به خود راه نمى دادند و از جبن و ترس كه يك رذيله بزرگ اخلاقى است پاك و مبرّا بودند و به همين دليل يك تنه در برابر انبوه دشمنان مى ايستادند و پيروز مى شدند.
بى شك اگر رذيله اخلاقى ترس و جبن بر آنها مسلّط مى شد هرگز نه قادر به انجام رسالت خويش بودند، و نه بر دشمنان پيروز مى شدند.
در دوّمين آيه مخاطب موسى بن عمران(عليه السلام) است، آنجا كه براى نخستين بار مخاطب به خطاب وحى شد و به او دستود داده شد عصايش را بيفكند، و عصا به اعجاز الهى به
مار عظيمى تبديل شد، موسى وحشت كرد و فرار نمود. در اينجا نخستين درس اخلاقى به موسى(عليه السلام) داده شد كه: «اى موسى! نترس كه رسولان در نزد من نمى ترسند»! (...يَا مُوسَى لاَتَخَفْ اِنِّى لاَيَخَافُ لَدَىَّ الْمُرْسَلُونَ).(4)
و با توجّه به اينكه تمام عالم محضر خداست و همه جا ذات پاكش حاضر و ناظر است مؤمنان در هيچ حال و در هيچ جا نبايد بترسند، بلكه بر ذات پاك او توكّل كنند و با شجاعت و شهامت به سوى اهداف مقدّسى كه دارند پيش بروند.
مطابق آنچه در سوره قصص آيه 31 آمده است، به موسى(عليه السلام) گفته شد: «اى موسى! نترس و پيش بيا كه تو در امن و امانى»! (يَا مُوسَى اَقْبِلْ وَ لاَتَخَفْ اِنَّكَ مِنَ الاْمِنِينَ).
موسى با اين خطاب الهى آرامش خود را بازيافت و در اينجا دستور مهمترى به او داده شد و آن اينكه نه تنها از آن مار عظيم نبايد بترسد بلكه بايد به سوى آن پيش برود، و آن را با دست خود بگيرد! تا عصا به حالت اول بازگردد! (قَالَ خُذْهَا وَ لاَتَخَفْ سَنُعِيدُهَا سِيرَتَهَا الاُْولَى).(5)
به يقين اين كار براى موسى(عليه السلام) بسيار شاقّ و سنگين بود ولى آن را انجام داد و بر آن پيروز شد.
رى موسى(عليه السلام) بايد اين تجربه بزرگ را در محضر الهى فراگيرد تا بتواند در برابر اژدهاى ديگرى همچون فرعون و فرعونيان بايستد، و حكومت و ملك آنها را در واقع عصاى دست خود كند!
بسيارى از مفسّران «جانّ» را كه در آيه بالا آمده به معنى مار كوچك و باريك كه با سرعت حمله مى كند تفسير كرده اند، در حالى كه در جاى ديگر كه موسى عصا را در برابر فرعون انداخت تعبير به «ثعبان» شده كه به معنى اژدهاى عظيم است، به همين دليل بعضى احتمال داده اند عصا در آغاز كار مبدّل به مار كوچكى شد و تدريجاً به صورت اژدهاى عظيمى در آمد!
بعضى نيز گفته اند «عصا» مبدّل به مار عظيمى شد، ولى از نظر سرعت همچون مارهاى
كوچك حركت مى كرد!
جالب اينكه در قرآن مجيد نُه بار جمله «لاَتَخَفْ» (نترس) آمده است كه در پنج مورد، مخاطب موسى بن عمران است، شايد به اين جهت كه موسى(عليه السلام) دشمن بسيار بزرگ و خطرناكى همچون فرعون داشت، و بايد با اين خطاب هاى الهى براى مبارزه با او آماده مى شد.
سوّمين بخش از اين آيات در باره قوم «طالوت» است همان مردى كه از سوى پيامبر زمان(اشموئيل) به عنوان زمامدار و فرمانده لشكر بنى اسرائيل براى مبارزه با «جالوت»بيدادگر انتخاب شده بود.
