کاروان امام به کربلا رسيده بود. حر به ايشان اصرار کرد در آنجا فرود بيايند. حضرت ناگزير فرود آمدند، سپس متوجه اصحاب شدند و پرسيدند:
- «اسم اينجا چيست؟».
- کربلا...
چشمان حضرت پر اشک شد و گفتند:
«پروردگارا! از «کرب» و «بلا»، به تو پناه ميبرم».
امام به فرود آمدن فاجعهي کوبنده يقين کرد. پس رو به اصحاب کرد و خبر از شهادت خود و ايشان را چنين بيان کرد:
«اين جايگاه «کرب» و «بلاء» است، اينجا پايان سفر و محل فرود آمدن
[ صفحه 170]
ماست و اينجاست که خونهاي ما به زمين خواهد ريخت...».
ابوالفضل العباس (عليهالسلام) همراه جوانان اهل بيت (عليهم السلام) و ديگر اصحاب بزرگوار به نصب خيمهها براي خاندان وحي و مخدرات نبوت که ترس بر آنان سايه افکنده بود، شتافت و يقين کرد در اين محل به زودي شاهد حوادث هولناکي خواهد بود.
امام محنت کشيده دستانش را به دعا بلند کرد و به خداوند از محنتهاي بزرگ و عظيم خود چنين شکايت نمود:
«پروردگارا! ما عترت پيامبرت محمد (صلي الله عليه و آله) هستيم، ما را از حرم جدمان بيرون کرده و دور ساختند و بنياميه بر ما ستم روا داشتند. پروردگارا! حق ما را بگير و ما را بر قوم ستمگر نصرت ده...».
سپس حضرت، نزد اصحاب خود آمد و به آنان فرمود:
«مردم، بندگان دنيا هستند و دين لقلقهي زبان آنان است. تا جايي پايبند آن هستند که روزگارشان بگردد و اگر دچار آزمايش و بلا شوند، دينداران کم خواهند بود».
چقدر زيبا، اين سخنان طلايي، واقعيت و گرايشهاي مردم را در تمام مراحل تاريخي نشان ميدهد. آنان بندگان زر و زوراند، و اما دين و ارزشهاي والا، جايي در اعماق وجود آنان ندارد و همينکه دچار مشکلي يا مصيبتي شدند از دين فرار ميکنند و تنها کساني همچنان استوار ميمانند که خداوند قلوب آنان را براي ايمان امتحان کرده باشد، مانند برگزيدگان بزرگوار اهل بيت؛ يعني حسين و ياران او.
اما بعد از حمد و سپس خداوند متعال، متوجهي ياران خود شد و فرمود:
[ صفحه 171]
«اما بعد: به راستي بر ما فرود آمده آنچه را که ميبينيد، دنيا دگرگون و ناشناخته شده است، نيکي آن روگردان شده و جز اندکي از آن هم - مانند باقيماندهي آب ظرف و پس ماندهي غذايي نافرجام - باقي نمانده است.
آيا نميبينيد به حق عمل نميشود و از باطل منع نميکنند؟ شايسته است که در اين حال، مؤمن، مشتاق ديدار خداوند باشد. من مرگ را جز سعادت و زندگي با ظالمان را جز محنت نميبينم...». [1] .
پدر آزادگان در اين خطابه، آنچه از رنج و اندوه و مشکلات را که بر ايشان نازل شده بود برشمرد، اهل بيت و اصحاب خود را از ارادهي نيرومند خود براي نبرد با باطل و برپايي حق که در تمام دوران زندگي بدان ايمان داشت، باخبر ساخت و آنان را با اين بيانات نسبت به آينده و تحمل مسؤوليت و بينش و بصيرت کارشان توجيه کرد.
اصحاب، يکدل و يکصدا در حالي که زيباترين الگوهاي جانبازي و فداکاري را ثبت مي کردند، سخنان امام را با گوش جان شنيده آمادگي خود را براي برپايي حکومت حق اعلام کردند. نخستين کسي که سخن گفت، «زهير بن قين» از آزادگان يگانه بود که چنين گفت:
«يابن رسول الله (صلي الله عليه و آله)! سخنانت را شنيديم، اگر دنيا براي ما جاودانه بود و ما براي هميشه در آن ميزيستيم، باز هم قيام با شما را، بر اين گونه زيستن ترجيح ميداديم...».
