2 ـ روش مرحوم ملكى تبريزى:
ايشان (مرحوم حاج ميرزا جواد آقا تبريزى) كه يكى از اساتيد معروف سير و سلوك محسوب مى شود، در رساله «لقاءاللّه» راهى را پيموده است كه در جهاتى با آنچه در
رساله منسوب به بحرالعلوم آورديم متفاوت است.
نامبرده، نخست لقاءاللّه را عنوان مقصد اعلاى سير و سلوك معرفى مى كند و از آيات مختلف قرآن بهره مى گيرد و شواهد زيادى از روايات براى آن مى آورد و صريحاً به اين اشاره مى كند كه منظور از لقاءاللّه مشاهده با چشم نيست چرا كه خداوند منزّه از كيفيّتى است كه موجب رؤيت است; همچنين منظور از لقاءاللّه ملاقات ثواب و نعمت او در قيامت نيست،بلكه منظورنوعى«شهود»و ملاقات قلبىو روحى و مشاهده باچشم دل است.
سپس براى پيمودن اين راه طولانى و پرفراز و نشيب، برنامه اى را پيشنهاد مى كند كه در جهات زير خلاصه مى شود:
1 ـ تصميم و نيّت براى پيمودن اين راه است
2 ـ توبه صحيح از گذشته، توبه اى كه در اعمال و اعماق انسان نفوذ كند و او را دگرگون سازد و آثار گناه را از جسم و جان و روح او بشويد.
3 ـ برگرفتن توشه راه است; و براى آن چند برنامه ذكر كرده است:
الف ـ در صبح، مشارطه (با خود شرط كند كه جز راه حق نپويد); در روز، مراقبه (توجّه به اين كه از راه منحرف نگردد); در شامگاهان، محاسبه (توجّه به اين كه در روز گذشته چه انجام داده است).
ب ـ توجّه به اوراد و اذكار و توجّه به وظائف بيدارى و هنگام خواب.
ج ـ توجّه به نماز شب و خلوت با خداوند و شب زنده دارى و رياضت در مسأله خواب و خوراك كه از حدّ لازم تجاوز نكند.
4 ـ بهره گيرى از تازيانه سلوك، و آن عبارت است از مؤاخذه كردن خويشتن به خاطر توجّه به دنيا و قصور و كوتاهى در برابر حق، و پوزش خواستن از پروردگار و سرزنش خويشتن به خاطر بىوفائيها و اطاعت از شيطان در حضور پروردگار، و سعى و تلاش در طريق اخلاص.
5 ـ در آستانه تحوّل، و در اين مرحله بايد قبل از هر چيز، به پايان زندگى و مرگ بينديشد كه فكر مرگ براى سوزاندن حبّ دنيا و اصلاح بيشتر صفات زشت داروى مؤثّرى است. (سپس به عظمت پروردگار و اسماء و صفات او بينديشد و به ياد اولياء حق
باشد و بكوشد خود را به صفات آنان نزديك سازد.)
6 ـ در آستانه سر منزل مقصود، در اين بخش اشاره به اين معنى مى كند كه انسان داراى سه عالم است: 1 ـ عالم حسّ و طبيعت 2 ـ عالم خيال و مثال 3 ـ عالم عقل و حقيقت.
عالم حسّ و طبيعت يكپارچه ظلمت است و تا از آن نگذرد به عالم مثال كه عبارت از عالمى است كه حقايق آن داراى صورتند و عارى از مادّه نمى رسد.
و تا از عالم مثال نگذرد به عالم عقل نمى رسد; و منظور از عالم عقل، عالمى است كه حقيقت و نفس انسان در آن عالم، نه مادّه دارد و نه صورت; و هنگامى كه به عالم عقل رسيد و نفس خويش را خالى از مادّه و صورت شناخت، به معرفت پروردگار دست مى يابد; و مصداق «مَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ فَقَدْ عَرَفَ رَبَّهُ»(1) مى شود.(2)