او هنگامى كه مى خواست براى مبارزه با جالوت قيام كند، آزمونى براى لشكر خود ترتيب داد، تا سَره از ناسَره جدا شود، و سست عنصران ترسو كه وجود آنها در يك لشكر سبب سستى ديگران مى شود، بازشناخته شوند.
آرى آنها را در حالى كه شديداً تشنه بودند به وسيله نهر آبى آزمود، و گفت هر كس از آن بنوشد از ما نيست، و آنان كه مقاومت كنند و ننوشند و فقط گلويى تر كنند از ما هستند. اكثريّت لشكر كه افرادى سست و كم مقاومت بودند از عهده اين امتحان برنيامدند، تنها گروه اندكى باقى ماندند، ولى شجاع و نيرومند كه قرآن درباره آنان مى گويد: «هنگامى كه لشكر طالوت در برابر جالوت قرار گرفت، شجاعان نخبه با اين سخن كه چه بسيار گروه اندكى كه به فرمان خدا بر گروه كثيرى پيروز شده اند به ديگران دلدارى داده و سپس افزودند: «...رَبَّنَا اَفْرِغْ عَلَيْنَا صَبْراً وَ ثَبِّتْ اَقْدَامَنَا وَ انْصُرْنَا عَلَى الْقَوْمِ الْكَافِريِنَ; پروردگارا! صبر و استقامت را بر ما فروريز و گامهاى ما را استوار دار، و ما را بر جمعيّت كافران پيروز گردان»!(6)
خداوند به بركت شجاعت و پايمردى همين گروه اندك آنان را بر آن لشكر عظيم و سر تا پا مسلّح طالوت پيروز كرد.
در آيات بعد سخن از ترس و جبن گروهى از منافقان و افراد ضعيف الايمان عصر پيامبر(صلى الله عليه وآله) در جنگ احزاب، و نيز سخن از شجاعت و پايمردى و ثبات قدم مؤمنان راستين است.
نخست مى فرمايد: «به خاطر بياوريد زمانى را كه گروهى از آنها(منافقان) گفتند: اى مردم مدينه! اينجا(ميدان جنگ احزاب) جاى توقّف نيست، به خانه هاى خود بازگرديد، و گروهى از آنان از پيامبر(صلى الله عليه وآله) اجازه بازگشت مى خواستند و مى گفتند: خانه هاى ما بدون حفاظ است، در حالى كه بدون حفاظ نبود بلكه(اينها بهانه بود، به خاطر ترس و وحشت) مى خواستند فرار كنند»! (وَ اِذْ قَالَتْ طَائِفَةٌ مِنْهُمْ يَا اَهْلَ يَثْرِبَ لاَ مُقَامَ لَكُمْ فَارْجِعُوا وَ يَسْتَأْذِنُ فَرِيقٌ مِنْهُمُ النَّبِىَّ يَقُولُونَ اِنَّ بُيُوتَنَا عَوْرَةٌ وَ مَا هِىَ بِعَوْرَة اِنْ يُرِيدُونَ اِلاّ فِرَاراً).(7)
البتّه ميدان جنگ احزاب آنچنان به خاطر فزونى لشكر دشمن و تجهيزات زياد آنها وحشتناك بود كه افراد سست و ترسو هرگز تاب مقاومت نداشتند.
ولى چنانكه در آيه 22 همين سوره آمده «مؤمنان راستين نه تنها از مشاهده لشكر احزاب هراسى به دل راه ندادند، بلكه آن را دليل بر صدق وعده هاى الهى و پيامبر دانستند، و بر ايمان و تسليم و پايمرديشان افزوده شد»! (وَ لَمَّا رَأَى الْمُؤْمِنُونَ الاَْحْزَابَ قَالُوا هَذَا مَا وَعَدَنَا اللهُ وَ رَسُولُهُ وَ صَدَقَ اللهُ وَ رَسُولُهُ وَ مَا زَادَهُمْ اِلاّ اِيمَاناً وَ تَسْلِيماً).(8)
جالب اينكه از بعضى روايات استفاده مى شود كه پيامبر(صلى الله عليه وآله) به منافقان و افراد ضعيف الايمان و ترسو اجازه بازگشت به مدينه را داد، چرا كه اگر مى ماندند نه تنها كارى از آنها ساخته نبود، بلكه بذر ضعف و سستى را در دل ديگران مى پاشيدند!
