4 ـ پشتوانه الهى
درست است كه هر يك از پشتوانه هاى گذشته براى سوق دادن به سوى مسائل اخلاقى نقشى دارد، ولى همان گونه كه در تحليلها اشاره شد بعضى از اين پشتوانه ها خالى از جنبه هاى انحرافى نيست; مانند پشتوانه سودجويى و منفعت طلبى كه در همه حال راه خود را طى مى كند، گاه در مسير مسائل اخلاقى سير مى كند و در پاره اى از اوقات

1. در يكى از اشعار شگفت آورى كه از آن عصر باقى مانده چنين آمده است
اَلْمَوْتُ اَخْفى سَتْرَة لِلْبَناتِ وَدَفْنُها يُرْدى مِنَ الْمُكْرَماتِ
اَلَمْ تَرَ اَنَّ اللّهَ عَّزَ اسْمُهُ قَدْ وَضَعَ النَّعْشَ بِجَنْبِ الْبَناتِ
«مرگ بهترين حجاب براى پوشانيدن دختران است ـ و دفن كردن آنها نشانه بزرگوارى محسوب مى شود ـ آيا نمى بينى كه خداوند متعال نعش را در كنار بنات قرار داده است (اشاره به صورت فلكى بنات النّعش است كه از هفت ستاره تشكيل شده، چهار ستاره آن را نعشى پنداشته است و سه ستاره آن را كه در دنبال آن است دخترانى كه دنبال نعش هستند).»
همان گونه كه ملاحظه مى كنيد اين شاعر جاهلى عرب، بزرگترين جنايت را كه همان كشتن دختران بى گناه و فرزندان نوزاد است به عنوان يكى از مهمترين افتخارات ذكر مى كند.
از آن جدا مى شود.
بعضى ديگر از اين پشتوانه ها گرچه چنين نبوده ولى قدرت نفوذ آن محدود و آميخته با كاستيها و نارسائيها و احياناً خطا و اشتباه هست.
تنها انگيزه نيرومند و مؤثّر و خالى از خطا و اشتباه و هرگونه كاستى براى مسائل اخلاقى، انگيزه الهى است كه از منبع وحى سرچشمه مى گيرد.
در اينجا فضائل اخلاقى به عنوان ابزارى براى نيل به سودجويى و منفعت طلبى محسوب نمى شود، و وسيله اى براى رفاه اجتماعى نيست (هر چند اخلاق بطور قطع هم مايه آرامش و آبادانى و رفاه است و هم تأمين كننده منافع مادّى).
در اينجا اصالت با انگيزه هاى معنوى است; و به تعبير روشنتر، ذات پاك خداوند كه كمال مطلق و مطلق كمال است، و جامع جميع صفات جمال و جلال مى باشد، محور اصلى شمرده مى شود، و هر انسانى مى كوشد خود را به آن كمال مطلق نزديك كند، و پرتوى از اسماء و صفات او را در درون جان خود زنده نمايد; روز به روز به او نزديكتر و شبيه تر شود (هر چند ذات پاكش از هرگونه شبيه و مانند واقعى منزّه است); و در اين مسير كه به سوى بى نهايت مى رود، هيچ حدّ و مرزى از كمال را به رسميّت نمى شناسد; وجود او مملوّ از عشق به خدا يعنى كمال مطلق مى شود، و انوار ذات و صفات او وجودش را روشن مى سازد، بطورى كه هر لحظه فضيلت و كمال برتر و بالاترى را طالب است; نه در قيد منافع مادّى است، نه اخلاق را براى شخصيّت مى خواهد و نه تنها وجدان انگيزه اوست، بلكه انگيزه اى برتر و بالاتر از همه اينها دارد.
او معلومات خود را گذشته از عقل و وجدان، از وحى آسمانى مى گيرد و ارزشهاى راستين را از دروغين در پرتو آن جدا مى سازد، و با ايمان و يقين كامل و خالى از هرگونه ترديد و تزلزل در اين راه گام برمى دارد.
در اين زمينه قرآن راهنماى خوبى است:
قرآن مجيد به روشنى اعمال اخلاقى را زائيده ايمان به خدا و روز قيامت مى شمرد و در بسيارى از آيات «عمل صالح» پشت سر ايمان و به عنوان ثمره درخت ايمان آمده است.
ايمان را به درخت پربار و پاكيزه اى تشبيه مى كند كه ريشه هاى بسيار محكم آن در اعماق جان انسان فرورفته و شاخ و برگش به آسمان كشيده شده و همواره پر از ميوه هاى شاداب است.
