تأثير معاشرت در تحليلهاى منطقى
مى گويند: بهترين دليل بر امكان چيزى وقوع آن است; در موضوع مورد بحث، مشاهده نمونه هاى عينى كه معاشرت با بدان سرچشمه انواع انحرافات اخلاقى مى شود، و معاشرت با نيكان در پاكسازى روح و جان انسان اثر مى گذارد، بهترين دليل براى بحث مورد نظر است.
اين تشبيه قديمى، كه اخلاق زشت و بد همانند بيماريهاى واگيردار است، كه بسرعت به نزديكان و همنشينان سرايت مى كند، تشبيه صحيح گويايى است، مخصوصاً در مواردى كه بر اثر كمى سنّ و سال يا كمى معلومات و يا سستى ايمان و اعتقاد مذهبى، زمينه هاى روحى براى پذيرش اخلاق ديگران آماده است، معاشرت اين گونه افراد با افراد آلوده سمّ مهلك و كشنده اى است.
بسيار ديده شده است كه سرنوشت افراد خوب و بد، بر اثر معاشرتها بكلّى دگرگون شده، و مسير زندگانى آنها تغيير يافته است; و اين امر دلائل مختلفى از نظر روانى دارد:
1 ـ از جمله مسائلى كه روانكاوان در مطالعات خود به آن رسيده اند وجود روح

1. همان مدرك، ص 189.
2. نهج البلاغه، وصيّت على(عليه السلام) به امام حسن(عليه السلام) (نامه 31).
محاكات در انسانها است; يعنى، افراد، آگاهانه يا ناآگاه، آنچه را در دوستان و نزديكان خود مى بينند، حكايت مى كنند; افراد شاد بطور ناآگاه شادى در اطرافيان خود مى پاشند و «افسرده دل افسرده كند انجمنى را».
افراد مأيوس، دوستان خود را مأيوس، و افراد بدبين، همنشينان خود را بدبين بار مى آورند، و همين امر سبب مى شود كه دوستان با سرعت در يكديگر تأثير بگذارند.
2 ـ مشاهده بدى و زشتى و تكرار آن، از قبح آن مى كاهد و كم كم به صورت يك امر عادى در مى آيد; و مى دانيم يكى از عوامل مؤثّر در ترك گناه و زشتيها، احساس قبح آن است.
3 ـ تأثير تلقين در انسانها غير قابل انكار است; و دوستان بد همنشينان خود را معمولا زير بمباران تلقينات مى گيرند و همين امر سبب مى شود كه گاه بدترين اعمال در نظر آنان، تزيين يابد و حسّ تشخيص را بكلّى دگرگون سازد.
4 ـ معاشرت با بدان، حسّ بدبينى را در انسان، تشديد مى كند و سبب مى شود كه نسبت به همه كس بدبين باشد، و اين بدبينى يكى از عوامل سقوط در پرتگاه گناه و فساد اخلاق است. در حديثى از اميرمؤمنان على(عليه السلام) مى خوانيم: «مُجالَسَةُ الاَْشْرارِ تُورِثُ سُوءَ الظَّنِّ بِالاَْخْيارِ; همنشينى با بدان موجب بدبينى به نيكان مى شود.»(1)
حتّى در حديثى، معاشرت با بدان سبب مرگ دلها شمرده شده، پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) در اين حديث مى فرمايد: «اَرْبَعٌ يُمِتْنَ الْقَلْبَ... وَمُجالَسَةُ الْمَوْتى; فَقيلَ لَهُ يا رَسُولَ اللّهِ وَمَا الْمَوْتى؟ قالَ(صلى الله عليه وآله): كُلُ غَنِىّ مُسْرِف; چهار چيز است كه قلب انسان را مى ميراند... از جمله همنشينى مردگان است، عرض شد: منظور از مردگان كيست اى رسول خدا! فرمود: هر ثروتمند اسرافكارى است.»(2)
روشنى اين موضوع، يعنى سرايت حسن و قبح اخلاقى از دوستان به يكديگر سبب شده كه شعرا و ادبا، نيز در اشعار خود هر كدام به نوعى درباره اين مطلب دادِ سخن بدهند.

1. صفات الشّيعه صدوق، طبق نقل بحار، ج 71، صفحه 197.
2. خصال (مطابق نقل بحار، ج 71، ص 195).
در يك جا مى خوانيم:
كم نشين با بدان كه صحبت بد گر چه پاكى، تو را پليد كند
آفتاب ار چه روشن است آن را پاره اى ابر ناپديد كند
در جاى ديگر آمده است:
با بدان كم نشين كه بدمانى خو پذير است نفس انسانى
و نيز گفته اند:
صحبت نيك را زدست مده كه و مِه به شود زصحبت به
اشعار در اين زمينه بسيار فراوان است و اين بحث را با شعر معروفى از سعدى كه با تكرار هرگز كهنه نشده است پايان مى دهيم:
گِلى خوشبوى در حمام روزى رسيد از دست محبوبى به دستم
بدو گفتم كه مشكى يا عبيرى كه از بوى دل آويز تو مستم
بگفتا من گِلى ناچيز بودم وليكن مدّتى با گُل نشستم
كمال همنشين در من اثر كرد وگرنه من همان خاكم كه هستم