به همين دليل در آيه 47 سوره توبه درباره جمعى از اين گونه افراد مى خوانيم: «لَوْ خَرَجُوا فِيكُمْ مَا زَادُوكُمْ اِلاّ خَبَالا...; اگر آنها همراه شما(به سوى ميدان جهاد) خارج مى شدند جز اضطراب و ترديد، چيزى بر شما نمى افزودند»!
بايد توجّه داشت كه «خَبَل» و «خَبَال» به معنى اضطراب و ترديدى است كه از ضعف عقل و عدم قدرت بر تصميم گيرى حاصل مى شود كه يكى از عوامل آن ترس و وحشت
زياد است كه موجب مى شود انسان تعادل فكرى خود را از دست بدهد.
در پنجمين آيه با چهره ديگرى از شجاعت ياران پيامبر(صلى الله عليه وآله) روبه رو مى شويم، شجاعتى كه از منطق ايمان سرچشمه مى گرفت، آنها به خوبى مى ديدند كه در ميدان نبرد بر سر دو راهى قرار دارند كه هر دو به سوى بهشت و خشنودى خدا مى رود: راهى به سوى «شهادت» پيش مى رود كه نهايت آن سعادت است و راهى به سوى زنده ماندن و پيروز شدن بر دشمن، كه آن هم باعث افتخار در دنيا و آخرت است اين در حالى است كه دشمن در هر صورت محكوم به شكست است يا مرگ ذلّت بار در اين دنيا يا عذاب پروردگار در آخرت.
بديهى است كسى كه چنين درك و ديدى داشته باشد هرگز ترس و سستى به خود راه نمى دهد، و از اين رذيله بزرگ اخلاقى بركنار است (قُلْ هَلْ تَرَبَّصُونَ بِنَا اِلاّ اِحْدَى الْحُسْنَيَيْنِ وَ نَحْنُ نَتَرَبَّصُ بِكُمْ اِنْ يُصِيبَكُمُ اللهُ بِعَذَاب مِنْ عِنْدِهُ اَوْ بِاَيْدِينَا فَتَرَبَّصُوا اِنَّا مَعَكُمْ مُتَرَبِّصُونَ).(9)
و به گفته بعضى از دانشمندان عامل اصلى پيروزى مسلمانان همين شجاعت زاييده از ايمان و منطق «قُلْ هَلْ تَرَبَّصُونَ بِنَا اِلاّ اِحْدَى الْحُسْنَيَيْنِ» بود.
در ششمين آيه، با چهره ديگرى از شجاعت اين دين باوران شجاع در جنگ احد روبه رو مى شويم:
مى دانيم در اُحد مسلمانان بر اثر غفلت گروهى از افراد دنياپرست كه سنگرهاى حسّاس خود را رها كردند و به جمع غنايم پرداختند گرفتار شكست سختى شدند، و ضايعات فراوانى به بار آمد، و طبق آنچه در تواريخ آمده است دشمن پيروزمند به هنگام بازگشت از ميدان جنگ در اثناى راه مكّه از بازگشت خود پشيمان شد و با يكديگر توافق كردند كه به مدينه بازگردند و از فرصت به دست آمده استفاده كنند و
ضربه نهايى را بر مسلمين وارد كنند.
هنگامى كه پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) از اين مسئله آگاه شد ابتكار مهمّى به خرج داد، دستور داد لشكر اسلام حتّى كسانى كه جراحتى در ميدان اُحد بر تن داشتند به استقبال لشكر دشمن بروند.