در يك اشاره زيبا مى فرمايد: «اَلَمْ تَرَكَيْفَ ضَرَبَ اللّهُ مَثَلا كَلِمَةً طَيِّبَةً كَشَجَرَة طَيِّبَة اَصْلُها ثابِتٌ وَفَرْعُها فِى السَّماءِ ـ تُؤْتى اُكُلَها كُلَّ حين بِاذْنِ رَبِّها; آيا نديدى چگونه خداوند كلمه طيّبه را به درخت پاكيزه اى تشبيه كرده كه ريشه آن ثابت و شاخه آن در آسمان است ـ و در هر زمان ميوه هاى خود را به فرمان پروردگار مى دهد.» (سوره ابراهيم، آيه 24 و 25)
بديهى است درختى كه ريشه هاى آن در اعماق قلوب است و شاخه هايش از تمام اعضاى انسان سربرآورده و در آسمان زندگى او پركشيده درختى است پربار كه هرگز خزانى ندارد، و طوفانها نمى تواند آن را از ريشه بركند.(1)
در سوره «والعصر» همين معنى با تعبير ديگرى آمده است، آنجا كه همه انسانها را در زيان و خسران مى بيند، و تنها كسانى را استثنا مى كند كه در درجه اوّل، ايمان دارند و سپس عمل صالح، و از حقّ دفاع مى كنند و به صبر و استقامت توصيه مى نمايند. (وَالْعَصْرِ اِنَّ الاِْنْسانَ لَفِى خُسْر ـ اِلاَّ اَلَّذينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصّالِحاتِ وَتَواصَوْا بِالْحَقِّ وَتَواصَوْا بِالصَّبْرِ).
همين معنى با تعبير جالب ديگرى در آيه 21 سوره «نور» آمده، مى فرمايد: «وَلَوْلا فَضْلُ اللّهِ عَلَيْكُمْ وَرَحْمَتُهُ مازَكى مِنْكُمْ مِنْ اَحَد اَبَداً وَلكِنَّ اللّهَ يُزَكِّى مَنْ يَشاءُ; اگر فضل

1. مفسّران در تفسير اين آيه، و اين كه منظور از اين «شَجره طيّبه» چيست؟ و آيا چنين تشبيهى وجود خارجى دارد يا نه؟ گفتگوى بسيار كرده اند، گاه گفته اند شجره طيّبه همان كلمه لااِلهَ اِلاّ اللّهُ است، و گاه آن را به اوامر الهى، و گاه به ايمان تفسير كرده اند، كه همه اينها در واقع به يك حقيقت باز مى گردد.
و نيز در اين كه چنين درختى كه ريشه هاى آن در اعماق زمين، و شاخه هاى آن در آسمانها، و هميشه داراى ميوه باشد، وجودخارجى دارد يا نه، سخن بسيار گفته اند.
ولى نبايد فراموش كنيم كه لازم نيست هر تشبيهى در تمام جهاتش وجود خارجى داشته باشد، مثلا مى گوئيم قرآن همچون آفتابى است كه هرگز غروب ندارد، به يقين در خارج آفتابِ بى غروب وجود ندارد، بنابراين، منظور فقط تشبيه قرآن به وجود آفتاب است; ولى ويژگيهاى اين آفتاب ممكن است با آنچه در خارج ديده مى شود متفاوت باشد.
و رحمت الهى بر شما نبود هيچيك از شما هرگز تزكيه نمى شد، ولى خداوند هر كه را بخواهد (و شايسته بداند) تزكيه مى كند.»
بنابراين، پاكى اخلاق و عمل و تزكيه كامل انسان جز در سايه ايمان به خدا و رحمت او ممكن نيست.
همين معنى با تعبير ديگرى در سوره «اعلى» ديده مى شود، مى فرمايد: «قَدْ اَفْلَحَ مَنْ تَزَكّى ـ وَذَكَرَ اسْمَ رَبِّهِ فَصَلىّ; به يقين كسى كه پاكى جست (و خود را تزكيه كرد)، رستگار شد. و (آن كه) نام پروردگارش را ياد كرد سپس نماز خواند!» (سوره اعلى، آيه 14 و 15)
مطابق اين آيات، تزكيه اخلاقى و عملى رابطه نزديكى با نام پروردگار و نماز و نيايش او دارد; اگر از آن مايه بگيرد، ريشه دار و پر دوام خواهد بود، و اگر به اصول ديگرى متّكى شود سست و كم محتوا خواهد بود.