اين کلمات، شرافت بيمانندي را نشان ميدهد و حرف دل دلباختگان ريحانهي رسول اکرم را براي جانبازي در راهش بازگو ميکند. «برير»، يکي ديگر
[ صفحه 172]
از ياران حضرت (که در راه خدا جان باخت) برخاست و گفت:
«يابن رسول الله! خداوند بر ما منت نهاده است تا در کنارت، پيکار کنيم و اعضاي ما از يکديگر جدا شوند، باشد که در روز قيامت جدت شفيع ما گردد...».
ميان بشريت، چنين ايمان خالصي يافت نميشود، «برير» يقين دارد فرصت جانبازي در راه حسين (عليهالسلام) منتي است که خداوند بر او نهاده است تا مشمول شفاعت پيامبر اکرم در روز جزا باشد.
يکي ديگر از اصحاب امام، به نام «نافع» برخاست و اعلان نمود که راه ساير اصحاب را انتخاب کرده و گفت:
«تو نيک ميداني که جدت پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) نتوانست محبت خود را در دل همگان جاي دهد و آنان را بدانچه ميخواست برانگيزد. در ميان آنان منافقيني بودند که به او وعدهي ياري ميدادند، ليکن نيرنگ در آستين داشتند، با سخناني شيرينتر از عسل، پيامبر را نويد ميدادند، با اعمالي تلختر از حنظل به مخالفت با ايشان برميخاستند. تا آنکه خداوند رسولش را به سوي خود فراخواند. پدرت علي نيز چنين وضعي داشت؛ پس گروهي به ياري او برخاستند و همراه ايشان با «ناکثين، قاسطين و مارقين» پيکار کردند تا آنکه اجل حضرت سر رسيد و به سوي رحمت و رضوان حق شتافت. امروز تو نيز در چنين وضعي هستي؛ پس هرکس پيمان شکني کند و بيعت خود را فراموش نمايد، جز به خودش ضرري نميزند. اما تو با ما به هر سو ميخواهي پيش برو؛ چه به سمت شرق و چه غرب، به خدا قسم! از قضا و قدر الهي بيمي نداريم و از ديدار پروردگارمان، ناخشنود نيستيم، ما با بصيرت و نيتي درست با دوستان تو دوستي
[ صفحه 173]
با دشمنانت دشمني ميکنيم...». [2] .
اين بيانات درخشان، گوياي آگاهي و بينش عميق نافع نسبت به حوادث است. نافع اين نکته را آشکار ميکند که پيامبر با آن تواناييهاي حيرتانگيز و انفاس قدسيهاش، نتوانست همهي مردم را رهين محبت خود کند و آنان را به رسالت خود مؤمن سازد، بلکه همچنان طايفهاي از منافقين در صفوف مسلمانان باقي ماندند که به زبان، اسلام آورده بودند، ليکن خمير مايهي آنان با کفر و نفاق عجين شده بود و شبانه روز به مکر و فريب مشغول بودند و به انحاي مختلف، پيامبر اکرم را آزار ميدادند.
وصي و باب مدينهي علم پيامبر (صلي الله عليه و آله)، امام علي (عليهالسلام) نيز چنين وضعي داشت و چون پيامبر ميان دو دسته قرار گرفته بود؛ گروهي به او ايمان آوردند و گروهي با وي به ستيز برخاستند.
وضعيت امام حسين نيز چون پدر و جدش است، گروهي اندک از مؤمنان راستين به او ايمان آوردهاند و در مقابل، گروه بيشماري از آنان که خداوند ايمان را از آنان گرفته است، با حضرت به ستيز برخاستهاند.
به هر حال، بيشتر اصحاب امام، سخناني به مضمون کلمات نافع به زبان آوردند و اخلاص و جانبازي خود را نسبت به حضرت بيان کردند. ايشان هم از آنان تشکر کرد، بر آنان درود فرستاد و برايشان از خداوند طلب رضوان و مغفرت کرد.
|