(قَالَ يَا بُنَىَّ لاَتَقْصُصْ رُؤْيَاكَ عَلَى اِخْوَتِكَ فَيَكِيدُوا لَكَ كَيْداً اِنَّ الشَّيْطَانَ لِلاِْنْسَانِ عَدُوٌّ مُبِينٌ).(1)

آيا برادران يوسف(عليه السلام) از جريان اين خواب عجيب كه از آينده بسيار درخشان يوسف(عليه السلام) خبر مى داد آگاه شدند يا نه؟ دقيقاً روشن نيست، اگر با خبر شده باشند اين دوّمين پايه حسادت و كينه آنها را تشكيل داد، ولى به هر حال پدر مى دانست كه اگر برادران از اين خواب شگفت انگيز با خبر شوند نقشه خطرناكى بر ضدّ يوسف(عليه السلام)خواهند كشيد و به همين دليل اصرار بر كتمان آن داشت.

در بعضى از روايات آمده است كه يعقوب از شدّت خوشحالى اين خواب را با همسرش در ميان گذاشت به گمان اينكه فاش نخواهد شد، ولى از آنجا كه هر سرّى از دو نفر تجاوز كند، فاش مى شود، اين داستان فاش شد و برادران يوسف از آن آگاه شدند و در روايت ديگر آمده كه يوسف نتوانست خواب را كتمان كند(و نهى پدر را نهى ارشادى مى دانست نه تحريمى) هنگامى كه برادران آگاه شدند گفتند يوسف سر پادشاهى دارد!(2)

امّا اگر برادران از آن آگاه نشده باشند لا اقل رفتار پدر را با يوسف مى ديدند كه همچون جان گرامى او را دوست مى دارد، در آغوش مى كشد و نوازش مى كند، به خصوص اينكه يادگار مادر از دست رفته اش راحيل بود.
قرآن مى گويد: «برادران يوسف(عليه السلام) گفتند: يوسف و برادرش(بنيامين) نزد پدر از ما محبوب ترند، در حالى كه ما نيرومندتريم(و پدر را در حلّ مشكلات يارى مى كنيم) به يقين پدر ما در گمراهى آشكار است»! (اِذْ قَالُوا لَيُوسُفُ وَ اَخُوهُ اَحَبُّ اِلَى اَبِينَا مِنَّا وَ نَحْنُ عُصْبَةٌ اِنَّ اَبَانَا لَفِى ضَلاَل مُبِين).(3)
به اين ترتيب حكم «ضلالت پدر» را صادر كردند! و به دنبال آن تصميم نهايى را براى برداشتن اين مانع بزرگ ـ يعنى يوسف ـ از سر راه خود گرفتند و در يك «مشاوره
شيطانى» چنين نظر دادند: «يوسف را بكشيد، يا او را به سرزمين دوردستى بيفكنيد تا توجّه پدر فقط به شما باشد و بعد از آن(از گناه خود توبه مى كنيد و) افراد صالحى خواهيد بود»! (اُقْتُلُوا يُوسُفَ اَوِ اطْرَحُوهُ اَرْضاً يَخْلُ لَكُمْ وَجْهُ اَبِيكُمْ وَ تَكُونُوا مِنْ بَعْدِهِ قَوْماً صَالِحِينَ).(4)
همان گونه كه مى دانيم با وساطت بعضى از برادران قتل يوسف انجام نشد، ولى مقدّمات تبعيد او به سرزمينهاى دور دست فراهم گرديد، درست است كه اين تبعيد، يعقوب را چنان اندوهگين كرد كه چشمانش از كثرت گريه و اندوه نابينا شد امّا برخلاف آنچه برادران مى خواستند اين تبعيد مقدّمه عظمت يوسف و فرمانروايى او بر كشور مصر را كه از مهمترين كشورهاى بزرگ آن زمان بود فراهم ساخت و پدر هم توجّهى به آنها ننمود.
آرى امواج خروشان و خطرناك حسد آن قدر قوى و هولناك است كه برادران را دعوت به كشتن برادر مى كند و سبب گناهان زياد ديگرى از جمله گفتن دروغهاى مختلف براى كتمان جنايت خود و نسبت دادن پدر به ضلالت و گمراهى و اهانت آشكار به مقام والاى اين پيامبر بزرگ.
در سوّمين آيه اشاره به داستان يهود شده است. مى دانيم گروه عظيمى از آنان كه نشانه هاى پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) را در كتابهاى خود خوانده بودند از «شامات» به سرزمين «مدينه» كوچ كردند تا به افتخار ديدار آن حضرت برسند و پيوسته ظهورش را انتظار مى كشيدند و به خود نويد مى دادند.
امّا پس از ظهور آن حضرت بسيارى از آنان نه تنها بر تعهّدات باطنى خود نسبت به حمايت از آن حضرت باقى نماندند، بلكه در صف مخالفين سرسخت در آمدند و دليل عمده آن يكى «حسد» بود و ديگرى «به خطر افتادن منافع مادّى آنان»!
قرآن مجيد در اين زمينه مى گويد: «آيا آنها نسبت به مردم(پيامبر و خاندان او) به خاطر آنچه خدا از فضلش به آنها داده حسد مىورزند؟ با اينكه به آل ابراهيم كتاب و حكمت داديم و

1- يوسف، 4.
2- تفسير برهان، جلد 2، صفحه 2433; تفسير ابوالفتوح رازى، جلد 6، صفحه 341.
3- يوسف، 8.