در آيه 93 سوره «مائده» رابطه قوىّ تقوا و اعمال اخلاقى با ايمان به طرز جالبى منعكس شده است، مى فرمايد: «لَيْسَ عَلَى الَّذينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصّالِحاتِ جُناحٌ فى ما طَعِمُوا اِذا ما اتَّقَوا وَآمَنُوا وَعَمِلُوا الصّالِحاتِ ثُمَّ اتَّقَوا وَآمَنُوا ثُمَّ اتَّقَو وَاَحْسَنُوا وَاللّهُ يُحِبُّ الْمُحْسِنينَ; بر كسانى كه ايمان آورده و اعمال صالح انجام داده اند گناهى در آنچه خورده اند نيست; اگر تقوا پيشه كنند و ايمان بياورند و اعمال صالح انجام دهند، سپس تقوا پيشه كنند و ايمان آورند، سپس تقوا پيشه كنند و نيكى كنند، و خداوند نيكوكاران را دوست دارد.»
در اين آيه شريفه، گاه تقوا مقدّم بر ايمان و عمل صالح ذكر شده، و گاه مؤخّر از آن، و گاه مقدّم بر احسان، اين به خاطر آن است كه تقواى اخلاقى و عملى در يك مرحله، قبل از ايمان است، و آن آمادگى براى پذيرش حق و احساس مسؤوليّت براى جستجوى آن است.
سپس هنگامى كه حق را شناخت و به آن ايمان آورد، مرحله عاليترى از تقوا بر وجود او سايه مى افكند و سرچشمه انواع نيكوكاريها مى شود.
و به اين ترتيب، رابطه تنگاتنگى كه ميان «ايمان» و «تقوا» است روشن مى شود.
كوتاه سخن اين كه، قويترين و عاليترين پشتوانه اخلاق، ايمان به خدا و احساس
مسؤوليّت در پيشگاه اوست. ايمانى كه فراتر از مسائل مادّى است و با چيزى نمى توان آن را مبادله كرد، همه جا با انسان است و لحظه اى از او جدا نمى شود، و همه چيز در برابر آن كوچك و كمرنگ است.
به همين دليل، قويترين چهره هاى اخلاق كه ايثار و فداكارى را در حدّ اعلى داشته است، در زندگانى اولياء اللّه مشاهده مى كنيم.
و نيز به همين دليل، در جوامع مادّى كه همه چيز با معيار منافع شخصى سنجيده مى شود، مسائل اخلاقى بسيار كمرنگ است، و غالباً در مواردى رسميّت دارد كه در طريق همان منافع شخصى است; حسن خلق، ادب، امانت، درستكارى، وفا و سخاوت، همه تا آنجا ارزش دارد كه بتواند سود مادّى بيشترى را جلب كند و آنجا كه سود مادّى به خطر افتاد، همه اينها رنگ خود را مى بازند!
پدر و مادر كه در سنين بالا قدرت سوددهى ندارند بكلّى فراموش مى شوند، و آنها را به مراكز نگهدارى سالمندان مى فرستند تا در انتظار مرگ روز شمارى كنند!
فرزندان به محض اين كه توانايى بر كارى پيدا كنند، از خانه بيرون فرستاده مى شوند، نه براى اين كه استقلال اقتصادى پيدا كنند، بلكه براى اين كه هميشه فراموش شوند.
همسران نيز تا آنجا شريك زندگى و مورد علاقه اند كه سود و لذّت مادّى بيافرينند; درغير اين صورت، فراموش مى شوند; و به همين دليل،طلاق دراين كشورهابيداد مى كند!
در مكتبهاى مادّى كه براى اخلاق پشتوانه الهى وجود ندارد، استقبال از شهادت در مسير آرمانهاى والا، نوعى حركت انتحارى و بى معنى است! و سخاوتهايى كه سبب بخشش اكثر اموال انسان مى گردد، نوعى جنون محسوب مى شود! عفّت و پارسايى، ضعف نفس، و زهد و بى اعتنايى به زرق و برق عالم مادّه، دليل بر ناآگاهى و ساده لوحى است.
قدرتهاى برخاسته از اين جوامع و سران اين كشورها، بهترين نمونه هايى هستند كه معيار اخلاق را در اين جوامع نشان مى دهند.
برخورد دو گانه و چند گانه با مسائل مربوط به «حقوق بشر» از سوى اين قدرتها، بسيار وحشت انگيز است، آنجا كه حقوق انسانها گوشه اى از منافع آنها را به خطر مى اندازد،
بكلّى فراموش مى گردد و اين ارزش والا در پاى منافع آنان قربانى مى شود.
خطرناكترين جنايتكاران و متجاوزان بر حقوق انسانها در اينجا افرادى دوست داشتنى مى شوند; و بعكس، انسانهاى پاك و از هر نظر منزّه كه به دفاع از حقوق بشر بپاخيزند، امّا بخشى از منافع مادّى آنها را به خطر بيندازند، در نظر آنها به صورت شيطانهايى در مى آيند كه به هر وسيله ممكن بايد سركوب شوند.