اين دستور بسيار مؤثّر واقع شد و وحشت و اضطرابى در لشكر دشمن افكند به گونه اى كه ترجيح دادند، پيروزى نسبى خود را با حمله مجدّد به خطر نيافكنند و به مكّه بازگشتند.
آيه مورد بحث به اين معنى اشاره كرده، و شجاعت مسلمانان و عدم ترس آنها را از دشمن مى ستايد، مى فرمايد: «آنها كه دعوت خدا و پيامبر(صلى الله عليه وآله) را پس از آنكه جراحاتى به آنها رسيده بود اجابت كردند(و در حالى كه هنوز زخمهاى ميدان اُحد التيام نيافته بود، به سوى ميدان حمراء الاسد شتافتند آرى) كسانى از آنها كه نيكى كردند و تقوا پيش گرفتند پاداش بزرگى دارند»، (اَلَّذِينَ اسْتَجَابُوا لِلّهِ وَ الرَّسُولِ مِنْ بَعْدِ مَا اَصَابَهُمُ الْقَرْحُ لِلَّذِينَ اَحْسَنُوا مِنْهُمْ وَ اتَّقَوا اَجْرٌ عَظِيمٌ).(10)
سپس ايمان و شهامت را چنين مى ستايد: «آنها كسانى بودند كه مردم به آنان گفتند: مردم(لشكر دشمن) براى حمله به شما اجتماع كرده اند، از آنان بترسيد، امّا(نه تنها نترسيدند بلكه) بر ايمانشان افزوده شد و گفتند: خدا ما را كافى است و بهترين حامى ماست»! (اَلَّذِينَ قَالَ لَهُمُ النَّاسُ اِنَّ النَّاسَ قَدْ جَمَعُوا لَكُمْ فَاخْشَوْهُمْ فَزَادَهُمْ اِيمَاناً وَ قَالُوا حَسْبُنَا اللهُ وَ نِعْمَ الْوَكِيلُ).(11)
در كجاى دنيا ديده شده است كه مجروحان جنگى فوراً به ميدان بازگردند و در صفوف مقدّم جاى گيرند، آرى اين شجاعت و شهامت بى نظير بود كه وسوسه هاى دشمن را خنثى كرد، و با چنين حضورى در ميدان جنگ او را مأيوس و ناكام نمود.
به هر حال حمراء الاسد صحنه عجيبى بود كه طعم پيروزى موقّت احد را در كام قريش تلخ كرد، و به آنها نشان داد كه مسلمانان اگر چه بر اثر اشتباه گروهى موقّتاً عقب
نشستند ولى ابتكار عمل را از دست نداده اند، و دشمن بايد منتظر ضربات آينده مسلمين باشد.
ه اين ترتيب نه تنها از يك شكست خطرناك پيشگيرى كردند بلكه پايه پيروزيهاى آينده را نهادند و آثار منفى شكست را از دل دوستان خود زدودند و با توكّل بر پروردگار چراغ اميد را در قلب ها فروزان ساختند.
از آيه فوق استفاده مى شود كه سخنان وحشت انگيز بعضى از شياطين كه مسلمانان را از اجتماع لشكر قريش مى ترساندند، نه تنها ترس و وحشتى در آنها ايجاد نكرد، بلكه بر ايمانشان افزود، و ميزان توكّل آنها را بالا برد، اين به خاطر آن بود كه متذكّر وعده هاى الهى و صدق گفتار پيامبر(صلى الله عليه وآله) شدند كه اگر در ميدان احد به دستور حضرتش عمل مى كردند، هرگز آن شكست نيز به وجود نمى آمد.
از شگفتى هاى اين جنگ آن است كه پيامبر(صلى الله عليه وآله) فرمود: «تنها كسانى كه در اُحُد شركت كردند به ميدان حمراء الاسد بيايند، و به ديگران اجازه نداد كه در اين پيكار شركت جويند، تا به دشمن بفهماند لشكر اُحد حتّى با وجود آن همه مجروحان جنگى باز نيرومند و آماده پيكار است، و به هيچ وجه ضعف و فتورى در آن راه نيافته، و اين همان است كه دشمن را به شدّت مضطرب ساخت».
