کاروان امام بدون درنگ همچنان پيش مي‏رفت، تا آنکه به «زباله» [1] رسيد. در آن جا خبر جانگداز شهادت قهرمان بزرگ «عبدالله بن يقطر» را به حضرت دادند. امام عبدالله را براي ملاقات با مسلم بن عقيل فرستاده بود، اما مأموران ابن‏زياد او را دستگير کردند و تحت الحفظ نزد پسر مرجانه فرستادند. همينکه او را پيش آن پليد پست آوردند، بر او بانگ زد: «بر بالاي منبر شو و کذاب - مقصودش امام حسين بود - پسر کذاب را لعن کن، تا آن گاه رأي خود را در باب تو صادر کنم...». پسر مرجانه او را مثل مأموران خود و از سنخ جلادانش مي‏پنداشت که ضميرشان را به او فروخته بودند، غافل از آن که عبدالله از آزادگان بي‏مانندي [ صفحه 159] است که در مکتب اهل بيت (عليهم السلام) پرورده شده‏اند و براي اين امت، شرف و افتخار به يادگار گذاشته‏اند. قهرمان بزرگ بر منبر رفت، صدايش را که صدايي کوبنده و حق‏خواه بود بلند کرد و گفت: «اي مردم! من فرستاده‏ي حسين پسر فاطمه، به سوي شما هستم تا او را ياري کنيد و عليه اين زنازاده، پسر زنازاده، پشتيبان حضرت باشيد...». عبدالله سخنان انقلابي خود را پي‏گرفت و کوفيان را به ياري ريحانه‏ي رسول خدا و دفاع از او و ستيز با حکومت اموي که مسلمانان را خوار کرده و آزاديها و اراده‏شان را سلب نموده بود، دعوت کرد. پسر مرجانه از خشم، سياه شد و بر خود پيچيد، پس دستور داد اين بزرگ مرد را از بام قصر به زير اندازند. مأموران او را بر بالاي قصر بردند و از آنجا به پايين انداختند که بر اثر آن، استخوانهاي عبدالله خرد شد و هنوز جان در بدن داشت که مزدور پليد «عبدالملک لخمي» براي تقرب به پسر مرجانه، سر عبدالله را از تن جدا کرد. خبر شهادت عبدالله بر امام سنگين بود و ايشان را از زندگي نوميد کرد و دانست که به سوي مرگ پيش مي‏رود، لذا دستور داد اصحاب و همراهاني که عافيت طلبانه همراه امام راه افتاده بودند، جمع شوند، سپس کناره گيري مردم از ياري امام و جهت گيري آنان به سوي بني‏اميه را با ايشان در ميان گذاشت و فرمود: «اما بعد: شيعيان ما، ما را واگذاشتند، پس هرکس از شما دوست دارد، مي‏تواند راه خود را بگيرد و برود که من بيعتم را برداشتم». آزمنداني که براي به دست آوردن غنيمت و دستيابي به مناصب دولتي، گرد حضرت جمع شده بودند، ايشان را واگذاشتند و پراکنده شدند، تنها [ صفحه 160] اصحاب بزرگوار که آگاهانه از حضرت پيروي کرده بودند و کمترين طمعي نداشتند با ايشان ماندند. در آن مرحله‏ي تعيين کننده، امام به صراحت، واقعيت را با اصحاب خود در ميان گذاشت، به آنان گفت که به سوي شهادت مي‏رود نه سلطنت و قدرت و هرکس با او بماند با کسب رضاي خدا رستگار خواهد شد. اگر امام ازشيفتگان حکومت بود، چنين به صراحت سخن نمي‏گفت و مسايلي را پنهان مي‏داشت؛ زيرا در آن هنگام بيشترين نياز را، به ياور و پشتيبان داشت. امام در هر موقعيتي، از اصحاب و اهل بيت خود مي‏خواست تا از او کناره گيري کنند و حضرت را واگذارند. علت اين کار آن بود که همه آگاهانه پايان حرکت خود را بدانند و کسي ادعا نکند از واقعيت بي‏خبر بوده است.

[1] «زباله» محلي است معروف در مسير مکه از طريق کوفه و مکاني است آباد که داراي بازارهايي مي‏باشد اين محل بين «واقصه» و «ثعلبيه» واقع شده است «معجم البلدان 3 / 129).