2 ـ رابطه اخلاق و فلسفه
فلسفه در يك مفهوم كلّى به معنى آگاهى بر تمام جهان هستى است به مقدار توان انسانى; و به همين دليل، تمام علوم مى تواند در اين مفهوم كلّى و جامع داخل باشد; و روى همين جهت، در اعصار گذشته كه علوم محدود و معدود بود، علم فلسفه از همه آنها بحث مى كرد، و فيلسوف كسى بود كه در رشته هاى مختلف علمى آگاهى داشت.
در آن روزها فلسفه را به دو شاخه تقسيم مى كردند:
الف ـ امورى كه از قدرت و اختيار انسان بيرون است كه شامل تمام جهان هستى بجز افعال انسان، مى شود.
ب ـ امورى كه در اختيار انسان و تحت قدرت او قرار دارد; يعنى، افعال انسان.

1. فلسفه اخلاق، صفحه 9.
2. الاخلاق النّظريّه، صفحه 10.
بخش اوّل را حكمت نظرى مى ناميدند،و آن را به سه شاخه تقسيم مى كردند.
1 ـ فلسفه اولى يا حكمت الهى كه درباره احكام كلّى وجود و موجود و مبدأ و معاد صحبت مى كرد.
2 ـ طبيعيّات كه آن هم رشته هاى فراوانى داشت.
3 ـ رياضيّات كه آن هم شاخه هاى متعدّدى را در بر مى گرفت.
امّا قسمتى كه مربوط به افعال انسان است، آن را حكمت عملى مى دانستند و آن نيز به سه شاخه تقسيم مى شد.
1 ـ اخلاق و افعالى كه مايه سعادت يا بدبختى انسان مى شود و همچنين ريشه هاى آن در درون نفس آدمى.
2 ـ تدبير منزل است كه مربوط است به اداره امور خانوادگى و آنچه تحت اين عنوان مى گنجد.
3 ـ سياست و تدبير مُدُن كه درباره روشهاى اداره جوامع بشرى سخن مى گويد.
و به اين ترتيب آنها به اخلاق شكل فردى داده، آن را در برابر «تدبير منزل» و «سياست مُدن» قرار مى دادند.
بنابراين «علم اخلاق» شاخه اى از «فلسفه عملى» يا «حكمت عملى» است.
ولى امروز كه علوم شاخه هاى بسيار فراوانى پيدا كرده و به همين دليل از هم جدا شده است، فلسفه و حكمت غالباً به همان معنى حكمت نظرى و آن هم شاخه اوّل آن، يعنى امور كلّى مربوط به جهان هستى، و همچنين مبدأ و معاد اطلاق مى شود. (دقّت كنيد)
در اين كه حكمت نظرى با ارزشتر است يا حكمت عملى، در ميان فلاسفه گفتگو است، گروهى اوّلى را با ارزشتر مى دانستند و گروهى دومى را، و اگر ما از زاويه هاى مختلف نگاه كنيم حرف هر دو گروه صحيح است كه فعلا جاى بحث آن نيست.
درباره رابطه «فلسفه» و «اخلاق» باز هم به مناسبتهاى ديگر به خواست خدا سخن خواهيم گفت.