در ادامه اين آيات، در آيه 175 همين سوره به تفاوت ميان افراد جبان و ترسو و شجاعان مؤمن اشاره مى كند، و چنين مى فرمايد: «اين فقط شيطان است كه پيروان خود را مى ترساند، از آنها نترسيد و تنها از من بترسيد اگر ايمان داريد»، (اِنَّمَا ذَلِكُمُ الشَّيْطَانُ يُخَوِّفُ اَوْلِيَائَهُ فَلاَتَخَافُوهُمْ وَ خَافُونِ اِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ).(12)
از اين تعبير به خوبى استفاده مى شود كه اين گونه ترسها جنبه شيطانى دارد و هدفش تضعيف روحيّه مؤمنان و كشاندن آنها به موضع انفعالى است تا از زير بار مسئوليّت ها فرار كنند، در حالى كه مؤمنان راستين هيچ گونه ترس و وحشتى جز از خدا ندارند!
مطابق اين تعبيرات، ترس و جبن ريشه شيطانى دارد، در حالى كه شجاعت و شهامت
داراى ريشه ايمانى است، آرى شجاعت از آثار ايمان است، چرا كه مؤمن با اتّكا به خدا كه قدرتش ما فوق همه قدرتهاست خود را در همه صحنه ها پيروز مى بيند و افراد ضعيف الايمان با اتّكا به قدرت خود كه به هر حال شكست پذير است خويش را ناتوان مشاهده مى كنند و به همين دليل ترس و وحشت در صحنه هاى مهمّ زندگى بر آنها چيره مى شود.
در داستان غزوه «حمراء الاسد» شياطين انس و جنّ دست به دست هم دادند تا قدرت لشكر قريش را بزرگ نشان دهند، و مؤمنان را از رويارويى با آنها بترسانند، در حالى كه به تعبير قرآن تنها اولياى شيطان و دوستان او از اين گونه امور مى ترسند، و اولياء الله وحشتى به خود راه نمى دهند.(13)
در هفتمين و آخرين آيه مورد بحث يكى از صفات ويژه مبلّغان رسالت هاى الهى پاك بودن از رذيله ترس از غير خدا ذكر شده، مى فرمايد: «آنها كسانى بودند كه تبليغ رسالت هاى الهى را مى كردند و از او مى ترسيدند و از هيچ كس جز خدا ترسى به خود راه نمى دادند و همين بس كه خداوند حسابگر است»! (اَلَّذِينَ يُبَلِّغُونَ رِسَالاَتِ اللهِ وَ يَخْشَوْنَهُ وَ لاَيَخْشَوْنَ اَحَداً اِلاَّ اللهَ وَ كَفَى بِاللهِ حَسِيباً)(14)
تبليغ رسالات الهى مهمترين وظيفه پيامبران خداست، و شرط اصلى آن خالى بودن از رذيله خوف و ترس است.
اين آيه كه ناظر به پيامبران پيشين است به پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) در درجه اوّل و در درجه بعد به همه پيروان راستين او هشدار مى دهد كه در مقام ابلاغ رسالت هاى الهى از هيچ چيز و هيچ كس جز خدا ترس و واهمه اى نداشته باشند و مفهوم اين سخن آن است كه
افراد جبان و ترسو نه شايسته اداى اين رسالتند و نه قادر بر اين كار!
بعضى از مفسّران معتقدند كه اين آيه دليل بر اين است كه پيامبران الهى در مقام تبليغ رسالت الهى نبايد تقيّه كنند، ولى اين سخن در صورتى صحيح است كه تقيّه به معنى ترس و وحشت از مخالفين باشد، در حالى كه تقيّه هميشه ناشى از ترس نيست، بلكه گاه هدف جلب و جذب مخالفين و رساندن آنها به اهداف الهى به صورت تدريجى است، و شايد گفتار ابراهيم «هذا ربّى» در برابر ستاره پرستان و ماه پرستان و خورشيدپرستان از اين باب بوده است(دقّت كنيد).