به همين دليل، در زمان واحد، در يك گوشه اى از دنيا، مدافع سرسخت دموكراسى و حاكميّت ملّتها هستند، و درست در همان زمان، در گوشه اى ديگر مدافع سرسختِ بدترين ديكتاتوريها! همه اينها به خاطر آن است كه اصل اساسى براى آنان چيزى جز منافع مادّى و سود شخصى نيست، و اخلاق نزد آنها تكيه گاه روشنى ندارد.
نكته ديگرى كه در اينجا شايان دقّت است، اين است كه سودجويان مادّى تنها به زمان و مكان خود مى نگرند، گذشتگان چه كردند و آيندگان چه خواهند كرد، براى آنها مفهومى ندارد، مگر اين كه رابطه اى با زندگى فعلى آنها پيدا كند; منطق آنها اين است: هنگامى كه ما نباشيم دنيا را آب بگيرد يا بماند چه تفاوتى مى كند؟
ولى خداپرستان با اعتقاد به زندگى پس از مرگ، و دادگاه عدل الهى در قيامت، بر اين باورند كه اگر آثار نيكى از خود به يادگار بگذارند و انسانهاى نيازمند از آن بهره مند گردند، هر چند بعد از هزاران هزار سال باشد، بركات معنوى آن، به آنها در جهان ديگر مى رسد; بنابراين، آنها نه تنها وجودى مفيد براى امروزند، كه براى فردا و هزاران سال ديگر نيز فكر مى كنند.
حديث معروف پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) كه مى فرمايد: «اِذا ماتَ الْمُؤمِنُ اِنْقَطَعَ عَمَلُهُ اِلاّ مِنْ ثَلاث: صَدَقَة جارِيَة، اَوْ عِلْم يُنْتَفَعُ بِهِ اَوْوَلَد صالِح يَدْعُوْ لَهُ; هنگامى كه مؤمن از دنيا مى رود، عملش قطع مى شود مگر از سه چيز: صدقات جاريه (اموالى كه به صورت موقوفه و مانند آن در آمده و مردم دائماً از آن استفاده مى كنند) و علوم و دانشهايى كه انسانها از آن سود مى برند و فرزند صالحى كه براى او دعا مى كند.»(1)

1. بحارالانوار، ج 2، ص 22.
به اين ترتيب، ايمان به جهان ديگر سبب كارهاى اخلاقى مهمّى مانند باقى گذاشتن صدقات جاريه و آثار علمى مفيد، و فرزندان صالح مى شود، در حالى كه اين امور در مكتب سودپرستان مادّى هيچ كدام مفهوم درستى ندارد.
مرحوم شهيد «مطهّرى» در كتاب «فلسفه اخلاق» خود، بعد از آن كه خودپرستى را به سه شاخه تقسيم مى كند (خودى خود، خودى خانواده و خودى ملّى) و همه اينها را نوعى خودپرستى كه تضاد با اخلاق دارد مى شمرد، سخنى از «گوستاولوبون» در كتاب معروفش «تمدّن اسلام و عرب»، با تلخيص نقل مى كند كه براى تكميل اين بحث مفيد است.
او درباره اين كه چرا ملل مشرق زمين از تمدّن غرب آن طور كه بايد استقبال نمى كنند، عللى ذكر مى كند: نخست اين كه آنها آمادگى براى اين كار ندارند; دوم اين كه زندگى ما با وضع زندگى آنها متفاوت است، زندگى آنها ساده است و ما نيازهاى مصنوعى براى خود درست كرده ايم، سپس مى افزايد كه به نظر مى رسد ما اين را كتمان مى كنيم كه طرز رفتار ظالمانه اى كه ملل غرب نسبت به آنها روا داشته اند (عامل مهمّ ديگرى است).
پس از آن، اشاره به مظالمى كه غربيها در آمريكا، اقيانوسيه و چين و هند كرده اند مى كند، مخصوصاً روى داستان جنگ معروف به «جنگ ترياك» تكيه مى كند كه انگليسيها براى اين كه به مردم چين مسلّط شوند تصميم گرفتند ترياك را بر آنها مسلّط كنند، تا قدرت مقاومت آنها درهم بشكند، چينى ها متوجّه شدند كه دشمن چه بلايى مى خواهد بر سر آنها بياورد، قيام كردند و خود را آماده دفاع نمودند، ولى سرانجام انگليسى ها با شليك گلوله هاى توپ بر آنها غالب شدند و ترياك را در ميان آنها رواج دادند، و طبق آمار هر سال ششصدهزار نفر (در آن زمان) به خاطر ترياك رهسپار ديار عدم مى شدند!(1)
آرى! هنگامى كه اخلاق از پشتوانه «ايمان و ارزشهاى معنوى» برخوردار نباشد هر جا

1. فلسفه اخلاق، ص 283 (با كمى تلخيص).
در برابر «منافع شخصى» قرار گرفت، عقب نشينى مى كند!