آن گروه جنايتکار که پليديهاي روي زمين را يکجا با خود داشتند، «فرات» را اشغال کردند و بر تمام آبشخورهاي آن نگهبان گذاشتند و دستورات اکيدي از فرماندهي کل صادر شد، مبني بر هوشياري و کنترل کامل تا قطره‏اي آب به خاندان پيامبر اکرم که بهترين خلق خدا هستند، نرسد. مورخان مي‏گويند: سه روز قبل از شهادت امام، آب را بر ايشان بستند. [1] يکي از بزرگترين مصيبتهاي حضرت، همين بود که صداي دردآلود کودکان خود را مي‏شنيد که بانگ «العطش»، «العطش» سرداده بودند. از شنيدن ناله‏ي آنان، [ صفحه 176] و از ديدن صحنه‏ي هولناک لبهاي خشکيده‏ي اطفال و رنگ پريده‏ي آنان و خشک شدن شيرهاي مادران، قلب امام درهم فشرده مي‏شد. «انور جندي» اين صحنه‏ي فاجعه‏آميز را چنين تصوير مي‏کند: «گرگان درنده از آب بهره مندند، ليکن خاندان نبوت تشنه لب هستند. چقدر ستم است که شير، تشنه بماند، در حالي که سالم است و اعضايش استوار. اطفال حسين در صحرا مي‏گريند، پروردگارا! پس فريادرسي کجاست». [2] . خداوند رحم و مروت را از آنان گرفته بود، پس انسانيت خود را منکر شدند و تمامي ارزشها و عرفها را زير پا گذاشتند. هيچ يک از شرايع و اديان، اجازه نمي‏دهند آب بر زنان و کودکان منع گردد و همه‏ي مردم را در آن شريک و برابر مي‏دانند. شريعت اسلامي نيز اين مطلب را تأييد کرده و آن را حق طبيعي هر انساني دانسته است. ولي سپاه اموي به دستورات اسلام اهميتي نداد و آب را بر خاندان وحي و نبوت بست. يکي از مسخ شدگان به نام «مهاجر بن اوس» سرخوش از اين پليدي و نامردمي، متوجه حضرت شد و با صداي بلند گفت: «اي حسين! آيا آب را مي‏بيني که چگونه موج مي‏زند؟ به خدا قسم! از آن نخواهي چشيد تا آنکه در کنارش جان دهي...». [3] . «عمرو بن حجاج» نيز گويي به غنيمتي يا مکنتي دست يافته باشد، با [ صفحه 177] خوشحالي به طرف حضرت دويد و فرياد زد: «اي حسين! اين فرات است که سگان، چهارپايان و گرازها از آن مي‏نوشند. به خدا سوگند! از آن جرعه‏اي نخواهي نوشيد تا آنکه «حميم» را در آتش دوزخ بنوشي». [4] . اين ناجوانمرد از همان کساني است که به امام نامه نوشتند و خواستار آمدن ايشان به کوفه شدند. يکي ديگر از اوباش کوفه به نام «عبدالله بن حصين ازدي» با صدايي که جاسوسان پسر مرجانه بشنوند و بدين ترتيب به جوايز طاغوت کوفه دست پيدا کند، گفت: «اي حسين! آيا به اين آب که به شفافيت آسمان است مي‏نگري؟ به خدا قسم! از آن قطره‏اي نخواهي نوشيد، تا آنکه از تشنگي بميري». امام دست به دعا برداشت و او را نفرين کرد: «پروردگارا! او را با تشنگي بميران و هرگز او را نيامرز». [5] . اين مسخ شدگان همچنان در تباهي پيش رفتند و در دره‏ي هولناک جنايات و گناهان - که از آن راه گريزي نيست - سقوط کردند.

[1] مرآة الزمان في تواريخ الاعيان، ص 89. [2] و ذئاب الشرور تنعم بالماء و اهل النبي من غير ماء يا لظلم الاقدار يظمأ قلب الليث‏ و الليث موثق الاعضاء و صغار الحسين يبکون في الصحرا يا رب! اين غوث القضاء. [3] انساب الاشراف، ج 2، ق 1. [4] انساب الاشراف، ج 2، ق 1. [5] الصراط السوي في مناقب آل النبي، ص 86.